در مباحث نظری اغلب پژوهشگران، رقصهای آیینی در قبایل بدوی را تقلیدی از طبیعت میدانند که برای هماهنگی با آن صورت میگرفته .رقص یکی از هنرهای هفتگانه است . فیلسوفان و اندیشمندان جملات قصار زیادی دربارهی این هنر گفته اند . ازجمله : " ملتی که نرقصد بیمار است ." علیرغم همه محدودیتها وممنوعیتها شاید تقریبا هیچ ملتی در دنیا نباشد که مردمانش نرقصند یا رقص محلی خود را نداشته باشند . مردم عادی در مقابل تمام موانع فکری و اعتقادی،برای شاد بودن میرقصند؛ رقصهایی دست جمعی به قصد همراهی با طبیعت و ستایش دستاوردها رخ میدهد . رقص را حتی بین سایر جانداران میتوان مشاهده کرد . رویکردها و تفاسیر گوناگون هنری، فلسفی و عرفانی در مورد رقص وجود دارد . ازمنظر عرفانی برخی رقص را حرکت از نقصان به سوی کمال دانسته اند . دیدگاههای عرفانی و سایر نگرشها، همه در چند نکته اشتراک دارند : رقص (مثل هر هنر دیگری ) وسیله ایاست برای بیان و نمایش عواطف و احساسات عمیق بشری،یا راهی جهت هماهنگی و یکی شدن با هستی است . اما همیشه جنبههای متفاوت وگاه استثنایی نیزوجود دارد که به ما نشان میدهد چرا نمیتوان تعریفی کلی و نهایی از هنر و سایر مقولات مرتبط با بشر ارائه داد .
رمان " زوربا ی یونانی " نوشته نیکوس کازانتراکیس،برگرفته از زندگی شخصیتی واقعی است به همین نام؛ زوربا مردی است که با وجود ظاهر خشن و زمختش، عواطف نیرومندی دارد. به هیچ دین و مسلکی پایبند نیست جز اینکه باید شاد بود و در لحظه زندگی کرد . زوربا سنتور مینوازد و عاشق رقص است. باورش به زیستن در لحظه، به معنای بیمسئولیتی در قبالدیگران نیست. در سخت ترین شرایط به یاری دیگران میشتابد . رقص زوربا تنها برای شاد بودن نیست . زوربا هنگامیکه پسر کوچکش را بخاطر بیماری از دست میدهد، سه شبانهروز میرقصد تا اینکه از هوش میرود . او عزیزترین موجود زندگیش را از دست داده ولی میرقصد؛نه برای نمایش درد و اندوهش،و نه به قصد یکی شدن با هستی و پذیرفتن تقدیر .رقص زوربا معنایی عرفانی،فلسفی یا هنری ندارد که از طریق آن بخواهد دردش را تسکین بدهد . رقص او اعتراضی است علیه هر آنچه نامش تقدیر، مشیت ،منطق و تصادف است . حتیحرکتی آگانه برای بیان اعتراض نیست،بلکه واکنشی است طبیعی به یک مصیبت . هرچند سرانجام بی هوش میشود و چاره ای جز پذیرش واقعیت و قبول شکست ندارد، ولی نفس این اعتراض مهم است . زوربا به دنبال توجیه عقلانی یا عاطفی فاجعهای نیست که غیر عقلانی و بی معناست . رقصش جلوه ایاست از عدم پذیرش و تسلیم نشدن در برابر همه استدلالهای بی حاصل و کلیشه ای در چنین مواردی.
در صحنه ی پایانی فیلمیکه از روی این رمان ساخته شده ( با هنرنمایی جاودانه آنتونی کویین در نقش زوربا ) نویسنده جوان که دارو ندارش را از دست داده،از زوربا میخواهد به او رقص یاد دهد . این لحظه ای است که او بالاخره عمق نگرش زوربا را درک میکند و شاید میخواهد از اوچگونه زیستن را فرا گیرد . آنها در اوج نا امیدی میرقصند تا تسلیم نشوند . بدون اینکه بخواهند تلخی حادثه را با دلایل اخلاقی یا منطقی توجیه کنند . ازخلال چنین رویکردی است که فردیت و آزادی معنا مییابد و نتیجه اش " آری " گفتن به زندگی در سخت ترین شرایط است . بی علت نیست که زوربا را ابرمرد نیچه قیاس کرده اند .
خیلی از منتقدان رقص آنتونی کویین در صحنه ی پایانی را زیباترین رقصی میدانند که تا کنون بر پرده ی سینما جان گرفته؛ نه ازنظر مهارتهای تکنیکی بلکه از نظر حس و حالتی که هنگام رقص دارد . گویی تنها هنگام رقص آزاد است و به معنای واقعی کلمه " رستگار ". چه دلیلی بهتر از این برای رقصیدن ...