«درخت گلابی»، شخصیترین و خاصترین اثر مهرجویی است که بیست سال از ساختش میگذرد. «درخت گلابی» غمانگیزترین اثر کارنامه هنری داریوش مهرجویی هم هست است. فیلمی که تماشایش بیش از لذت درد دارد، آنهم این روزها، بعد از بیست سال. فیلمی که در زمان ساخت و اکرانش هیچکس فکر نمیکرد بشود حدیث نفس آقای کارگردان. چه کسی فکر میکرد، مهرجویی، بعد از «درخت گلابی» خشک شود و دیگر میوه ندهد؟ فیلمهای سابق بر «درخت گلابی» مهرجویی، آنقدر جذاباند، آنقدر ناباند و آنقدر بینظیرند که هیچکس تصورش را هم نمیکرد که روزی این قریحه خشک شود.
وقتی به تماشای «درخت گلابی» مینشینی، هم باغم پسربچهای که در میان درختان باغ و زیر درخت گلابی عاشق شد و هیچوقت به عشقش نرسید غصه میخوری هم با فیلمسازی که در میان همان درختان تنومند و پربار گم شد.
قرار بود از درخت گلابی بگویم، اما نمیشود از «درخت گلابی» و هر فیلم محشر مهرجویی گفت و حسرت نخورد. نمیشود از «سارا»، «بانو»، «لیلا» و «هامون» گفت و تعجب نکرد که چه بلایی بر سر آن سینماگر دوستداشتنیمان آمده است.بگذریم و برسیم به «درخت گلابی». وقتی از «درخت گلابی» سخن میگوییم از یکی از بهترین و استادانهترین اقتباسهای سینمای ایران صحبت میکنیم. بیشک ادبیات و سینما رابطهای تنگاتنگ و متقابل دارند و اقتباسهای سینمایی میتوانند تبدیل به بخش مهمی از تولیدات سینمای ایران شوند. مهمی که تاکنون محقق نشده است. ادبیات ایران میتواند منبع غنی برای ایده و پرداخت در سینمای کلیشه زده ایران باشد و باعرضه موضوعات جدید و درعینحال بومی و متناسب بافرهنگ ایرانی مسیر جدیدی در فیلمسازی ایران رقم بزند. «درخت گلابی» از معدود نمونههای موفق این جریان است.
«درخت گلابی» اقتباسی است از داستانی به همین نام از گلی ترقی. اساساً نام داریوش مهرجویی در سینمای ایران با اقتباس عجین شده است. «هامون» با الهام از “بوف کور ” صادق هدایت، «لیلا» اقتباسی از “فرانی و زویی ” سالینجر و حتی «سنتوری» که برداشتی است از رمان محبوب “عقاید یک دلقک “ نوشته هاینریش بل، نشان میدهد که مهرجویی شاید بیش از هر فیلمساز دیگری با ادبیات عجین باشد و جرئت اقتباس را داشته باشد.
اما چیزی که
«درخت گلابی» را نسبت به نمونههای مشابهش بارز میکند، حضور نویسنده،
گلی ترقی، در کنار
مهرجویی در نگارش فیلمنامه است. به همین دلیل است که
«درخت گلابی» مهرجویی همان نفوذ و فضای بینظیر داستان
گلی ترقی را دارد و از همین حیث است که
«درخت گلابی» اگرنه بهترین، یکی از بهترین اقتباسهای سینمای ایران است.
«درخت گلابی» روایت پسرکی است که در یک تابستان گرم، در باغ خارج شهرشان، عاشق میم میشود. میم دختری است شیطان و سرزنده و همه آن چیزی است که پسرک نیست. بیپرواست و رؤیاپرداز. میم خود زندگی است در هیئت دختربچهای شانزدهساله و پسرک خجالتی، چارهای جز به دام این سرزندگی افتادن ندارد. پسرک تمام طول تابستان دنبال میم راه میافتد و دربازیها و شیطنتهایش سهیم میشود تا فقط در کنار او باشد و به چشم او بیاید؛ اما میم زودتر ازآنچه قرار بوده میرود و پسرک میماند و یک دنیا آرزو و حسرت. دیدارهای دوباره و کوتاه آنها، بیشازپیش دلش را میسوزاند و او را دررسیدن به عشق میم مصمم میکند؛ اما پسرک روزی بزرگ میشود، روزی که دیگر پسرکی خجالتی نیست و وارد جریانات سیاسی پرالتهاب آن دوران میشود. به خودش میگوید وقتی به هدفش رسید به سراغ میم میرود. نامهای از فرانسه از میم دریافت میکند که نشان میدهد میم هم بزرگشده است. میم از او میخواهد به دیدارش برود، به عشقش اعتراف میکند و از روزهای خوشی که در کنار هم در باغ گذراندهاند میگوید. پسرکی که اکنون نویسندهای شده با سری پرباد، پاسخ به نامه را به تعویق میاندازد، میخواهد دستپر پیش میم برود. میخواهد وقتی میم را میبیند دیگر آن پسرک مظلومی که بی پرسش دنبال میم راه میافتاد و جور کارهایش را میکشید و بهجایش تنبیه میشد نباشد. انگار که همیشه وقت دارد، اما وقتی دستگیر میشود در زندان میشنود که میم در یک تصادف رانندگی مرده است. میم میشود شیرینترین خاطرات کودکی و حسرت تلخ روزهای بزرگسالی.
نویسنده که حالا در سالهای میانسالی به سر میبرد و سرچشمه ذوقش خشکیده، دوباره به باغ برگشته است تا الهامی بگیرد و چیزی بنویسد؛ اما سماجت باغبان و کدخدای روستا مانع از تمرکز وی میشود. آنها از درخت گلابی سخن میگویند که بار نمیدهد. همهچیزش مرتب است، هنوز سالهای پرباری پیش رو دارد اما انگار لج کرده است و بار نمیدهد.
در همین حین است که نویسنده، بهترین و نابترین داستان را میگوید بیآنکه آن را به قلم درآورد، بیآنکه خود بداند؛ داستان عشق میم.
داستان
گلی ترقی، از متنی عاشقانه بهره میبرد و
مهرجویی استادانه این لحن را به روایتش میافزاید. هنر
مهرجویی آنجاست که روایتی که بیشترش در مونولوگ درونی نویسنده میگذرد را خوش ریتم و جذاب به نمایش درمیآورد و از اصل داستان و پیرنگی که ترقی در کتابش منعکس کرده است دور نمیشود. اوج هنر فیلمسازی
مهرجویی هم در همین است. وی با وفاداری کامل به متن گلی ترقی و داستان اصلی، توانسته دریچهای جدید به روی این داستان و کاراکترهایشان باز کند و داستان
مهرجویی نهچندان دور از داستان
ترقی اما مسلماً جداگانه ریشه میدواند و رشد میکند. درخت گلابی که در داستان گلی ترقی میخوانیم خاطرات یک عشق به سرانجام نرسیده و تلخکامی مردی میانسال و تنهاست که ناآگاهانه و ناخودآگاه با یک درخت گلابی هم ذات پنداری میکند؛ اما
«درخت گلابی» مهرجویی، بسیار فراتر از این حرفهاست. «درخت گلابی» مانند سایر آثار مهرجویی علاوه بر خط داستانی مشخص از یکپایه داستانی در بطن فیلمنامه خود بهره میبرد و نگاه دقیقتری میطلبد تا کشف شود.
مهرجویی در
«درخت گلابی» نگاهی به انسانی است که در بطن طبیعت معنا مییابد، انسانی که رابطهاش با خاک او را معنا میدهد. در
«درخت گلابی» مهرجویی از آدمیت میگوید، آدمیتی که خواهناخواه با خاک و زمین گرهخورده است و از آن جداشدنی نیست.
آدمهای
«درخت گلابی» آنچنان عمیق در خاک ریشه دواندهاند که خودشان از این پایبندی مستدام بیخبرند. ویژگی بارزی که شاید نسل قبل از ما را خیلی خوب منعکس میکند. اینجاست که نویسنده میشود نماد روشنفکر انقلابی و جروبحثش با شاگردانش در ذهنش، پاسخ او به نسل بعدی است و همه اینها هم در میان باغ و در کنار درخت گلابیشکل میگیرد و تأکیدی بر این است که همه ما شاخههای درخت مشترکی هستیم که در خاک ریشه دارد و اگر بخواهیم هم نمیتوانیم از آن جدا شویم.
«درخت گلابی» تأکیدی است بر جوانانی که در خلسه فرورفتهاند و مثل درخت گلابی لج کردهاند و به دنبال جواب هستند اما بالاخره روزی به بار خواهند نشست.
در داستان
گلی ترقی، این آدمها و کاراکترها هستند که روایت را بهپیش میبرند و کنش و واکنشهایشان داستان را جذاب میکند.
مهرجویی هم با استفاده از کنش متقابل میان کاراکترهایش، روایتی داستانی از یک عشق دستنیافتنی عرضه میکند. در سکانسهایی که در حیاط باغ میگذرد و خانوادهای بزرگ در حال گذران تابستانی سوزان هستند، کاراکترهای زیادی را میبینیم، دکوپاژهای شلوغی که مهرجویی استادانه به نمایش میگذارد و درعینحال بر میم و پسرک و ماجراهایشان در میان این شلوغی تأکید میکند؛ اما برخلاف داستان
ترقی که عنصر اصلی آدمها هستند، در روایت مهرجویی عنصر اصلی محیط پیرامون این آدمها و ارتباط و وابستگیشان به هم است که برجسته میشود.
«درخت گلابی» یک فیلم ناتورالیستی نیست اما در میان سینمای داستانی شبیهترین نمونه است و این موضوع در تکتک پلانها و قابهایی که
مهرجویی میبندد عیان است. در همه فیلم محیط پیرامون از پسزمینه به پیشزمینه میآید و آدمها و کاراکترها به عقب رانده میشوند. حتی در سکانسی که در خارج از باغ و در خیابانهای تهران در نیمهشبی که به پخش کردن شبنامه میگذرد، این فضای شکلگیری قصه است که خود را به چشم میآورد و همه اینها مدیون فضاسازی بینظیر
مهرجویی است که بیننده بدون اینکه بداند داستان یک سرزمین و ریشههای در آن را مینگرد تا قصه آدمهای ناکام را.
باری، «درخت گلابی» که آخرین ثمره یک درخت پربار بود، همه آن چیزی است که سینمای اقتباسی باید باشد و حتی فراتر از استاندارهای تعیینشده حرکت میکند. بهراستیکه «درخت گلابی» فیلمی است که هیچگاه تاریخش نمیگذرد و هر بار بهاندازه قبل تماشایی و ناب است. «درخت گلابی» فیلمی است برای تمام فصول.
Post Views:
1