میدانید پندار به چه معنی است؟
«پندار»، وهم است و خیال، چیزی که واقعیت ندارد. خودنمایی است و عجب و تکبر.
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند مردان خدا پرده پندار دریدند
و به قول عطار نیشابوری:
هیچ حجابیت چو پندار نیست گرچه حجاب تو برون از حد است
ما جملگی گرفتار «عالم پندار»یم و غافل از «عالم دیدار» که عین یقین و خودآگاهی است.
«آدمی» مسافر «عالم دیدار» است، سالکی که از سراب پندار و وهم میگذرد تا در دشت فراخ و سرسبز دیدار، دیدار حضرت دوست را دریابد. چه، روزی و روزگاری دور، او در عالمی شاهد جمال دلربای «یار» بوده. دیداری که او را رها نمیسازد. و همین آتش بر خرمن او میزند و از او بیقراری ناآرام میسازد. بسان مرغی در قفس که پر و بال بر در و دیوار این قفس میکوبد تا شاید رها شود و در دشت «یقین» صورت یار را دیدار نماید.
صورت افتاده در آینه جان، او را متذکر «عالم دیدار» میکند و آرام از وی میستاند تا شاید از قفس «پندار» خلاصی یابد.
همه آنچه اتفاق افتاده از همینجاست. «اینهمه آوازهها از شه بود». همه آمد و شدها، همه ماندگاری و همه فراز و فرودها.
افسوس که ما همگی در گرو پندار ماندهایم. جان، رهن «عالم اعتبار و عبارت» گزاردهایم و غرق در گمان از عالم دیدار و «اشارت» دور افتادهایم.
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت جمله بیقراریت از طلب قرار توست
همه بیسامانی ما از دورافتادگی از «عالم اشارت» است. و وجه تمایز انسان با سایر موجودات نیز همین «تعلق خاطر پوشیده به عالم اشارت» است.
حقیقت آدمی نیز همین است چنانکه سرّ «و نفخت فیه من روحی» نیز همه هویت او را و وطن مألوفش را مینمایاند. اگر چه به غلط و از روی پندار وطن خویش را آب و خاک و علیق میپندارد اما ناگزیر خواهد فهمید که «این وطن مصر و عراق و شام» نیست، وطن مألوف نیستان وجود است و عالم دیدار که اینک از آن دور مانده و در «مغاک پندار» فرو افتاده است.
شاید نسبت میان همین وطن و عالم دیدار است که حضرت ختمی مرتبت، دوستی و مهر آن را عین «ایمان» دانسته «حُبُّ الوطن من الایمان» و فرموده: ورنه با بودن در عالم پندار و سیر در وهم و گمان که ایمان حاصل نمیشود.
آدمی برخاسته از عالم دیدار و مسافر این عالم است و دیدار عین دیدن. «مقصد و مقصود» دیدار است و هر چه جز این، عین واماندگی و ایستایی است چنانکه ماندن در بند سراب عین بیخردی است.
طالب «مهدی(ع)»، طالب دیدار است. و این «دیدار» بیگذار از «پندار» و عالم اعتبار و گمان ممکن نیست. «مهدی(ع)»، منادی، داعی، سبیل، ذاکر و مبشر «عالم دیدار» و دوستی است و دیدار وی عین فرود در «عالم دیدار» و خلاصی از پندار است.
وقتی در دعای عهد میخوانیم:
«اللّهمّ أرنی الطلعة الرشیده و الغرّة الحمیده واکحل ناظری بنظرةٍ منّی إلیه»؛ خدایا دیدار آن طلعت و رشیده آن چهره تابناک حمیده را نصیب من کن و...
متذکر این نکته میشویم که این دیدار چشمی پاک از پلیدی و پندار میطلبد که بیاذن حضرت حق ممکن نیست تا شاید نظارهگر چهرهای شود که «دیدارش عین دیدار حق» است. چه او «وجهاللّه» است و «وجه خدا» را با چشم مانده در وهم و صورتپرستی نمیتوان دیدار داشت.
«چشم مرد خدا» پرده پندار را دریده؛ از همین رو در هر جایی جز حق و چهره حق نمیبیند. چشم «مردخدا» در وقت دیدار ناظر بر ابتدا و انتهای عالم میشود «فَثَمَّ وجهاللّه».
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد جمال یار ندارد حجاب و پرده ولی
«حافظ»
در ادبیات شیعی و ادب شیعه بودن، جمال حق در سیمای انسان کامل، حضرت صاحبالزمان و حجت حی خداوند متجلی است.
و طالب دیدار جمال، طالب «وجهاللّه» و «بقیةاللّهالاعظم» است. و «وجهاللّه الاعظم» جز امام مبین و حق نیست. از همین روست که انسان، بیآنکه بداند، طالب دیدار و منتظر «ظهور و دیدار حق» در سیمای امام مبین است. اما، غفلت و سیر و سلوک در «عالم پندار» او را در کشف مصداق حقیقی چنان گرفتار آورده که هر لحظه سیما و صورتی را سیما و وجه خدا میانگارد. همه، بیآنکه بدانند منتظرند اما همه «دیدار» را تجربه نمیکنند الاّ با بستن چشم و گوش و گذر از عالم عبارت. اگر آدمی از این عالم خلاص شود، پای در ساحت عالم دیدار میگذارد، در این عالم دیگر حجاب و پردهای نیست. جملگی ظهور است و دیدار رودررو. طالب و مطلوب سینه به سینهاند.
چون این ظهور حادث نشده، منتظر ظهوریم. چون پرده نیفتاده، در عالم تصور و خیال گرفتاریم.
هر کس حکایتی به تصور چرا کند؟ چون یار پرده ز رخ برنمیکشد
اما چون این «ظهور درجان» رخ دهد، «ظهور امام عصر(ع)» برای طالب دیدار حادث میشود حتی اگر وقت فیزیکی ظهور حضرتش فرا نرسیده باشد. قبل از آنکه با نیرو و قوه «یداللهی» پردهها به کنار رود و دیدار حضرت دوست عمومی شود. از همینرو، زمان انتظار «دیدار» برای همه یکسان نیست. برای بسیاری ظهور اتفاق افتاده است و برای برخی ـ به اذناللّه ـ قبل از ظهور کبرای حضرت صاحبالزمان(ع) اتفاق خواهد افتاد. این دیدار شدنی و ممکن است. خواست همه انبیا و اولیا و اوصیا و حکمت آمدن و شدن آدمی در پهنه خاک. نیل به «عالم دیدار» بوده است و بس.
نزد اهل معرفت، برای هر یک از حواس ظاهری، حسی باطنی موجود است. که بهکار افتادن آنها مشروط و منوط به از کار افتادن آن حواس ظاهری است. تنها واسپس این گشایش و فتوح است که انسان مؤمن، ملکوت عالم را میبیند و با خلاصی از همه رنگها و تعلقها از جنگ و نزاع و جدایی رها میشود.
موسیای با موسیای در جنگ شد چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد
رنگها جملگی متعلق به عالم پندارند. رنگ دروغ است و فسانه، رنگ ملامت است و حیله، حجابی میان طالب و مطلوب.
وقتی رنگها به کنار روند و جدایی و دوئیت از میان برخیزد فرزند آدمی درمییابد که:
وحده لا اله الاّ هو که یکی هست و هیچ نیست جز او
مدرسه انبیا، مدرسه گشایش چشم دل و بصیرت است، و از همین رو در این مدرسه سه کلاس «شریعت، اخلاق و معرفت» تعبیه شده تا شاگرد این مدرسه با گذار از این سه کلاس، جسم و نفس و روح را مهیای گذار از عالم ملکی و اعتبار نماید و در پایان ناظر جمال دلارای حضرت دوست شود. او را از خود رها میسازند تا در دشت فراخ عبودیت، ناظر بر جلوه حق شود. تنها در این وقت است که گوش جان آدمی نیوشای کلامی از عالم دیدار میشود.
امام عصر(ع)، سفیر عالم دیدار است، داعی این عالم و رهنمون شونده به سوی آن.
حضرت در مقام «سبیلاللّه» منتظر را تا «باباللّه» رهنمون میشود و سپس در شأن «باب اللّهی» وی را به ساحتی وارد میسازد تا شاهد «وجهاللّه» شود.
حضرت در مقام «ولایت تامه» و «کلیه الهی» با تصرف در جسم و جان «منتظر» را تربیت میکنند تا مستعد ورود به این عوالم شود.
غفلت دور دراز طی همه قرون بر ضخامت دیوارهای زندانی که در آن غنودهایم افزوده است. چنانکه امروز «دیدار» حضرتش را سخت و «ظهور کبرای» جمالش را دور میانگاریم. گویا چونان اغیار، «دوری»، «روزی مقدر» ما شده است.
ما را راهی جز ویرانی این بند و زندان نیست و چارهای جز گذار از لایههای تو در توی پندار و گمان.
ما را راهی جز انتظار بزرگ و مجاهده بزرگ برای «دیدار» و فرود در عالم دیدار نیست. و تنها این جهاد بزرگ است که همه رنگهای ریا و دوئیت و شرک و نفاق و مجادله را از جسم و جان ما دور میسازد و بحر لطف حضرت را برای دستگیری و تربیت ما بهجوش میآورد تا با شأن یداللهی او در سبیل نجات قرار گیریم.
منبع : سراج
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ن