تقریباً هرکسی که با تماشای فیلمهای هیولایی بزرگ شده باشد از دلشکستگی ناشی از دل باختن به یک موجود محکوم به نابودی که کسی درکش نمیکند خبر دارد. فرانکشتاینِ فیلم «بوریس کارلاف» نمیخواهد دختر کوچک نابینا را غرق کند، او فقط فکر میکند که دختر روی آب شناور خواهد شد، مانند گلهای مینایی که با هم از ساحل به درون آب میانداختند. یکی دو تا از کینگ کونگها تنها به این دلیل جان به جانآفرین تسلیم کردهاند که دختری – یک «فی ری» یا یک «جسیکا لنگ» دلربا – قلبشان را از آن خود کرده است. هیولاها عمدتاً به این علت نمیتوانند در دنیای ما دوام آورند که قوانین آن را درک نمیکنند؛ ما با آنها همدردی میکنیم چون خودمان هم این قوانین را درک نمیکنیم.
«گیرمو دلتورو» بهتر از هر فیلمساز زندهی دیگر عشق هیولایی را درک میکند و فیلم جدیدش، شکل آب – که بهترین فیلم جشنواره جهانی ونیز شد و در اوایل دسامبر به روی پردهی سینما میرود – دربارهی زیباترین نامهی عاشقانهایست که هر هیولای سینماییای ممکن است آرزویش را داشته باشد. «سالی هاوکینز» نقش «الایزا» را بازی میکند، زنی جوان که در اوایل دههی 60 در بالتیمور زندگی میکند. او که از کودکی قدرت تکلم نداشته به عنوان عضوی از خدمه نظافت شبانهی یک مرکز تحقیقاتی دولتی امرار معاش میکند. («اوکتاویا اسپنسر» در نقش همکار او به نام «زلدا» فوقالعاده ظاهر میشود، زنی که شبِ کاری را با وراجی میگذراند و سر «الایزا» را با غر زدن درباره شوهرش گرم میکند.)
برای شکل آب، دلتورو داستانی تخیلی مخصوص بزرگسالان را با عناصر شهوانی آشکار در ذهن خود ساخته است. نسخهی دلتورو از شهر بالتیمور در سال 1962 به هیچ وجه یک خیالپردازی مطلق نیست. جنگ سرد و مقاومت شدید علیه جنبش حقوق مدنی در جنوب کشور تنها به عنوان تصاویری تلویزیونی در پسزمینه فیلم وجود ندارند، بلکه کمکم به زندگی روزانه الایزا و گایلز نیز نفوذ میکنند
الایزا به تنهایی در آپارتمانی بالای یک سینمای قدیمی زندگی میکند – صاحب سینما تاسف میخورد که تقریباً دیگر هیچکس به سینما نمیرود و همه با ماندن در خانه جلوی تلویزیون خوشحالند – و از دوستش مراقبت میکند که آن طرف راهرو زندگی میکند، یک تصویرگر تجاری بیکار به نام «گایلز» (با بازی «ریچارد جنکینز» که بداخلاقیاش دوستداشتنیست). این دو با تماشای فیلمهای قدیمی با تلویزیون گایلز وقت میگذرانند. انگار که زمان، در حین حرکتِ به ظاهر به سمت آیندهای روشنتر، این دو و ایدهآلهای عاطفیشان را جا گذاشته است.
روزی یک مامور چاپلوس دولت خبیث به نام «استریکلند» و با بازی «مایکل شانون»، که کت و شلواری با دوخت محافظهکارانه پوشیده، موجودی بسیار خاص را به مرکز میآورد. «الایزا» میبیند که استریکلند و نوچههایش یک محفظهی استوانهای فلزی بزرگ که پر از آب است را روی چرخهایش هل میدهند و داخل میآورند. هنگامیکه الایزا درون آن را نگاه میکند، به عشق در نگاه اول میماند؛ یا حداقل، چیزی که درون محفظه میبیند به او کنجکاوی شدید و حسی نوشکفته از صمیمیت میبخشد. خیلی زود او با موجود باشکوه درون محفظه دوست میشود، موجودی که در جنگل آمازون به دام افتاده است و میگویند که خدای بومیان آنجاست و هنگامیکه بالاخره موجود را میبینیم، متوجه میشویم که دلیلش چیست.
هیولا – که با ظرافت متعالیِ «داگ جونز» ایفا شده، بازیگری که قبلاً بندباز بوده و در دو فیلم شگفتانگیز پسر جهنمی دلتورو نقش «ایب ساپین» را بازی کرده – به سرعت تبدیل به هیولای الایزا و همچنین هیولای ما میشود. با اندامی باریک و عضلانی و پوستی مسی و براق با رگههای سبزی که تغییر رنگ میدهد، او مانند موجود باتلاق سیاه است که «راکوِل کِنت» دوباره به تصویر کشیده باشد. آبششهای نامرتبش شبیه سطح زیرین قارچهای جنگلیست. ماهیچههای رانش به اندازهی چوبتراشی هنرهای تزیینی خوشتراش است. اما چشمهایش احساسیترین ویژگی او هستند: غمزده و تیره، به دنبال چیزی که تا به حال نتوانسته پیدا کند؛ اعتماد یا عشق یا مخلوطی از هر دو.
برای شکل آب، دلتورو داستانی تخیلی مخصوص بزرگسالان را با عناصر شهوانی آشکار در ذهن خود ساخته است. نسخهی دلتورو از شهر بالتیمور در سال 1962 به هیچ وجه یک خیالپردازی مطلق نیست. جنگ سرد و مقاومت شدید علیه جنبش حقوق مدنی در جنوب کشور تنها به عنوان تصاویری تلویزیونی در پسزمینه فیلم وجود ندارند، بلکه کمکم به زندگی روزانه الایزا و گایلز نیز نفوذ میکنند. تنها عنصری که شکل آب را خراب میکند، افت گاهگاهیاش به خاطر عقاید کارتونمانند و آبکی درباره شرارت بشریت است. دلتورو درباره این مسائل یک خرده زیادی تند میرود (البته درجه تندیاش به «بانگ جون هو» و رودهدرازیاش در اوکجا با مضمون «آدمها چقدر مزخرف هستند» نمیرسد). بااینکه شانون بازیگر فوقالعادهای است، ممکن است دیگر وقتش فرا رسیده باشد که بازی در نقش آدم بدهای چشم ورقلمبیده را کنار بگذارد. اما به اندازهی کافی جادو و تخیل تصویری استثنایی برای رفع و رجوع کردن مشکلات فیلم وجود دارد. شکل آب با یک صحنهی زیبای رویامانند زیر آب شروع میشود، صحنهای تمام و کمال با یک شاهزاده که به خواب فرو رفته و در آب شناور است و فضا را برای چیزی که قرار است تماشا کنیم آماده میکند. آخرین تصویرش حاکی از بیوزنی و شادی تمام است. فیلمنامه، نوشتهی دلتورو و ونسا تیلور بر اساس داستانی از دلتورو، برگردانی از پری دریایی کوچک اثر «هانس کریستین آندرسن» و دیو و دلبر اثر «گابریل سوزان باربوت دو ویلنیو» است، اما روح متمایز خودش را دارد.
آخرین فیلم بلند دلتورو به نام قلهای به رنگ خون جنونی بینظیر و پرآبوتاب در خود داشت. شکل آب بیسروصداتر و شاعرانهتر است و این عمدتاً به لطف قدرت بازیگرانش ممکن شده است. هاوکینز در این اجرا که تقریباً خاموش است، فوقالعاده ظاهر میشود. صحنهای که سعی میکند ناامیدیاش را با زبان اشاره به گایلز بفهماند، شدتی احساسی به سبک «لیلین گیش» دارد. و بازی جونز – که او هم نقشی تقریباً خاموش دارد – بسیار قابل توجه است. اجرای او بیش از هر چیز به رقص شباهت دارد؛ یک قصیدهی عضلانی با موضوع این ایده که امکان به دست آوردن آزادی و وقار وجود دارد، اما تنها بعد از اینکه از احتیاط و ترس رها شویم. شکل آب ما را به عمق یک رویا هدایت میکند. بیداری و ورود مجدد به دنیای روزمره آن چیزیست که باید خود را برای آن آماده کنید.
منبع و ترجمه: نقد سینما