روزنامه شهروند - دریا فرج پور: گزیده اشعار شمس لنگرودی به انتخاب خود او یکی از جذابترین کتابهایی است که از سوی نشر مروارید روانه بازار کتاب شده است.
این کتاب که توسط خود شاعر صورت برگزیده شده شامل انتخاب وی از اشعار دفاتر شعر رفتار تشنگی، در مهتابی دنیا، خاکستر و بانو، جشن ناپیدا، چتر سوراخ، نتهایی برای بلبل چوبی، پنجاه و سهترانه عاشقانه، باغبان جهنم، ملاح خیابانها، لبخوانی قرلآلای من، رسم کردن دستهای تو، میمیرم به جرم آنکه هنوز زنده بودم، شب، نقاب عمومی است، آوازهای فرشته بیبال، تعادل روز بر انگشتم، و عجیب که شمسام میخوانند و در کمین من باش روباه انتخاب شده است.
شمس لنگرودی همچنین در ابتدای این گزیده اشعار مقدمهای درباره زندگی فکر و شعر خود منتشر کرده است که در بخشی از آن آمده است: من به سبب شاعری پدرم، بسیار زود شروع به نوشتن شعر کردم. در نوجوانی از پیری میگفتم و عاشق نبوده شعر عاشقانه مینوشتم. طول کشید تا بفهمم که هنر خلاقیتی است در برابر نقص خلقت. طول کشید تا بفهمم تو نمیتوانی خلاق باشی مگر آن وقت که نقص خلقت بر تو آشکار شده باشد.
واین ممکن نیست مگر به سالیان و به سالیان از پس مرارت و دیدن. در جوانی میپنداشتم: چرخ بر هم میزنم از غیرمرادم گردد و به مرور با جنایات قانونی و غیرقانونی اما بههرحال انسانی، دانستم که قضیه خیلی جدیتر از این ماجراست و جنایات گویا از لذتهای روانی آدمی است. و اگر هیچ جنگی هم در کار نباشد حوصله انسان سر میرود و موجودی را در راه خدایان قریانی میکند. و اکنون هیچ نمیدانم. هیچ و فقط میدانم که بیل گیت گفته است: هوش مصنوعی ممکن است بشر را نابود کند و نمیدانم چرا جدی نمیگیرید!
این گزیده اشعار را نشر مروارید با قیمت 16هزار تومان منتشر کرده است. درباره شمس لنگرودی باید گفت در سال 1329 در محله آسید عبدالله لنگرود متولد شده است. پدرش جعفر شمس لنگرودی به مدت 25سال امام جمعه شهر لنگرود بود. وی در دبستان کورش و دبیرستانهای امیرکبیر، ملی محمدیه و خیام شهر لنگرود تحصیل کرد و در سال 1348 دیپلم ریاضی گرفت. علاقه پدر به شعر و کتابخوان بودن مادر سبب شد که به شعر و ادبیات علاقمند شود و درسال 1346 نخستین شعرش در هفتهنامه امید ایران چاپ شد. از میان آثار چاپ شده او میتوان به مجموعههای آوازهای فرشته بیبال، میمیرم به جرم آنکه هنوز زنده بودم، هیچکس از فردایش با من سخن نگفت، نتهایی برای بلبل چوبی و... اشاره کرد.
برای آشنایی با افکار این شاعر بزرگ سخنان او را درباره مسائلی مرتبط با شعر که در سالهای اخیر ابراز کردهاند، با هم میخوانیم...
روایت شعر و سالهای سکوت
هرکسی برای موفقیت در هر حوزهای از کُشتی گرفته تا موسیقی، باید دورهای ببیند؛ اما عدهای فکر میکنند شعر از این قاعده جداست. عدهای گمان میکنند شعر تنها دردِدل است و با یک ناراحتی خانوادگی و یک سیگار میشود شعر گفت.
اواخر دهه 60 فهمیدم شعر جدیتر از چیزی است که فکر میکردم. 10سال کلنجار رفتم تا بفهمم شعر چیست. در حافظ و سعدی که دقیقتر شدم فهمیدم داستان به این سادگی نیست...
پشتکار یعنی اینکه باید دقیقا بدانی سازوکار شعر چیست. از فاکنر پرسیدند در داستاننویسی استعداد مهمتر است یا پشتکار؟ گفت 99درصد استعداد و 99درصد پشتکار است. شاملو نیز مصاحبهای در اواخر عمر داشت که میگفت تازه دارم میفهمم شعر چیست. اوایل این حرف را جدی نگرفتم اما بعد دیدم شعر همین است. شعر دردِدل نیست.
شعر مثل هرکاری نیاز به یادگیری دارد. من دنبال شعر ساده نیستم بلکه به دنبال شعر سهل و ممتنع هستم؛ شعری که در ظاهر همه متوجه شوند اما برای فهمیدن مفهومش نیاز به تفکر باشد. شعر علاوه بر خیال به ادبیت نیاز دارد و این حتی مهمتر است. مثلا سعدی که میگوید از در درآمدی و من از خود به در شدم تماما نشان از آشنایی بالای او با زبان است.
در ادبیات معاصر ما دو شاعر هستند که ادبیت، شعر آنها را برجسته میکند. شاید تعدادی از شعرهایشان جوهر شعری چندانی نداشته باشد اما ادبیت دارد و این کار هرکسی نیست؛ نیاز به تسلط بالایی بر زبان دارد و اخوان و شاملو در این دسته هستند.
در 24 سالگی مقالهای از نیما یوشیج خواندم مبنی بر اینکه اگر قرار است از سنگ صحبت کنیم باید به سنگ تبدیل شویم. بعدتر مطلبی از نرودا خواندم که میگفت من الکی از سنگ صحبت نمیکنم، کف رودخانه مینشینم و با لمس سنگها از آنها صحبت میکنم، اینگونه است که میتوانم تأثیر بگذارم. من نیز به همین دلیل در کلاسهای بازیگری به نام آناهیتا شرکت کردم که در آنجا شناخت حس را تدریس میکردند. من دنبال بازیگری نبودم و بازیگری را نیز به خاطر شعر دنبال کردم. واقعیت این است که جز شعر دنبال کار دیگری نرفتم و با اتفاقات کشیده شدم. من حتی خود را رماننویس هم نمیدانم.
سالهای دهه 60، برای من مثل بسیاری دیگر سالهای سختی بود. با بیکاری و فقر دست و پنجه نرم میکردم. در اوج گرفتاریها در خیابان تبلیغ فالگیری را دیدم و با خودم فکر کردم آیا قرار است این چیزها ما را نجات دهد؟ یاد داستانی در کودکی نیز افتادم که دنبال جن بودم. این دو مسأله با هم ترکیب شد و احساس کردم اتفاقا گویا مسأله اساسی زندگی ما همین است. در دنیای جنزدهای به سر میبریم و به خاطر همین است که همه چیز فلزی است؛ به همین دلیل شروع به نوشتن رمان کردم. سالها طول کشید تا سروسامانش دادم و رژه بر خاک پوک درآمد. تحقیقاتم نیز اینگونه بود. برای محقق شدن سراغ تحقیق نرفتم بلکه تنها به دنبال پاسخ دادن به سوالاتم بودم.
تعریف شعر از نگاه شمس لنگرودی
هنر تعریفپذیر نیست. میشود برای هر شاخه هنری، صرفاً یکسری مشخصهها ذکر کرد. به این معنا که چه عناصری باعث میشود بگوییم یک نوشته شعر است یا نیست. البته آن هم به این نحو نخواهد بود که بشود کاملاً خطکشی کرد. میتوانیم ایجاز، ایهام، استعاره، کنایه و... را از عواملی بدانیم که یک نوشته را وارد عرصه شعر میکند؛ اما آیا اگر هر نوشتهای این خصوصیات را داشته باشد، شعر است؟! شاید شعر باشد یا نباشد و اگر هم باشد، لزوماً شعر متعالی نیست. اگر این عوامل در نوشتهای نباشد، آیا آن نوشته شعر نیست؟! بهطورکلی میتوان گفت بله ولی انسانهای ویژهای مثل سعدی راه و روش خودشان را دارند.
شعر را تعریف نمیشود کرد. تعریفهای زیادی کردهاند ازجمله اینکه شعر کلامی است مخیل و موزون یا تعریفی که جناب آقای اسماعیل خویی و دیگران به دست دادهاند اما این تعاریف جامع و مانع نیست. مختصرش این است که در زندگی روزمره واژهها برای منظوری مشخصاند و کلام منطق مشخصی دارد. وقتی سخن از آن منطق خارج میشود، اگر وارد چهارچوبی پذیرفتهشده و بر پایه عناصر شعرساز شود، آن سخن وارد عرصه خیال شده و یک منطق شعری بر کلام حکمفرما شده.
بازگشت شعر به هویتش
هنر ازجمله شعر، درواقع پاسخی به نقص زندگی است. اگر زندگی تمام و کمال بود، دیگر نیازی به هنر پیدا نمیشد. هنر برای پر کردن خلأهای زندگی است؛ یعنی ما تا جایی که امکانش هست زندگی میکنیم و بقیهاش را به تخیل و رویا پناه میبریم، که شکل بالفعلش هنر و ازجمله شعر است. بنابراین هنر باید به نیازهای روحی و عاطفی انسان پاسخ دهد. حالا آدمها چند نوع هستند؛ از سادهترین و عامیترین تا فرهیخته و اندیشمندترین. آدمهایی که با هنر مسأله دارند و آدمهایی که با هنر مسأله ندارند. وقتی میگوییم آدم، طیفی از آدمها را در نظر داریم؛ هنر هم طیفی دارد به طیفهای مختلفی از آدمها جواب میدهد. هنری برجسته و اصیل است که به طیفهای بیشتری از آدمیزاد پاسخ دهد.
مثلا فرق خاقانی و حافظ در این است که خاقانی فقط به نیازهای عقلی یک عده استاد دانشگاه پاسخ میدهد، اما شعر حافظ به طیف وسیعی از آدمیزاد پاسخ میدهد، از استاد دانشگاه گرفته تا توده مردم عادی که میخواهند شب یلدا فال بگیرند و ببینند که مشکلشان حل میشود یا نه. برای همین حافظ، حافظ میشود خاقانی حافظ نمیشود. چیزی که در حافظ هست در خاقانی نیست. بیشتر مسأله خاقانی صناعات ادبی است و او فقط میخواهد به همنوردان خود یادآوری کند که ببینید من اینها را بلد هستم، اما حافظ از روی همه اینها پرواز میکند درحالیکه اندیشه والایی دارد، به زبان مردم زمانه خود و درباره مسائل آنها حرف میزند. برای همین هست که حافظ یا سعدی برتر میشوند.
وقتی میگویم شعر امروز دارد به هویت اصلی خود برمیگردد، منظور اصلی من دقیقا همین است. شعر باید به گونهای باشد که هم فرهیختگان ستایشاش کنند و هم خوانندگانی که مسأله اصلیشان شعر نیست، با آن همزاد پنداری کنند و آن را بپذیرند. به نظرم غیراز سهراب سپهری و فروغ فرخزاد در شعر معاصرمان دیگر هیچکس به این مرحله نرسید. شاملو شاعر برجستهای است، اما شاعر روشنفکران است. شکی در بزرگیاش نیست، اما مسائلش مسائل توده شعر خوان نیست. درحالیکه شعر فروغ هم برای یک دختر ١٤ساله هم برای یک متخصص شعر رضایتبخش است. من وقتی میگویم شعر دارد به هویت خود بر میگردد منظورم همین است.
نمونهای از اشعار این کتاب به شرح زیر هستند:
تمامی روزها یک روزند
تکه تکه
میان شبی بیپایان
....
هوای قریه بارانی است
کسی از دور میآید
کسی از منظر گلبوتههای نور میآید
صدایش بوی جنگلهای باران خورده
و وقتی گیسوانش را
رها در باد میسازد
دل من سخت میگیرد
دلم از غصه میمیرد
هوای قریه بارانی است
جمیله خان
درها را کمی وا کن
که عطر وحشی گلها
بپیچد در اتاق من