ماهان شبکه ایرانیان

تجربه ای چهل ساله از لیبرالیزاسیون دولتی (۴)

امانیسم یا تئیسم؛ مساله این است!/ آمادئوس تمثیلی از سینمای کلاسیک در ترویج بشرمحوری در تقابل با خدامحوری

م

امانیسم یا تئیسم؛ مساله این است!/ آمادئوس تمثیلی از سینمای کلاسیک در ترویج بشرمحوری در تقابل با خدامحوری

همان گونه که نخست در مطلبی با عنوان ماجرای زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم به استحضار رسید، لیبرالیسم (Liberalism) روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با اعتقاد کامل نسبت به مباح بودن تمامی امور و شئون زندگی، رویکرد خود را مبتنی بر اباحه  گری تنظیم می نماید و در این مسیر هیچ امر و نهی را در زندگی برنمی تابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمی انگارد، موضوعی که در برون ریز خود با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته می شود که شاید اصلی ترین و مهم ترین آن را بتوان فردگرایی (Individualism) و اصالت بخشیدن به فرد دانست، موضوعی که ابتدا در مطلبی با عنوان ترویج فردگرایی در نظام لیبرالیسم با سوپراستارهای هالیوودی، سعی شد تا برخی از جوانب این تفکر معین گردیده و مشخص شود که مبتنی بر نظریه فردگرایی، فعل و انفعال‌هایی که میان انسان‌ها صورت می‌گیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکل گیری جوامع و اجتماعات انسانی، مرکب واقعی محسوب نمی شود و سپس طی مطلبی دیگر با عنوان فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکا، مختصری به شرح کارکرد اصلی اصالت فرد در تقابل با ارزش های اجتماعی و حذف دین از بستر جامعه پرداخته و نحوه ی خلاصی فردگرایان از انحطاط مطلق اجتماعی، با طرح موضوع فردگرایی اخلاقی (Moral Individualism) و همبستگی ارگانیکی (Organic Solidarity) مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت و تا حدودی معین گردید که در تفکر لیبرال، چگونه فرد بر مسندی طاغوتی نشسته و ادعای خدایی می نماید و منفعت خویش را بر مصلحت وحیانی جامعه بشری رجحان  می بخشد، مسندی که هر روز بیش از پیش انسان را از فطرت خود دور ساخته و به انحطاط اخلاقی و اجتماعی نزدیک تر می نماید.



به عبارت دیگر در مسلک لیبرال (Liberal)، نخست فرد را بر جمع مقدم می دارد و با اصالت بخشیدن به فرد (Individualism)، بر این باور معتقد می گردد که جامعه به خاطر فرد به وجود آمده نه فرد برای جامعه و در نتیجه این تصور است که انسان فردگرا به وادی خود خدا بینی وارد می شود و پندار خویش در جمیع امور را وحی تلقی نموده و تحت عنوان حریم خصوصی (Privacy)، بر گرداگرد خود، هاله ای از تقدس ایجاد می نماید، حریمی که هیچ احدی حق ورود به آن را ندارد و اصلی ترین کاربرد آن را می توان در فربه سازی نفسانیات و دامن زدن به تعلقات غیر الهی قلمداد نمود.



بر این اساس در منظر فردگرایی، جامعه بر محور اصلی فرد شکل می گیرد و از آنجا که هیچ فردی حق ورود و دخالت در حریم خصوصی فرد دیگری را ندارد و نمی تواند اسباب سعادت و به بهشت رفتن فرد دیگری را فراهم  سازد و خیر دنیا و آخرت او را رقم زند، معضلی با عنوان تنهایی برای انسان لیبرال از موضوعیتی ویژه برخوردار بوده و سبب می شود تا انسان لیبرال نتواند مَنیَت خویش را سرکوب سازد و حضور دیگران را در کنار خود تحمل نماید.



در نظام لیبرالیسم (Liberalism) که ارزش های فردی، با اصالت بخشیدن به فرد (Individualism) به عنوان باوری مطلق انگاشته می شود، افراد برای حفظ و صیانت از حریم خصوصی خویش سعی می کنند تا از یکدیگر فاصله های بیشتری بگیرند، فاصله  ای که به حفظ ایمنی ایشان منجر شود و هرگونه دخالت افراد دیگر در زندگی خصوصی ایشان را مسدود سازد، فاصله ای که موجب می شود تا انسان لیبرال، همواره دچار التهابات ناشی از خیانت و دورویی و... باشد و هیچ گاه نتواند اعتماد و محبت خویش را نثار فرد دیگری سازد و از این جهت است که نظام لیبرالیسم به منظور جلوگیری از تبعات ناامنی ناشی از عدم حضور و اعتماد به دیگران، اقدام به تجویز زیستن و همراه شدن با حیوان به عنوان یکی از ارزش های مطرح در سبک زندگی امریکایی (American Way of Life) می نماید.



بر این اساس، دستگاه رسانه ای غرب و بویژه صنعت سینمای آمریکا، با دریافت عمق فاجعه در نظام لیبرالیسم و بیچارگی انسان فردگرا (Individualist) در عرصه  تعاملات اجتماعی که به معضل تنهایی بیش از پیش او در دوران زندگی می انجامد، سال هاست که نسخه ی شفا بخش خود از برای انسان لیبرال را در تعامل و همنشینی او با حیوانات قرار داده است و به نحو وسیعی بر ابعاد و جوانب چنین تعاملی می افزاید، تعاملی که سبب می شود تا فردی که بر مسندی طاغوتی نشسته و در حریم خصوصی خود ادعای خدایی می کند، بتواند استرس های ناشی از عدم حضور و عدم اعتماد به جَمع را مدیریت نموده و با خرید و تملک حیوان و شرطی سازی او مبتنی بر قواعد و استاندارد هایی که در حریم خصوصی و فردی به آنها موضوعیت بخشیده، آرامش ذهنی را برای خود مهیا نماید و معبودی از برای عبادت خویش فراهم سازد، معبودی که به اذن او می خورد، به اذن او می خوابد و به فرمان او می رود و به فرمان او می آید و حتی می تواند به هر نحو که او اراده می کند، روابط عاطفی برقرار ساخته و گاهی حتی نیازهای جنسی فردِ نشسته بر مسند طاغوت را مرتفع سازد.



این درحالی است که بخش وسیع دیگری از ساختار رسانه ای غرب در تلاش است تا به مدد و یاری گرفتن از تکنولوژی، اشیاء و جمادات را به عنوان همنشین های مطمئن تری از برای انسان لیبرال در عرصه  تعاملات اجتماعی معرفی نماید،    همنشین های قابل برنامه ریزی و قابل مدیریتی که می توانند به صورت تمام و کمال، آمال و آرزوهای انسان فردگرا را در ادعای خدایی خود محقق سازد و به صورت مطلق و منحصر، منفعت فرد بر مسند طاغوت نشسته را بر مصلحت وحیانی جامعه بشری مقدم دارد و به زعم خود، شک و تردید و بی اعتنادی به سایر موجودات را به طور کل از جامعه لیبرال بزداید و از این جهت است که هالیوود سعی می کند آثار متعدد سینمایی را بر محور چنین باوری به جهانیان عرضه نموده  و در طی چندین دهه، به تعریف مختصات چنین تعاملی در رویای امریکایی (American Dream) مبادرت ورزیده است.




بی تردید در نظام لیبرالیسم، فردگرایی (Individualism) دارای جنبه‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بوده و به عنوان جوهره و رُکن رکین این نظام محسوب می شود، شاخصه ای اصلی که اسباب تمایز انسان لیبرال را پدید آورده و ایشان را از سایر نظامات تفکیک می نماید و این در حالی است که باید توجه داشت، همانا بستر طرح فردگرایی و نشاندن فرد به عنوان کانون مرکزی و محور عالم، امری است که خود ریشه در تفکر بشر محوری (Humanism) دارد، تفکری که بر خلاف فردگرایی و اصالت بخشیدن به فرد، مختص نظام لیبرالیسم نبوده و می توان چنین ادعا نمود که بشر محوری بُن مایه ی اساسی تمامی مکاتب و نظامات اجتماعی غرب است و میان نظاماتی که همچون سوسیالیسم بر جمع گرایی معتقد می باشند و یا نظاماتی همچون لیبرالیسم که به نفی جمع گرایی می پردازد و فردگرایی را اساس تفکر خود قرار می دهد، تفاوتی وجود ندارد.




2. بشر محوری (Humanism)

بی تردید بشر محوری را می توان به عنوان بنیادی ترین اصل در جمیع نظامات اجتماعی حاکم بر غرب معرفی نمود، اصلی بنیادین که نظامات متفاوت غرب را در دوران پس از رُنسانس با تمامی اختلافات و تمایزات ظاهری، حول محوری اساسی منسجم ساخته و جُملگی را در رَحمی واحد با عنوان انسان ‌محوری پرورانده و در ظواهری متفاوت و گاهی متناقض و در قالب نظامات گوناگون اجتماعی، به جهانیان عرضه داشته است.


بشر محوری (Humanism) عنوان جنبشی فلسفی و ادبی بود که برای نخستین  بار در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا پدید آمد و به کشورهای دیگر اروپا کشانده شد، جنبشی که در ابتدا سعی نمود تا رویکرد جوامع را از سمت و سوی کلیسای مسیحی و آموزه های کتاب مقدس، به سمت و سوی انه‌اید (Aeneid) و ایلیاد (Iliad) و اُدیسه (Odyssey) و سایر متون کلاسیک در فرهنگ باستانی یونان و روم تغییر جهت دهد و نظام الحادی رایج در روم و یونان باستان را آمال خود معرفی نموده و با تمرکز بر آثار شاعران و داستان سرایان شاخصی همچون ویرژیل (Virgil) و هومِر (Homer) و... انسان را مبدا هستی و محور تمام عالم معرفی کند و مقیاس همه چیز قرار دهد و در ادامه با تلاش هنرمندان برای تفسیر عالم بر اساس معیارهای بشری، موفق شد تا ضمن اصالت بخشیدن به بشر و نفی اصالت خدا و تفکر خدا محور (Theism)، تمام خلقت را حول محور انسان تعریف کند و طبیعت را تحت حاکمیت مطلق انسان معرفی نماید.




در تفکر بشر محور یا همان تفکر اُمانیستی، انسان محور تمامی ارزش‌های مطرح در عالم قرار گرفته و تنها اراده و خواست بَشریت است که در جهان از اصالت برخوردار می باشد، امری که موجب می شود تفکر بشر محور (Humanism) در تقابل مستقیم و عینی با تفکر خدا محور (Theism) درآمده و سبب شود تا اصولاً در این تفکر یا به خالق انسان توجه نشود و یا آنکه ماهیتی محوری از برای خالق هستی فرض نگردد و در مجموع تصوری این گونه شکل گیرد که به طور مطلق همه چیز از انسان شروع و به انسان نیز ختم می‌شود و هیچ حقیقتی برتر از انسان وجود ندارد.



بی تردید آمادئوس (Amadeus) را می توان اثری شاخص با ماهیت اُمانیستی (Humanism) دانست، فیلمی که طی آن هالیوود تمام تلاش خود را معطوف به ترسیم این واقعیت می نماید که انسان محور هستی می باشد و باورمندی به خدا و محور قرار دادن عالم بر ذات اقدس الهی، تنها توهم و خیالی است که سرنوشت امثال آنتونیو سالیِری (Antonio Salieri) را به وادی جنون و دیوانگی می کشاند؛ اثری سینمایی به کارگردانی میلوش فورمن (Miloš Forman)، یهودی چک‌تباری که در سال 1977 میلادی به شهروندی ایالات متحده آمریکا نایل گردید و کمتر از شش  سال بعد، با حمایت استودیوهای فیلم‌سازی هالیوود و پس از تولید دو اثر سینمایی دیگر، موفق شد تا در سال 1984 میلادی، آمادئوس را به عنوان معتبرترین اثر سینمایی خود تولید نماید، اثری شاخص که هشت جایزه اُسکار، از جمله جایزه اُسکار بهترین کارگردانی (Academy Award for Best Director) را برای این یهودی گریخته از دامان بلوک شرق (Eastern Bloc) و پناهنده به بلوک غرب (Western Bloc) به ارمغان آورد.



آمادئوس (Amadeus) به ظاهر سرگذشت نامه ای از زندگانی دو هنرمند شهیر و موسیقی دان برجسته اروپا، یعنی ولفگانگ آمادئوس موتسارت (Wolfgang Amadeus Mozart) و آنتونیو سالیِری (Antonio Salieri) می باشد، فیلمی سینمایی که در آن با زبان روایت، سالیِری (که در سال 1825 میلادی وفات یافت) به زندگی موتسارت (که در سال 1791 میلادی وفات نمود) ورود می کند و اگر چه خود را ملزم به رعایت و تطبیق کامل با واقعیات تاریخی نمی داند، اما در مجموع شرحی می شود بر احوال این دو موزیسین کلاسیک غرب که هم عصر یک دیگر و در قرن 18 میلادی، در شهر وین، به عنوان مرکز اصلی موسیقی اروپا می زیستند.



این اثر سینمایی با هوشمندی هرچه تمام، سعی می کند تا شخصیت سالیِری خدا باور را به نحوی رقم زند که در نهایت او را به حضیض ذلت و تباهی کشیده و دیوانه سازد، شخصیتی که به روایت این اثر، متوهمانه بر این باور است که از جانب خداوند، نظارتی بر افعال انسان وجود دارد و آمال و آرزوها با اراده الهی محقق می شوند. سالیِری تمام عمر در توهم وجود و حضور خداست و در این میان نقش محوری و حاکمیت مطلق انسان را در عالم نمی بیند، توهمی که سبب می شود تا همان گونه که دعای کودکی خود به محضر خداوند را عامل اصلی نوازندگی و شهرتش در آهنگ سازی بپندارد، موفیقت موتسارت خودپسند و هرزه در رقابت با خود را هم از عنایات الهی بحساب آورد و چنین تصور نماید که خداوند موتسارت را به عنوان ساز خود برگزیده است، باوری که سبب می شود تا سالیِری نقش محوری و حاکمیت مطلق انسان بر عالم را نبیند و نهایتاً مجسمه مسیح را بسوزاند و خدا را متهم به بی عدالتی کند.



آمادئوس (Amadeus) اگر چه با پرداختی سینمایی، ماجرای زندگی موتسارت را نیز ترسیم می نماید و مراحل زوال این نابغه خودپسند و مغرور موسیقی را نیز نمایش می دهد، در واقع مخاطب را به وادی بشر محوری (Humanism) می کشاند و ایشان را به چنین ذهنیتی می رساند که خدواند توهمی است که پس از غفلت و نادیده انگاشته شدن نقش محوری بشر در تغییرات و تحولات عالم به دست می آید، غفلت از نقش محوری بشر که در نهایت موجب می شود تا سالیِری مسئول تمام اتفاقات انجام شده در عالم را اراده ی خداوند بداند و بدون در نظر گرفتن نقاط ضعف آثار هنری خود و بدون توجه به توانمندی هنری موتسارت و کوشش فوق العاده او در خلق آثار و جاودانه  نمودن موسیقی اش، در پایان دچار چنین توهمی شود که خداوند تمام این بلاها را بر سر او آورده است و این مطلب را به صراحت بیان نماید، غفلتی که از همان ابتدای فیلم به وضوح مورد تاکید قرار می گیرد، از همان زمانی که فیلم از دل یک شب تاریک و نمای درشکه ای زیر برف و صدای فریاد سالیِری، از مکانی خارج از تصویر که موتسارت را صدا می کند و... آغاز می شود و تا به انتهای اثر که سالیِری پیر و متوهم را پس از اعتراف به کشیش و در حین عبور از بین بیماران روانی با عبارت من برای شما طلب آمرزش می کنم ادامه می یابد و به صورتی شفاف، تضاد میان دیدگاه بشر محور (Humanism) و خدامحور (Theism) را در ذهن مخاطب سینمایی ترسیم می نماید.




بر این اساس، در تفکر اُمانیستی (Humanism)، تفاوتی وجود ندارد میان سوسیالیست ها که اصالت را به جمع می دهند و ماهیت وجودی انسان را تنها در اجتماع تعریف نموده و باورهای جمع گرایانه (Collectivism) را ترویج می نمایند و یا لیبرال مسلک ها که اصولاً شکل گیری جوامع و اجتماعات انسانی را تصوراتی غیر واقعی می پندارند و فعل و انفعال‌هایی را که میان انسان‌ها صورت می‌گیرد، دارای ماهیتی واقعی فرض نمی کنند و فَرد را محور هستی قرار می دهند و به فردگرایی (Individualism) معتقد می باشند. بلکه مبتنی بر این انگاره، خواست بشر به عنوان محور عالم تلقی می شود و حاکمیت انسان بر سرنوشت خود امری انکارناپذیر است، بدین معنا که ذات انسان، هیچ گونه باید و نباید فرابَشری و با عنوان آموزه های وحیانی را برنمی تابد و تنها با تکیه بر خِرد خویش، به تشخیص منافع و مفاسد خود همت می گمارد.



البته انسان محوری در بینش اسلامی، به‌کلّی با اومانیسم اروپای قرون هجده و نوزده متفاوت است. آن یک چیز دیگر است، این یک چیز دیگر است. آن هم اسمش انسان محوری است، اما اینها فقط در اسم شبیه همند. انسان محوریِ اسلام، اساساً اومانیسم اروپایی نیست، یک چیز دیگر است؛ أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ (سوره لقمان؛ آیه 20) کسی که قرآن و نهج‌البلاغه و آثار دینی را نگاه کند، این تلقّی را به‌خوبی پیدا می کند که از نظر اسلام، تمام این چرخ و فلک آفرینش، بر محور وجود انسان می چرخد. این شد انسان‌محوری. در آیات زیادی هست که خورشید مسخّر شماست، ماه مسخّر شماست، دریا مسخّر شماست؛ اما دو آیه هم در قرآن هست که همین تعبیری را که گفتم بیان می کند. مسخّر شمایند، یعنی چه؟ یعنی الان بالفعل شما مسخّر همه‌شان هستید و نمی توانید تأثیری روی آنها بگذارید؛ اما بالقوّه طوری ساخته شده‌اید و عوالم وجود و کائنات به گونه‌ای ساخته شده‌اند که همه مسخّر شمایند. مسخّر یعنی چه؟ یعنی توی مشت شمایند و شما میتوانید از همه آنها به بهترین نحو استفاده کنید. این نشان دهنده آن است که این موجودی که خدا، آسمان و زمین و ستاره و شمس و قمر را مسخّر او می کند، از نظر آفرینش الهی بسیار باید عزیز باشد. همین عزیز بودن هم تصریح شده است: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‌ آدَمَ (سوره اسرا؛ آیه 70) این کَرَّمْنا بَنی‌ آدَم، بنی آدم را تکریم کردیم، تکریمی است که هم شامل مرحله تشریع و هم شامل مرحله تکوین است؛ تکریم تکوینی و تکریم تشریعی با آن چیزهایی که در حکومت اسلامی و در نظام اسلامی برای انسان معین شده، یعنی پایه‌ها کاملاً پایه‌های انسانی است.

امام خامنه ای در دیدار کارگزاران نظام (1379/09/12)




ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان