در دو بخش قبلی ماجرای سفر به روستای مصر را خواندیم. در آخرین بخش این سری مقالات، درباره تجربههای ناب سفر خواهیم خواند. کویر، آرامش خاصی دارد. شب دور آتش جمع میشویم، من سر به آسمان، سعی میکنم از بین کرور کرور ستاره، ستاره خود را پیدا کنم. این بهترین قسمت یک سفر کویری برای من است. در کویر، تمام شب یک آن تو را فرامی گیرد. ساعتها میتوانی دراز بکشی و فارغ از هر دغدغهای به آسمان نگاه کنی. این آسمان زمانی تماشاییتر میشود که هیچ ابری نداشته باشد، نور ماه در آسمان نباشد و ساعت حدود 2 صبح شده باشد.
آن زمان به معنای واقعی، کویر شما را جادو خواهد کرد. سکوت ممتد و بی پایان آن، حس خلسه عجیبی در شما به وجود خواهد آورد. اگرچه دیدن محیط و اتمسفری جدید، توجه انسان را بیشتر به خود جلب میکند و باعث میشود، همواه به اطراف، در جستجوی زیبایی نگاه کنیم، اما کویر و به خصوص شب آن، بی هیچ توجهی زیبایش مشهود است.
حدود ساعت هشت شب،گروه برای تهیه شام، دست به کار شد و بساط برگر ذغالی را به پا کردند. این قسمت هم البته برای کسانی مثل من که غذا برایشان ستودنی است، لذتبخش خواهد بود. همه در تهیه شام کمک کردند، همکاری در سفر بخش مهمی است، که اگر بین همسفرها در یک سفر گروهی وجود نداشته باشد، از کیفیت سفر کاسته خواهد شد. به همین خاطر، در انتخاب همسفرهاتان همیشه حوصله کنید. سفر خوب را همسفر خوب میسازد. این را منی میگویم که در سال حداقل با سیصد نفر همسفر متفاوت و سلیقه متفاوت، با روحیات متفاوت، از نه ماهه تا شصت ساله سفر میکنم.
پس از صرف شام و جمع کردن میز و وسایل شام، به دنبال جایی گشتم که از کمپ و امنیت آن دور نباشد و در عین حال برای من کنج خلوتی باشد. سرانجام بهترین گزینه ممکن را پیدا کردم، روی باربند ماشین! یک زیر انداز و پتو هم با خود به بالا بردم تا جایم نرم باشد و هم گرم. موسیقی آرامی با گوشی گذاشتم و به آسمان خیره شدم. سکوت و تنهایی کویر عجیب است، آدم را به فکر فرو میبرد.
من بزرگترین تصمیمات و افکار زندگیام را مدیون کویر و همین لحظات تنهایی اش هستم. در همان حین که غرق افکار خودم بودم، شهابی در آسمان دیدم. به رسم شنیدهها، آرزو کردم، شاید روزی اتفاق بیفتد. کمی خستگی راه خوابآلودهام کرده، تمام تلاشم را کردم تا چشمانم را نبندم و خوابم نبرد، آخر دلم نمیآمد بیخیال تماشای این همه زیبایی شوم. ساعت نزدیک به دو شب بود که با صدای برادرم از خواب بیدار شدم:
"بیا پایین توی چادر بخواب"
صبح با اولین اشعههای خورشید که تا چادر ما رسیده بود، بیدار شدم. آفتاب کویر، از لحظه اول طلوعش بیدار باش میدهد. اگر میخواهید بیشتر بخوابید، شب موقع برپا کردن چادر، جهت طلوع خورشید را در نظر بگیرید.
بساط صبحانه را آماده کردیم و خیلی زود، آماده حرکت دوباره شدیم. کمپ را در جای خود تنها گذاشتیم، وسایل را از وزش باد احتمالی در امان قرار دادیم تا ساعت سه که برمی گردیم، کمپ در امان باشد. مقصد را سرگروه تعیین کرد و تمام خودروها طبق اصول دیروز، پشت سر هم به راه افتادند.
ما برای دیدن دستنیافتنیترین نقاط این کویر، آمده بودیم، پس حیف بود که تمام روز را در کمپ بمانیم. تحمل گرمای کویر در این فصل از سال برای برخی از همسفرانمان که اولین بار بود به کویر میآمدند، کمی سخت بود. دما 40 درجه سانتیگراد بود، اما وزش باد ملایم از حرارت آن کم میکرد. گرمای هوا، رانندگی روی شنهای نرم را کمی دشوارتر از فصل سرد سال میکرد، هر لحظه امکان داشت که یک خودرو به دلیل عدم توجه به آموزشهای سرگروه در رمل گیر کند. چند بار این اتفاق افتاد، اما سرگروه با تسمه و وینچ موفق به درآوردن خودرو از چالهای که خود ایجاد کرده بود، شد. یکی از خوبیهای سفرهای گروهی، همین توجه افراد به یکدیگر است. هر خودرو مسئول خودرو پشت سر خود است. اگر زمانی متوجه عدم حضور همسفرش شود، باید بایستد و از آمدنش مطمئن شود. داشتن میله پرچم با طول استاندارد اینجا به کار میآید. همچنین زمان پشت سر گذاشتن رمل ها، ارتفاع پرچم باعث متوجه ساختن راننده از حضور خودرو در پشت و جلو خود میشود.
هرچقد رو به جلو پیش میرفتیم مناظر بدیع و طبیعت بکرتری را میدیدیم. شنهای روانی که مانند موج دریا، باد آنها را نوازش میکرد و به هر سو میکشاند. به انتها مسیرمان که رسیدیم، گلهای شتر از دور نمایان شد. برای جلوگیری از ترس و پریشانی حیوان، به سمتی دیگر، تغییر مسیر دادیم. در کویر ممکن است با حیوانات مختلفی مانند شتر، خرگوش و روباه شنی روبه رو شوید. به هیچ وجه به آنها نزدیک نشوید و سعی نکنید بهشان دست بزنید. به محض مشاهده آنها، آرام مسیرتان را تغییر دهید.
حوالی ظهر برای صرف ناهار به کمپ برگشتیم. گرما و آفتاب سوزان کویر ما را به زیر سایبانهایمان جمع کرد. اما این تنها گرما نبود که آزار دهنده بود، وزش باد شنها را به هر سو میکشاند و عملا هر کاری را برای تدارک دیدن غذا در فضای باز مختل میکرد. تصمیم گرفتیم کمی منتظر بمانیم تا بلکه وزش باد کمتر شود، اما گویا باد چنین تصمیمی نداشت. گرمای هوا و باد و طوفانی که گویا قصد ایستادن نداشت افراد کمطاقت گروه را کلافه کرده بود. به نظر من چهره واقعی کویر هم، همین است. دیدن طوفانی که شنها را بلند میکند و به هر سو میکشاند و تلی از شن در جای دیگر میسازد برایم هیجانانگیز بود. البته گرما مرا هم بی تاب کرده بود، برای همین شالم را خیس کردم و به دور سرم پیچیدم، اینکار بهترین روش برای خنک شدن در این شرایط بود. با احتمال ادامه داشتن این طوفان تا شب، اقامت ما در اینجا بی فایده بود. برای همین پس از اطلاع از سرعت وزش باد و مدت زمان حضور این طوفان، سرگروه اعلام کرد تا دیر نشده کمپ را به سرعت جمع کنند و به سمت روستای فرحزاد برای اقامت شب حرکت کنند. البته احتمال نبود جای خالی در کاروانسرای فرحزاد، بسیار بالا بود، به خصوص که حضور توریستهای خارجی در این موقع از سال پیش بینی میشد و خودمان هم آنها را در مسیر دیده بودیم. در هر صورت پس از تماس با "بارانداز طباطبایی" توانستیم سه اتاق خالی با ظرفیت هر کدام 6 نفر در بارانداز رزرو کنیم.
از نظر من زیبایی یک سفر طبیعت گردی در همین پیشبینیناپذیریاش است. گذر از چنین طوفانی، برای من جز زیبایی و لمس چهره واقعی کویر چیزی دیگر نیست. اگر چه تجربه شب ماندن در کاروانسرا و اقامتگاه کویری بارانداز با مهمان نوازی خانواده طباطبایی باز هم دلپذیر خواهد بود.
به بارانداز که رسیدیم، حاج هاشم، پدر خانواده به استقبالمان آمد. وارد حیاط و اندرونی خانه شدیم. خانهای برگرفته از معماری درون گرای روستاهای کویری و ساخته شده از کاه و گل. با یک حیاط در وسط و پنج اتاق در دور حیاط. به راستی که معماری ما معماری حیاط هاست. باغچهای در وسط حیاط و یک چاه و فواره روی چاه، فضای حیاط را خنک میکرد. منقل کنار ایوان شاه نشین، آماده شدن چای اتشی را برای ما نوید میداد، بهتر از این دیگر نمیشد.
همسفرانمان، بار و کوله هایشان را در اتاقها گذاشتند، کمی استراحت کردند و دوش گرفتند تا برای شب، دور اتش دوباره از وجود گرم هم در چنین فضایی لذت ببرند. همانطور که پیش بینی شده بود، ما در بارانداز تنها نبودیم. یک زن و شوهر ایتالیایی-آلمانی هم در اتاق کناری ما اقامت داشتند. این سفر اولین بار بود که من با این تعداد توریست خارجی مواجه میشدم. برای شام یک بشقاب کته کباب ترش شمالی که خودمان تهیه کرده بودیم، برایشان بردم. به هرحال مهمان نوازی در خون ما ایرانیان است. پشت در ایستادم، در زدم، زن بیرون آمد. با خوشرویی آنها را دعوت به شام کردم، او تشکر کرد وگفت که شامش را زودتر خورده و شوهرش هم رژیم گیاه خواری دارد. با این حال پیشنهادم را رد نکرد و بشقاب را پذیرفت. به جمع همسفرانم ملحق شدم، با چند نفر از خانمهای گروه برای خودمان چای ریختیم و از پلههای باریک و پیچ در پیچ کنج حیاط به پشت بام رفتیم. من اسیر معماری خانههای کویریام. همین که خانه هایشان بام دارد، یعنی شب را باید روی بام خوابید و آسمان دید و ستاره شمرد. آن شب آخرین شب حضور ما در کویر بود. تا چهار ماه آینده دیگر خبری از کویر و سفر کویری در برنامه گروه نبود و باید برای دیدار دوباره تا پاییز منتظر میماندیم.
شب در اتاقهای گلی پوشیده شده از گلیم و نمدهای دست باف مردم روستا و در رختخوابهایی که بوی تمیزی میداد خوابیدیم. اتاق یک در چوبی دو لته داشت که با یک پرده روی در را هنگام باز بودن، میپوشاندند. شب در را باز گذاشتم و پرده را هم انداختم روی در تا باد به داخل اتاق بیاید. نفهمیدم چه شد، اما آخرین صحنهها را یادم میاید که دوستم درحال صحبت کردن با من بود و من دیگر خوابم برده بود.
صبح، پس از صرف صبحانه، برای اینکه زمان را از دست ندهیم زودتر راه برگشت را در پیش گرفتیم. هم به خاطر دوری راه، و هم از ترس ترافیک تعطیلات آخر هفته . با حاج هاشم و خانواده طباطبایی خداحافظی کردیم و به رسم سفر بخیری، با یک کاسه آب پر از گل و برگ ما را بدرقه کردند.
این سفر یکی از پرخاطرهترین سفرهای من در بین سفرهای کویری بود، به خاطر دیدن توریستهایی که با دوچرخه، ماشین و پیاده به دیدن مصر آمده بودند. به خاطر طوفان روز دوم که ناخواسته ما را به کاروانسرا کشاند تا از دیدن بارانداز بی نصیب نمانیم و از همه بیشتر به خاطر آرامش بی مانند مصر که هر بار من را به خودم نزدیکتر میکند و بیشتر خودم را میشناسم.