
سرش را پایین گرفته و در این همهمه و آمد و شدها، زیر لب حرف میزند. کمی که نزدیک میشویم گویی صدایش از ته چاه در میآید. انگار به جوانی که دستبند قانون، آنها را به زور کنار هم نشانده ناسزا میگویدو او را مقصر همه بدبختیهایش میداند. این جوان و همدستش و ١٠٠ نفری که در محوطه پلیس آگاهی تهران روی زمین نشستهاند، در طرح مبارزه با سرقت و زورگیری دستگیر شدهاند.
به گزارش به نقل از روزنامه قانون، اسمش «محسن» است و ٢٥ ساله. میانه قد و لاغراندام با ابروهای باریک و دماغی عقابی و زخمی قدیمی روی گونه راست صورتش. او و همدستش را به اتهام زورگیری از مردان سالخورده بازداشت کردهاند. میگوید برای چندرغاز گرفتار شدهاست.
- قبل از بازداشت شغلی هم داشتی؟
- تا دو سال پیش تراشکاری داشتم، بازار راکد شد و سفارشها همینطور کم و کم شد تا اینکه ضرر کردم. چند وقتی بیکار بودم تا خوردم به تور این آقایی که کنارم نشسته.
- یعنی همدستت تو را مجبور به زورگیری کرده؟
- مجبور که نه ولی اونقدر دم گوشم خوند که کلکی شدم.
- سابقه هم داری؟
- سه بار. به جون مادرم توبه کرده بودم ولی بیکاری نگذاشت سر قسمم بمونم.
- چند وقت زورگیری می کردین؟
- سه- چهار ماهی میشد، هفتهای یکی دوبار میرفتیم و همون چندرغازبرامون کافی بود.
- منظور از چندرغاز، دقیقا چقدره؟
- شاید 200 – 300 هزار تومان
- شیوه و شگردتون چطوری بود؟
- محمود همدستم، ماشین داشت. به بهانه مسافرکشی توی خیابونای شمال تهران میچرخیدیم و پیرمردای شیک پوش و تر و تمیز که معلوم بود وضعشون خوبه رو سوار میکردیم. بعدش من سرنگی که توش روغن ترمز ریختهبودم به مسافر نشون میدادم و میگفتم اگه پول و موبایل و هر چیزی که همراه داره رو نده، این سرنگ پر از سم رو میزنم به بدنش. اون بدبختا که نمیدونستن دروغ میگم از ترس، هر چیزی که داشتن دو دستی میدادن.
- از چند نفر زورگیری کردین؟
- فک کنم ٢٠ نفر
- افسر پرونده میگفت دستکم ٥٠ تا شاکی دارین؟
- راستش زیاد یادم نیست از چند نفر دزدی کردیم.
- مواد هم مصرف میکنی؟
- شیشه میکشم، اگر این لعنتی نبود که دوباره سمت خلاف نمیرفتم.
- با پولی که بهدست میآوردی، چیکار میکردی؟
- میخواستم چیکار کنم؟شیشه میخریدم.
- زن و بچه هم داری؟
- زن داشتم، اونم سال پیش طلاق گرفت و رفت خونه باباش. اگه من هم جاش بودم طلاق میگرفتم. خدا وکیلی حق رو به اون میدم، آدمی که درست و حسابی سرکار نمیره و شیشه میکشه که آدم نیست.
- حالا چرا به رفیقت غرغر میکردی؟
- توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس رو اندازه مادرم دوست ندارم، بهش قول دادهبودم که دیگه سمت خلاف نرم، الان اگر بفهمه از غصه دق میکنه.
- آخرین حرف؟
- پشیمونم و شرمنده مادرم شدم ولی اینبار قول میدم دست از دزدی بردارم و مثل آدم زندگی کنم. والا تحمل زندان رو ندارم.