دور هم در مسجد نشسته بودند. پیامبر (ص) تکیه داده بود به ستونی و با نگاه مهربانش، گل های شادی را به همه هدیه می کرد.
ناگهان پیامبر آهی کشید و گفت:« چه قدر دوست دارم برادرانم را ببینم!»
اصحاب تعجب کرده اند، انتظارش را نداشتند. یکی از بین جمعیت پرسید:« یا رسول الله! مگر ما برادران شما نیستیم؟»
همه دیدند که حضرت محمد (ص) سرش را تکان داد و گفت:« چرا، چرا شما هم برادران من هستید، اما من دوست دارم آن برادران و دوستانی را ببینم که من و فرزندان مرا ندیده اند؛ اما به ما ایمان دارد آن ها منتظر فرزند من مهدی (عج) می مانند. آن ها مانند نور روشن در شب تاریک هستند.»
اصحاب فهمیدند که مردم زمانه ی حضرت مهدی (عج) چه قدر انسان های خوبی هستند و با آن که امام خود را نمی بینند او را دوست دارد. برایش دعا می کنند. نگران سلامتی اش هستند و حتی در روز تولدش بهترین و زیباترین جشن تولد دنیا را می گیرند.
پیامبر (ص) هنوز هم منتظران را دوست دارد و از میان باغ های سرسبز بهشت به آن ها لبخند می زند. منتظران کوچک حضرت مهدی (عج) هر سال نیمه شعبان خنده ی شور و شوق به مهربانی ترین پیامبر دنیا حضرت محمد (ص) هدیه می کنند.
محمدحسین سامانی که 9 ساله است در دبستان شهید اکبرزاده شهر بابل درس می خواند او هم یکی از منتظران کوچک است که در روزهای جشن ولادت امام زمان (عج) همراه پدر و مادرش به هیئت می رود و با دوستانش برای شادی این روز زیبا و نورانی تلاش می کند.
محمدحسین همراه دوستش محمدمهدی کوچه را آب و جارو کرده اند و منتظر هستند تا شب به مسجد بروند.
محمدحسین پارسال نیمه ی شعبان به مسجد محله ی شان رفته است و یک جعبه شیرینی بین مردم پخش کرده است. او می گوید:« من و مادرم هر سال نیمه ی شعبان می رویم و آن جا برای ظهور امام زمان (عج) دعا می کنیم.»
بچه ها با لباس های یک رنگ و زیبا دسته جمعی سرود خوانده اند و یک آقا هم مولودی خوانده است. این ها خاطرات محمدحسین است، از مسجد محله ی شان.
امروز او و محمدمهدی کوچه را آب و جارو کرده اند و قرار است با کمک بزرگ ترها پرچم های زیبا هم به دیوار نصب کنند. محمد حسین می گوید:« در روز ولادت امام زمان (عج) به خانه ی ما مهمان می آید، برای همین ما همه جا را تمیز و خوش بو می کنیم.شیرینی هم می خریم. دوست داریم که امسال خود امام به خانه ی ما بیاید.»
محمدمهدی یزدانی هم 9 سال دارد و دوست محمدحسین است. او هر سال نیمه شعبان به خانه ی مادربزرگش می رود. آن جا جشن می گیرند و کوچه و حیاط را چراغانی می کنند. محمدمهدی می گوید:« من هر سال در چیدن صندلی ها و پهن کردن سفره غذا به بزرگ ترها کمک می کنم. جشن خانه ی مادربزرگم بسیار خوب است.»
محمدمهدی از پدرش که یک روحانی مهربان است پرسیده چرا نام او را «مهدی» گذاشته اند. فکر می کنید جواب پدر محمدمهدی چه بوده است؟ آقای یزدانی به پسرش گفته: « نام تو را محمدمهدی گذاشته ایم تا انشاءالله یکی از یاران و سربازان حضرت مهدی (عج) باشی.»
همه ی بچه ها در جشن نیمه ی شعبان کمک می کنند و همان طور که دوست دارند روز تولد خودشان بهترین هدیه ها را بگیرند، سعی می کند یک هدیه زیبا برای امام زمان (عج) داشته باشد.
این حرف ها را محمدمهدی می زند. از او می پرسم که بهترین هدیه اش در دنیا چیست؟
محمدمهدی می گوید:« من سعی می کنم نمازهایم را به موقع بخوانم و برای بیماران دعا کنم که بتوانند در جشن شرکت کنند و حال شان خوب بشود. بعضی وقت ها از کتاب ها، شعرهای قشنگ را انتخاب می کنم و در مدرسه می خوانم. این شعرها را در مورد امام زمان (عج) است و همه ی بچه ها از آن ها خوش شان می آید. محمدحسین هم سعی می کند با کارهای خوبش به امام هدیه بدهد و او را خوش حال کند. او می گوید:«من شنیده ام وقتی حضرت مهدی (عج) ظهور می کند، همه جا پر از گل می شود و همه با هم مهربان هستند، برای همین من تلاش می کنم حرف های بد نزنم، نمازم را بخوانم و به پدر و مادرم احترام بگذارم.» محمدحسین و محمدمهدی دوست دارند این روزها در چراغانی کوچه ی شان به بزرگ ترها کمک کنند. کوچه ها پر از نور شده و پرچم های رنگارنگ آویزان هستند. هر کس به کاری مشغول است. یک عده از بچه ها دارند شربت و شیرینی پخش می کنند. خودشان می گویند این جا «ایستگاه صلواتی» است، کمی آن طرف تر صدای مولودی می آید و همه زیر لب های شان زمزمه می کنند:« ای گل نرگس، بیا!» در این کوچه ها منتظر یک مهمان هستند؛ مهمانی که جشن برای اوست و می تواند به همه ی شهرها و روستاها برود و مردم را ببیند که با خوش حالی همه جا را تزیین می کنند و دعای فرج می خوانند.
امشب در مسجدها نیز غوغاست، بخصوص مسجد جمکران که همه با پای پیاده و دسته های گل می روند تا ولادت امام زمان (عج) را در مسجد خودش جشن بگیرند.
ویدا بیگی همراه مادرش می خواهد به مسجد برود تا نماز بخوانند و برای سلامتی امام زمان (عج) دعا کنند. ویدا کلاس چهارم است، اما هنوز به جمکران نرفته. او خیلی دوست دارد یک بار مسجد جمکران را از نزدیک ببیند و مقداری پول صدقه بدهد.
«بهترین کار برای امام زمان (عج) کمک به مردم فقیر و کودکان نیازمند است، برای این که وقتی عده ای از مردم خوش حال شوند، امام هم از ما راضی می شود.»
ویدا این ها را با هیجان می گوید. او یک خاطره هم از جشن نیمه ی شعبان سال قبل دارد. او و مادرش به کوچه ی بدیع الزمان رفته اند که در آن جا جشن بوده. ویدا آن شب صدقه داده است و در جشن شیرینی پخش کرده. او صحبت های سخنران جشن را هم به خوبی یاد دارد که می گفته:« امام زمان (عج) بیش تر از هزار سال عمر دارد؛ امام جوان است، چون تمام وجودش به خداوند است.» ویدا آن شب عروسکش را گم کرده، ولی ناراحت نیست؛ چون نیمه ی شعبان را دوست دارد و تصمیم گرفته امسال برای ظهور امام زمان (عج) تا می تواند صلوات بفرستد و دعا بخواند.
او می گوید:« امام زمان (عج) با خودش امید و شادمانی را به دنیا می آورد و با همه ی ستمگران مبارزه می کند، معلم من می گفت هر وقت نام آقا امام زمان (عج) را شنیدید، از جای تان بلند شوید و صلوات بفرستید.»
راستی منتظران کوچک! همه تان دعا کنید تا همه ی کودکان خوب ایرانی زائر مسجد مقدس جمکران بشوند و با دل های پاک شان خداوند را صدا بزنند، به این امید که امام عصر (عج) ظهور کند.
اگر شب نیمه شعبان زیر آسمان بایستید و ستاره ها را نگاه کنید، می بینید که همه ی شان بیدارند و آن قدر منتظر خورشید می مانند تا صبح شود، برای همین است که ستاره ها همیشه زیبا پرنور و زیبا هستند؛ درست مانند شما یاوران کوچک که منتظر امام تان هستید.
خوش به حال کسانی که با کار های خوب شان لبخند رضایت حضرت مهدی (عج) را می بینند! خوش به حال همه ی شما که پیامبر (ص) دوست تان دارد و برای تان دعا می کند!
منبع: ماهنامه ملیکا شماره 39