ماهان شبکه ایرانیان

سیره اخلاقى پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)- قسمت دوم

سخن و خنده پیامبر صلى اللّه علیه و الهاز همه مردم گشاده زبان تر (۱) و شیرین سخن تر بود و خود مى فرمود: ((من فصیحترین عربم (۲) و اهل بهشت به زبان محمّد صلى اللّه علیه و اله سخن مى گویند

سیره اخلاقى پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)- قسمت دوم

سخن و خنده پیامبر صلى اللّه علیه و اله

از همه مردم گشاده زبان تر (1) و شیرین سخن تر بود و خود مى فرمود: ((من فصیحترین عربم (2) و اهل بهشت به زبان محمّد صلى اللّه علیه و اله سخن مى گویند.))(3) آن حضرت کم حرف و نرم گفتار بود و در وقت گفتن سخن بیهوده نمى گفت و سخنش مانند جواهر به رشته کشیده بود. (4) عایشه مى گوید: مانند حرف زدن شما تند حرف نمى زد، سخنش آرام و منظم بود در حالى که شما پراکنده سخن مى گویید.(5)
گویند: سخن پیامبر صلى اللّه علیه و اله از سخن همه مردم موجزتر بود و جبرئیل سخن موجز بر او نازل مى کرد و هر چه مى خواست در کلام موجز جمع مى کرد و به کلمات جامع تکلم مى فرمود: نه زیاد و نه کم ، سخنانى در پى هم و مرتبط. بین دو جمله توقفى داشت تا شنونده بفهمد و درک کند (6) و صدایش رسا و از همه مردم خوش نواتر بود.(7)
بیشتر سکوت مى کرد و جز به هنگام نیاز سخن نمى گفت . (8) حرف ناروا نمى زد و در وقت خشم و خشنودى جز سخن دل بر زبان نمى آورد.(9) و از کسى که سخن ناپسند مى گفت ، روى بر مى گرداند. (10) اگر مطلب ناپسندى را ناگزیر بود که بگوید، آن را در قالب کنایه مى فرمود. (11) و چون ساکت مى شد همنشینانش سخن مى گفتند و کسى در خدمت آن حضرت مشاجره نمى کرد (12) و از روى حقیقت و خیرخواهى نصیحت مى فرمود، (13) و مى گفت : ((قسمتى از قرآن را با قسمت دیگر مخلوط نکنید؛ زیرا قرآن به چند گونه نازل شده است .))(14)
پیامبر صلى اللّه علیه و اله به روى اصحابش بیش از همه تبسم داشت و مى خندید و به گفته آنان به دیده اصحاب مى نگریست و با آنها معاشرت داشت (15) و چه بسیار اتفاق مى افتاد که آنقدر مى خندید تا دندانهاى آسیایش دیده مى شد. (16) ولى خنده اصحاب در خدمت ایشان به پیروى از آن حضرت و براى احترام او، تبسم بود.(17)
گویند: روزى مردم بیابان نشینى خدمت پیامبر صلى اللّه علیه و اله رسید در حالى که آن حضرت برآشفته بود و به یارانش اعتراض مى کرد. آن مرد خواست چیزى بپرسد. اصحاب گفتند: اى مرد، چیزى نگو که ما او را دگرگون مى بینیم ، گفت : مرا واگذارید به خدایى که او را به حق پیامبر قرار داده است ، من تا او لبخند نزند دست بر نمى دارم . آنگاه عرض کرد: یا رسول اللّه ! شنیده ام که دجال در حالى که مردم از گرسنگى مرده اند براى آنها آبگوشت مى آورد. پدر و مادرم فدایت ، آیا شما صلاح مى دانید من از آبگوشت او به دلیل حفظ آبرو و پاکى پرهیز کنم تا از لاغرى بمیرم یا از آن بخورم تا فربه شوم ؛ آنگاه به خدا ایمان آورم و او را انکار کنم ؟ مى گویند: رسول خدا صلى اللّه علیه و اله به قدرى خندید که دندانهاى آسیایش ‍ نمایان شد. سپس فرمود: نه ، خداوند با آنچه مؤ منان را بى نیاز مى سازد تو را نیز بى نیاز مى کند.(18)
گویند: پیامبر صلى اللّه علیه و اله از همه مردم لبخندش بیشتر و خوشخوتر بود مگر آیه قرآنى نازل مى شد و به یاد قیامت مى افتاد و یا مشغول موعظه مى شد. و چون مسرور و خشنود بود، از همه مردم خشنودتر بود و اگر موعظه مى کرد به حقیقت موعظه مى کرد و جز براى خدا خشمگین نمى شد، (19) و در این حال چیزى جلوى خشم او را نمى گرفت . و در تمام کارهایش همین طور بود. و هرگاه مشکلى پیش مى آمد حل آن را به خدا واگذار مى کرد، و از نیرو و توان خود تبرى و از خداوند هدایت مى طلبید و مى گفت : (( اللهم ارنى الحق حقا فاتبعه و اءرنى منکرا و ارزقنى اجتنابه و اءعذنى من اءن یشتبه على فاتبع هواى بغیر هدى منک و اجعل هواى تبعا لطاعتک ، و خذ رضا نفسک من نفسى فى عافیة و اهدنى لما اختلف فیه من الحق باذنک انک تهدى (من تشاء) الى صراط مستقیم . ))

در بیان اخلاق و آداب غذا خوردن آن حضرت

پیامبر صلى اللّه علیه و اله هر غذایى را که فراهم بود میل مى کرد. بهترین غذا آن بود که دستهاى زیاد به طرف آن دراز شود. و چون سفره گسترده مى شد، مى گفت : (( ((بسم اللّه الرحمن الرحیم ؛ اللهم اجعلها نعمة مشکورة تصل بها نعمة الجنة .)) )) بیشتر اوقات که براى غذاى خوردن مى نشست دو زانو و دو پایش را جمع مى کرد همان طورى که نمازگزار مى نشیند، جز این که زالو روى زانو و یا روى (یک پهلو) مى نشست و مى گفت : همانا من بنده ام و همچون بنده مى نشینم و چون بنده غذا مى خورم .(20)
غذاى داغ نمى خورد و مى گفت : غذاى داغ بى برکت است و خداوند آتش ‍ را غذاى ما قرار نداده است ، غذا را سرد کنید.(21)
و از آنچه در دسترس داشت میل مى کرد و با سه انگشتش غذا مى خورد و گاهى از انگشت چهارم کمک مى گرفت و هیچ وقت با دو انگشت غذا نمى خورد و مى فرمود: با دو انگشت خوردن کار شیاطین است .(22)
عثمان بن عفان پالوده اى براى آن حضرت آورد، مقدارى میل فرمود، گفت : بنده خدا این چیست ؟ عرض کرد: پدر و مادرم فدایت ، این روغن و عسل را در دیگ سنگى مى ریزیم و آن را روى آتش قرار مى دهیم و مى جوشانیم و بعد مغز گندم آسیا شده را روى روغن و عسل مى ریزیم و به هم مى زنیم تا بپزد، سرانجام این طور مى شود که ملاحظه مى فرمایید. پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: این خوراک خوشمزه اى است .(23)
پیامبر صلى اللّه علیه و اله نان جو سبوس نگرفته میل مى کرد (24) و خیار را با خرما و نمک مى خورد (25) و بهترین میوه ها در نظر آن حضرت خرماى تازه و خربزه و انگور بود.(26)
و خربزه با نان و شکر میل مى فرمود و بسا آن را با خرما مى خورد (27) و از هر دو دستش کمک مى گرفت ، روزى خرمایى را که در طرف راستش بود مى خورد و دانه ها را از طرف چپ جمع آورى مى کرد. گوسفندى از کنارش ‍ گذشت ، پیامبر صلى اللّه علیه و اله دانه هاى خرما را به او اشاره کرد، گوسفند شروع کرد به خوردن دانه هاى دست چپ . آن حضرت ، در همان حال با دست راستش خرما مى خورد تا فارغ شد و گوسفند به راه خود مى رفت .(28) و چه بسیار انگور را با خوشه مى خورد، (29) در حالى که آب انگور مثل رشته مروارید روى محاسنش دیده مى شد، (30) یعنى آبى که مى چکید. و بیشتر خوراکش آب و خرما بود، (31) و شیر و خرما را با هم مخلوط مى کرد و آنها را دو پاکیزه مى نامید. (32) بهترین خوراک در نزد آن حضرت گوشت بود و مى فرمود: گوشت بر شنوایى مى افزاید و در دنیا و آخرت بالاترین خوراک است و اگر از پروردگارم بخواهم تا هر روز بر من گوشت بخوراند، اجابت مى فرماید. (33) و آبگوشت را با گوشت و کدو میل مى کرد (34) و کدو را دوست مى داشت و مى فرمود: بوته کدو، درخت برادرم یونس ‍ است . (35) عایشه مى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه و اله همواره مى فرمود: عایشه ! هرگاه خواستى غذایى بپزى کدوى حلوایى بیشتر بریز؛ زیرا دل غمگین را شاد مى سازد. (36) آن حضرت گوشت پرنده شکارى را میل مى کرد، (37) وى خود به دنبال آن نمى رفت و شکار نمى کرد و دوست داشت برایش شکار کنند و بیاورند تا او میل کند، (38) چون گوشت تناول مى کرد سرش را به سوى آن خم نمى کرد بلکه گوشت را به سمت دهانش مى برد و آنگاه با دندانهاى مبارکش به شدت آن را جدا مى ساخت .(39) نان و روغن میل مى کرد و از گوسفند، ذراع و شانه اش و از غذاى دیگ ، کدوى حلوایى و از خورش ، سرکه و از خرما، (نوعى از خرما به نام ) عجوه را دوست مى داشت . (40) و درباره عجوه دعا فرمود که با برکت گردد و فرمود: عجوه از بهشت است و شفابخش از زهر و جادو است (41) و از سبزیجات ، کاسنى و باذروج (گیاهى معطر) و گیاهى به نام خرفه را دوست مى داشت (42) و از گوسفند هفت عضو را میل نمى کرد: آلت تناسلى بیضه ها، مثانه ، کیسه صفرا، غده ها، فرج و خون و اینها را دوست نداشت (43) و سیر و پیاز و تره نمى خورد (44) و هرگز از غذایى نکوهش ‍ مى کرد.
اگر خوشش مى آمد، میل مى کرد وگرنه میل نمى فرمود، و اگر خود نمى خواست به دیگرى بدگویى نمى فرمود (45) و ظرف غذا را مى لیسید و مى گفت : پایان غذا پر برکت تر است (46) و به قدرى انگشتانش را پس از غذا مى لیسید که قرمز مى شد (47) و تا انگشتانش را یکى یکى نمى لیسید آنها را با حوله پاک نمى کرد. و مى گفت : خورنده غذا نمى داند که در کدام غذا برکت است (48) و چون فارغ مى شد، مى گفت : (( ((اللهم لک الحمد اطعمت و اشبعث و سقیت و اءرویت ، لک الحمد غیر مکفور و لا مودع و لا مستغنى عنه )) (( (49) و چون بخصوص نان و گوشت میل مى کرد، دستهایش را خوب مى شست و آنگاه زیادى آب را به صورتش ‍ مى کشید (50) و در سه نوبت آب را مى نوشید، و در آن سه نوبت سه (( بسم اللّه )) و در آخر آنها سه (( الحمدللّه )) مى فرمود (51) و آب را به نوعى مى مکید و سر نمى کشید و چه بسیار که یک نفس مى نوشید تا فارغ مى شد ولى داخل ظرف نفس نمى کشید، بلکه دهانش را به سویى مى گرداند.(52) و باقیمانده آب را به کسى که طرف راستش بود مى داد؛(53) هر چند که شخص سمت چپش ‍ مهمتر بود و به آن که طرف راستش بود، مى فرمود: سنت بر این است که به تو بدهم ، اگر تو خواستى به ایشان ایثار مى کنى .(54) ظرفى خدمتش آوردند که عسل و شیر داشت نخواست که بنوشد و فرمود: دو نوشیدنى در یک جا و دو خورش در یک ظرف است و بعد گفت : ((من حرامش نمى دانم ولى افتخار به فزونیهاى دنیوى و حساب فرداى قیامت را نمى پسندم و تواضع را دوست دارم ؛ زیرا هر که براى خدا تواضع کند خداوند او را بلند گرداند.))(55)
در خانه خودش از دختر بالغ با حیاتر بود. از اهل خانه غذا نمى خواست و اظهار تمایل هم نمى کرد. اگر غذا مى آوردند، مى خورد و آنچه مى دادند قبول مى کرد و هر نوشیدنى که بود مى نوشید (56) و چه بسا خود بلند مى شد و خوردنى و یا نوشیدنى اش را مى گرفت .(57)

آداب لباس پوشیدن پیامبر صلى اللّه علیه و اله

پیامبر صلى اللّه علیه و اله هر چه از انواع جامه در اختیار داشت از رو انداز، ردا، پیراهن ، جبه و یا چیز دیگر مى پوشید و از جامه سبز خوشش مى آمد و بیشتر جامه هایش سفید بود و مى فرمود: به زنده هاتان جامه سفید بپوشانید و مرده هایتان را در آن کفن کنید. قباى حاشیه دار مربوط به جنگ و بدون حاشیه مى پوشید و قباى دیبایى داشت که مى پوشید و سبزى آن سفیدى رویش را زیبا مى نمود.(58)
تمام جامه هاى پیامبر صلى اللّه علیه و اله روى کعبین (استخوان برآمده پشت پاها) قرار داشت و روپوشش در بالاى آن تا نیمه ساق (59) و بند پیراهنش بسته بود، بسا در حال نماز و دیگر اوقات بندها را مى گشود (60) و ملافه اى داشت که با زعفران رنگ آمیزى شده و چه بسا تنها با آن ملافه با مردم نماز به جا مى آورد (61) و بسا اتفاق مى افتد که عبا مى پوشید و بدون چیز دیگرى تنها با همان عبا بود.(62) عباى وصله دارى مى پوشید و مى فرمود: ((من بنده اى هستم و همان را مى پوشم که بندگان مى پوشند.))(63) جز جامه هایى که غیر از جمعه مى پوشید، دو جامه مخصوص جمعه داشت . (64) و چه بسا یک روپوش تنها مى پوشید و جز آن چیزى در بر نداشت . دو طرف آن را بین شانه هایش مى انداخت (65) و چه بسا براى مردم نماز بر جنازه ها را با همان روپوش امامت مى کرد (66) و چه بسیار در خانه اش در یک روپوش که به طور مخالف دو طرف آن را به خود پیچیده بود، نماز مى خواند و همان روپوشى بود که در آن روز (با همسرش ) در آن همبستر بوده است . (67) و چه بسا شب هنگام با روانداز نماز مى خواند در حالى که بخشى از جامه را به قسمتى از بدنش داشت ، بقیه همان روانداز را روى یکى از زنانش افکنده بود و با آن حال نماز مى خواند. (68) پیامبر صلى اللّه علیه و اله عباى سیاهى داشت که آن را به کسى بخشید، امّ سلمه عرض کرد: پدر و مادرم فدایت ، آن عباى سیاه چه شد؟
فرمود: آن را پوشیدم ، ام سلمه گفت : هرگز چیزى را بهتر از سفیدى شما در کنار سیاهى آن ندیده ام (69) و انس مى گوید: چه بسیار دیدم که پیامبر صلى اللّه علیه و اله نماز ظهر را در عبایى که از دو طرف به هم گرده زده بود، به جا مى آورد. (70) و انگشترى به انگشت مى کرد. (71) و چه بسا بیرون مى شد و در انگشترى اش نخى بود که چیزى را به یادش مى آورد. (72) و به وسیله آن زیر نامه ها را مهر مى کرد. (73) و مى فرمود: مهر کردن نامه بهتر از تهمت است . (74) و عرقچینها (کلاه ) را زیر عمامه ها و بدون عمامه بر سر مى کرد و چه بسا عرقچین را از سر بر مى داشت و آن را در مقابلش حایل قرار مى داد و بعد به سمت آن نماز مى خواند (75) و چه بسا اگر عمامه به سر نداشت دستمالى به سر و پیشانى مى بست . (76) پیامبر صلى اللّه علیه و اله عمامه اى داشت به نام سحابه آن را به على علیه السلام بخشید. بسیارى اوقات که على علیه السلام با آن عمامه مى آمد، پیامبر صلى اللّه علیه و اله مى فرمود: على با سحاب آمد. (77) و هرگاه مى خواست جامه اى را بپوشد از طرف راستش مى پوشید (78) و مى گفت : (( الحمدللّه الذى کسانى ما اوارى به عورتى و اءتجمل به فى الناس )) (79) و چون مى خواست آن را از تنش بیرون کند از سمت چپ بیرون مى کرد. (80) و هرگاه لباس نوى مى پوشید، لباس کهنه اش را به مستمندى مى داد و بعد مى فرمود: ((هیچ مسلمانى نیست که با جامه اش مسلمانى را بپوشاند مگر این که تا آن جامه تن پوش است ، در حیات و ممات در کنف ضمانت و نگهدارى خداوند خواهد بود.)) (81) پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرشى است از پوست ، درونش از لیف خرما بود، طولش دو ذراع یا در این حدود و پهنایش یک ذراع و یک وجب و یا در این حدود (82) و عبایى داشت که هر جا مى رفت دولا مى کرد و رویش مى نشست . (83)
گاهى روى حصیر بدون این که چیز دیگرى زیرش باشد، مى خوابید.(84)
از جمله روش پیامبر صلى اللّه علیه و اله این بود که براى مرکب ، اسلحه و اشیایى که داشت ، نامى تعیین مى فرمود:
نام پرچمش ، عقاب و نام شمشیرى که در جنگها همراه داشت ، ذوالفقار و شمشیرى داشت به نام مخذم و شمشیر دیگرى به نام رسوب و دیگرى به نام قضیب . قبضه شمشیرى آراسته به نقره بود. (85) کمربندى از چرم داشت که داراى سه حلقه از نقره بود و نام کمانش ، کتوم و نام جعبه اش ‍ کافور و اسم شترش قصوا بود که به آن عضبا مى گفتند و نام استرش دلدل و الاغش یعفور و نام گوسفندى که شیرش را مى دوشید عینه بود. ابریقى سفالى داشت که با آب آن وضو مى ساخت و مى آشامید، مردم بچه هاى خردسالشان را که عقل و فهمى داشتند، مى فرستادند و آنها بر رسول خدا صلى اللّه علیه و اله وارد مى شدند و کسى آنها را مانع نمى شد و آنها هر مقدار آب در ابریق مى یافتند، مى نوشیدند و به صورت و بدنشان مى کشیدند و بدان وسیله برکت و تبرک مى جستند.(86)

پی نوشتها:

1- عراقى گوید: این حدیث را ابوالحسن بن ضحاک در کتاب (( الشمائل )) و ابن جوز در (( الوفاء )) به اسناد ضعیف از قول بریده نقل کرده اند که : رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فصیحترین عرب بود، سخنى را مى گفت و آنها نمى فهمیدند، آن حضرت توضیح مى داد و آنان را مطلع مى ساخت .
2- این حدیث را ابن سعد در (( طبقات )) از یحیى بن یزید سعدى به طور مرسل با سند صحیح چنین نقل کرده است : (( من عربترین شما از قریشم )) در (( جامع الصغیر )) همین طور است به (( موضوعات الکبیر، )) مولى على قارى ، ص 40 مراجعه کنید.
3- این حدیث را طبرانى ، ابوالشیخ و حاکم در مستدرک و ابن مردویه و بیهقى در (( الشعب )) از قول ابن عباس چنین نقل کرده است : (( زبان اهل بهشت عربى است )) به (( درالمنثور، )) ج 4، ص 2 مراجعه کنید.
4- ام معبد سخن پیامبر را در حدیث هجرت پیامبر به مدینه چنین نقل کرده ، به مستدرک حاکم ، ج 3، ص 9، تاریخ طبرى و تاریخ خمیس و کتابهاى دیگر مراجعه کنید.
5- اول این حدیث را بخارى در ج 4، ص 231 و به گفته عراقى دو جمله آخر را خلعى در فوائد خود با اسناد منقطع نقل کرده است .
6- این حدیث را ترمذى در (( الشمائل )) از قول هند بن ابى هاله و صدوق در (( المعانى ، )) ص 81 نقل کرده اند.
7- به سند این حدیث برخورد نکردم اما حدیثى به این مضمون از مسلم خواهد آمد.
8- این حدیث را ترمذى در (( الشمائل )) از قول هند بن ابى نقل کرده است .
9- این حدیث را حاکم در (( المستدرک ، )) ج 1 / 105 و ابوداوود در (( السنن )) ، ج 2 / 286 از عبداللّه بن عمر نقل کرده گوید: من هر چه از رسول خدا صلى اللّه علیه و اله مى شنیدم ، مى نوشتم ؛ زیرا مى خواستم آنها را حفظ کنم ولى مردم قریش مانع شدند و گفتند: تو همه چیز را مى نویسى در حالى که رسول خدا صلى اللّه علیه و اله بشر است و در وقت ناخشنودى و خشنودى سخنانى بر زبان مى آورد. این بود که من از نوشتن خوددارى کردم ، بعدها این مطلب را به پیامبر صلى اللّه علیه و اله عرض کردم ، با انگشت به دهان مبارکش اشاره کرد و فرمود: (( بنویس ، به خدا قسم که از این دهان جز حرف حق بیرون نمى آید.))
10- این حدیث را ترمذى ضمن حدیث طولانى با این عبارت آورده است : (( (( یتغافل عمالا یشتهى .)) )) .
11- حدیثى را بخارى در کتاب (( الطلاق )) از صحیح خود، ج 7، ص 55 نقل کرده است که پیامبر صلى اللّه علیه و اله در مورد همسر رفاعه قرطنى فرمود: (( نه ، مگر این که تو حلاوت او را بچشى و او حلاوت تو را)) کنایه از همبستر شدن زن و شوهر.
12- این حدیث را ترمذى در (( الشمائل )) نقل کرده است .
13- مسلم در ج 3، ص 11 از قول جابر نقل کرده است که پیامبر صلى اللّه علیه و اله وقت سخنرانى چشمانش قرمز و صدایش به قدرى بلند مى شد که گویى (فرمانده ) به سپاه هشدار مى دهد. مى فرمود: (( صبح و شامتان ...))
14- این حدیث را طبرانى از حدیث عبداللّه بن عمر با سندى حسن نقل کرده است . (( که قرآن نازل نشده تا شما قسمتى را با قسمتى مخلوط کنید.)) و در روایتى (( آیا چنین دستورى دارید که قسمتى از کتاب خدا را با قسمتى در آمیزید.))
15- در (( الشمائل )) ترمذى در حدیثى از على علیه السلام نقل شده : (( از آنچه آنها مى خندیدند، مى خندید و از آنچه تعجب مى کردند، تعجب مى کرد)) و مسلم در ج 7، ص 78 از قول جابر بن سمره آورده است : آنها حرفهاى جاهلیت را مى زدند و مى خندیدند ولى او تبسم مى کرد.
javascript¦history.go(-1)">
16- این حدیث را مسلم در ج 8، ص 125 ضمن داستان آمدن دانشمند یهود خدمت پیامبر صلى اللّه علیه و اله نقل کرده است .
17- این حدیث را ترمذى در (( الشمائل )) از قول هند نقل کرده است .
18- در هیچ جا به این داستان برخورد نکردم .
19- این حدیث را طبرانى در مکارم از قول جابر چنین نقل کرده : هرگاه بر آن حضرت وحى نازل مى شد، هشدار دهنده قوم بود و چون غمش بر طرف مى شد، از همه مردم لبخندش بیشتر بود. احمد از سخن على یا زبیر نقل کرده که پیامبر صلى اللّه علیه و اله خطبه مى خواند و ایام اللّه را یاد مى کرد به طورى که در چهره اش نمودار بود و گویى هشدار دهنده قوم است که صبح زود آنها را در جریان کار قرار مى دهد؛ )) (المغنى ) )) .
20- این حدیث در باب قبلى گذشت و در کتاب مکارم ، ص 26 از کتاب (( موالید الصادقین )) ثبت است .
21- این حدیث را طبرسى در مکارم ، ص 27 از مجموعه اى متعلق به پدرش به طور مرسل از امام صادق علیه السلام نقل کرده و طبرانى در (( الاوسط )) - به طورى که در (( مجمع الزوائد، )) ج 5 / 20 آمده - در دو روایت نقل کرده است .
22- این حدیث را طبرانى در (( الکبیر )) - به طورى که در (( الجامع الصغیر )) آمده است - از عامر بن ربیعه نقل کرده است .
23- این حدیث را طبرسى در مکارم ، ص 28. به طور مرسل نقل کرده است .
24- این حدیث را ترمذى ، در ص 10 (( الشمائل )) از قول سهل بن سعد نقل کرده است .
25- این حدیث را بخارى در ج 7، ص 102 از حدیث عبداللّه بن جعفر و ابن حبان از قول عایشه نقل کرده است ؛ (( (المغنى ) )) .
26- این حدیث را ابونعیم - به طورى که در (( الجامع الصغیر )) آمده است - به سند ضعیف در (( الطب )) از معاویة بن یزید عیسى نقل کرده است .
27- این حدیث را برقى در محاسن ، ص 557 از موسى بن جفعر علیه السلام و ترمذى و نسائى از حدیث عایشه نقل کرده اند.
28- این حدیث را طبرسى در مکارم ، ص 28 مطابق متن نقل کرد، ولى عراقى مى گوید: استفاده پیامبر از هر دو دست را احمد از حدیث عبداللّه بن جعفر نقل کرده مى گوید: آخرین بار که پیامبر صلى اللّه علیه و اله را دیدم در یک دستش خرما و در دست دیگرش خیار بود؛ از آن مى خورد و از این دندان مى زد و اما داستان پیامبر با گوسفند را در فوائد ابى بکر شافعى به سند ضعیف از قول انس نقل کردیم .
29- این حدیث را ابن عدى در (( الکامل )) نقل کرده است ؛ (( (المغنى ) )) .
30- این حدیث را طبرسى در مکارم ، ص 29 از حدیث انس نقل کرده است .
31- بخارى در ج 7 / 120 از قول عایشه نقل کرده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله از دنیا رفت در حالى که ما از خرما و آب سیر مى شدیم .
32- مکارم ، ص 30، این حدیث را احمد در مسند خود از قول اسماعیل بن ابى خالد به نقل از پدرش ‍ مى گوید: بر مردى وارد شدم ؛ دیدم شیر و خرما را با هم مى خورد و گفت : بیا نزدیک که پیامبر صلى اللّه علیه و اله اینها را دو پاکیزه نامیده است ؛ (به (( مجمع الزوائد، )) ج 5 / 40 مراجعه کنید.)
33- این حدیث را جایى ندیدم جز این که ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 12 از حدیث جابر نقل کرده است که پیامبر صلى اللّه علیه و اله به منزل ما آمد، گوسفندى براى آن حضرت کشتیم ، فرمود: (( گویا اینها مى دانستند که من گوشت را دوست دارم )) و ابن ماجه به شماره 3305 نقل کرده (( بالاترین خوراک مردم دنیا و اهل بهشت گوشت است .))
34- این حدیث را مسلم در ج 6، ص 121 آورده است .
35- نظیر این حدیث را طبرسى در مکارم ، ص 30 نقل کرده و در ص 201 از حدیث على بن حسین علیه السلام به عبارت دیگرى آورده است و در صحیح مسلم ، ج 6، 121 آمده است که حضرت کدوى حلوایى را دوست مى داشت .
36- نظیر این حدیث را برقى در محاسن ، ص 521 و در مکارم ، ص 30 با همین عبارت نقل کرده است .
37- ترمذى از حدیث انس ، حدیث مرغ بریان را نقل کرده و در کتاب (( الشمائل )) ، ص 12 مى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه و اله گوشت (پرنده اى به نام ) هوبره را میل مى کرد و در سنن ج 8، ص 23 نیز چنین آمده است .
38- عراقى گوید: ظاهر حال پیامبر صلى اللّه علیه و اله چنین بوده است ؛ زیرا که خود فرمود: ((هر کس ‍ دنبال شکار برد در غفلت است .)) این حدیث را ابوداوود و نسائى و ترمذى از قول ابن عباس نقل کرده اند و اما حدیث صفوان بن امیه : ((پیش از من پیامبران خدا همگى شکار مى کردند و به دنبال شکار مى رفتند)) به شدت ضعیف است و در (( مکارم الاخلاق )) طبرسى ، ص 30 مطابق متن آمده است .
39- این حدیث را طبرسى در مکارم ، ص 31 با همین عبارت نقل کرده است و در بعضى نسخه ها (( (ینتهسه انتهاسا) )) - یعنى با جلو دندانهایش مى گرفت تا بخورد - آمده است و ترمذى در سنن ، ج 8، ص 31 از قول ابوهریره نقل کرده است : گوشتى آوردند؛ رانش را به آن حضرت دادند که دوست مى داشت و او با دندانش از آن جدا مى کرد.
40- عراقى گوید: مسلم و بخارى از قول ابوهریره نقل کرده اند که گفت : جلو پیامبر صلى اللّه علیه و اله کاسه آبگوشتى با گوشت نهادند، ران را میل کرد که از همه اعضاى گوسفند بیشتر دوست داشت و ابوالشیخ از قول ابن عباس روایت کرده است (( بهترین گوشت نزد پیامبر صلى اللّه علیه و اله شانه بود)) ؛ سند حدیث ضعیف است و از حدیث ابوهریره نقل کرده (( جز شانه گوسفند را دوست نمى داشت )) ؛ و از ابوالشیخ از قول ابن عباس به سند ضعیف آمده است : (( بهترین خورش در نزد پیامبر صلى اللّه علیه و اله سرکه بود)) و با همان اسناد نقل مى کند: (( بهترین خرما نزد آن حضرت ، عجوه بود.))
41- این حدیث را بخارى در ج 7، ص 104 از قول سعد بن ابى وقاص نقل کرده و نسائى و ابن ماجه و ترمذى آورده اند: (( عجوه از بهشت است و شفابخش زهر است .))
42- برقى در محاسن ، ص 507 روایاتى درباره کاسنى و در ص 513 راجع به خرفه نقل کرده و عراقى مى گوید: ابونعیم از قول ثوبر نقل کرده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله که در پایش زخمى بود با خرفه معالجه کرد و فرمود: خدا به تو برکت دهد، هر جا مى خواهى سبز شو! که شفاى هفتاد درد هستى که کوچکترینش درد سر است .
43- این حدیث را ابن عدى و از طریق بیهقى از قول ابن عباس به اسناد ضعیف نقل کرده و نیز بیهقى از روایت مجاهد به طور مرسل روایت کرده است . (( (المغنى ). ))
44- این حدیث را طبرسى در مکارم ، ص 31 به طور مرسل نقل کرده است .
45- این حدیث را بخارى در ج 7، ص 96 نقل کرده است . و درباره سوسمار فرمود: (( من نمى خورم و تحریم هم نمى کنم .)) این را ترمذى در ج 7، ص 286 صحیح خود را روایت کرده و اسناد آن را صحیح دانسته است .
46- این حدیث را بیهقى در (( الشعب )) از قول جابر چنین نقل کرده است : (( ظرف غذا را بر نمى داشتند تا بلیسد چون آخر غذا با برکت است ، و طبرانى روایت کرده است : (( هر که انگشتانش را بلیسد در دنیا و آخرت خداوند او را سیر گرداند.)) به (( مجمع الزوائد، )) ج 6، ص 28 مراجعه کنید.
47- این حدیث را بخارى در ج 7، ص 106 نقل کرده است و نظیر آن را ترمذى در ج 7، ص 307 آورده است .
48- این حدیث را احمد و بزاز با این عبارت روایت کرده اند: (( هرگاه کسى از شما غذایى خورد، نباید دستش را پاک کند تا انگشتانش را بلیسد - در روایتى (آنها را بلیسد) آمده است - زیرا پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: (( چه مى دانى که در کدام غذایت برکت است )) مسلم در ج 6، ص 113 به نحوى از آنچه گذشت ، نقل کرده است به (( مجمع الزوائد، )) ج 6، ص 28 مراجعه کنید.
49- نظیر این حدیث را ابن سنى در (( عمل الیوم و اللیلة ، )) ص 125 و 126 نقل کرده است .
50- نظیر این حدیث را ابویعل - به طورى که در (( المغنى )) آمده - از حدیث عبداللّه بن عمر به اسناد ضعیف نقل کرده است .
51- این حدیث را مسلم در ج 6، ص 111 از قول انس و ابوداوود، در ج 2، ص 303 چنین آورده : (( در آب خوردن سه مرتبه نفس مى کشید و مى گفت : این طور گواراتر، سالم تر و بهتر است ...)) و ابن سنى در (( الیوم و اللیله )) ص 126 نظیر آنچه در متن آمده ، نقل کرده است .
52- این حدیث را طبرانى در (( الکبیر )) از قول بهز نقل کرده نام ثبیت بن کثیر که ضعیف است در سند آن آمده است او از ام سلمه نقل است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله وقتى که روزه دار بود اول آب مى خورد و یک باره نمى نوشید، دو یا سه نوبت مى نوشید. به (( مجمع الزوائد، )) ج 5 / 80 و (( مواهب قسطلانى ، )) ج 1 / 323 مراجعه کنید.
53- این حدیث را مسلم از قول انس ، در ج 6، ص 112 صحیح خود آورده است .
54- این حدیث را مسلم در ج 6، ص 113 از قول سهل بن سعد نقل کرده است .
55- این حدیث را طبرسى در مکارم ، ص 33 به طور مرسل نقل کرده است .
56- این حدیث را مسلم و بخارى از قول ابوسعید چنین نقل کرده : (( از دختران حجله با حیاتر بود.)) و اما غذا نمى خواست یعنى خوراک معینى را نمى طلبید، اگر نه عایشه نقل کرده که روزى پیامبر فرمود: (( عایشه ! آیا چیزى موجود است ...)) و در حدیث نیامده است که فرموده باشد: (( اگر از این گوشت براى من مى پختید)) و شاید آن سخن براى بیان حکم باشد و نه براى تمایل به خوردن ، غذا بهتر مى داند؛ (( (المغنى ) )) .
57- احمد در مسند خود، ج 6، ص 364 حدیثى به این مضمون نقل کرده است .
58- بخارى در ج 7، ص 192 از حدیث ابوذر نقل کرده است ، مى گوید: (( خدمت پیامبر صلى اللّه علیه و اله رسیدم ، در خواب بود و جامه سفیدى بر تن داشت ...)) و در ص 182 از حدیث حسن بن على علیه السلام آمده است : (( على علیه السلام فرمود: پیامبر صلى اللّه علیه و اله رداى خود را طلبید و بر تن کرد و بعد شروع به رفتن کرد...)) و در ص 185 آمده است : (( چون عبداللّه بن ابى از دنیا رفت پسرش خدمت پیامبر صلى اللّه علیه و اله رسید و گفت : یا رسول اللّه ، پیراهنتان را مرحمت کنید تا پدرم را کفن کنم و بر پدرم نماز بخوانید و طلب مغفرت کنید، پیامبر پیراهنش را مرحمت کرد...)) و در ص 186 ضمن حدیثى آمده : (( پیامبر صورت و دستهایش را شست و جامه اى از پشم بر تن داشت ، چون نتوانست دستهایش را از آن بیرون کند از زیر جامه بیرون کرد...)) و ابن ماجه به شماره 3551 از حدیث عایشه نقل کرده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله روپوشى خشن از نوعى که در یمن مى سازند و عبایى از آنچه ملبده نامیده مى شود بر تن داشت که از دنیا رفت .)) و در آن کتاب به شماره 3552 از حدیث عبادة بن صامت است : (( پیامبر صلى اللّه علیه و اله در رواندازى که به خود پیچیده بود نماز خواند)) و در آن جا به شماره 3556 از قول انس آمده است ، رسول خدا صلى اللّه علیه و اله لباس پشمى و کفش چرمى و جامه بسیار خشن مى پوشید. ابوداوود، در ج 2، ص 366 از قول ام سلمه نقل کرده است : بهترین جامه در نزد رسول خدا صلى اللّه علیه و اله پیراهن بود، و در حدیث دیگر از مسور بن مخرمه نقل است : (( رسول خدا صلى اللّه علیه و اله ما را برد و من به همراه او رفتم . فرمود: وارد شوم و او را بخوانم ، مى گوید: او را خواندم و آن حضرت بیرون شد و در حالى که قبایى بر تن داشت ...)) و حاکم در ج 4، ص 185 از آن حضرت نقل کرده است : (( جامه هاس سفید بپوشید و مرده هایتان را در آنها کفن کنید)) این حدیث را طبرانى و بزاز - همان طورى که در (( مجمع الزوائد، )) ج 5، ص 128 آمده - نقل کرده اند، در ص 129 آمده است که بزاز و طبرانى در (( الاوسط )) از انس نقل کرده اند که مى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه و اله رنگ سبز را دوست مى داشت یا مى گفت : محبوبترین رنگها نزد رسول خدا صلى اللّه علیه و اله رنگ سبز بود. و ابوداوود، در ج 2، ص 370 از حدیث انس نقل کرده است : پادشاه روم شنلى از دیبا به پیامبر صلى اللّه علیه و اله هدیه کرد و پیامبر آن را پوشید گویى دستهایش در هوا معلق بود. و در ج 2، ص 374 از ابى رمثه نقل کرده ، گوید: (( با پدرم خدمت پیامبر صلى اللّه علیه و اله رفتم و دیدم دو برد سبز بر تن دارد.))
59- عراقى گوید: محمّد بن طاهر در کتاب (( صفوة التصوف )) از قول عبداللّه بن یسیر روایت کرده است : جامه و شلوارش روى کعبین (استخوان برآمده روى پاها) و پیراهنش روى آنها و ردایش ‍ روى همه بود، سند این حدیث ضعیف است .
60- ترمذى در (( الشمائل ، ع(( ص 5 از روایت معاویة بن قرة بن ایاس از قول پدرش نقل کرده است که : با گروهى از قبیله مزینه خدمت پیامبر صلى اللّه علیه و اله رسیدیم و خرید و فروش کردیم در حالى که دکمه هاى پیراهنش باز بود. عراقى گوید: بیهقى روایتى دارد که ابن عمر با دکمه هاى باز نماز مى خواند، دلیل آن را پرسیدم ، گفت : رسول خدا صلى اللّه علیه و اله را دیدم که چنین مى کرد.
61- قسطلانى در (( المواهب ، )) ج 1، ص 330، از یحیى بن عبداللّه بن مالک نقل کرده ، گوید: رسول خدا صلى اللّه علیه و اله جامه هاى خود را از قبیل پیراهن ، ردا و عمامه را با زعفران رنگ مى کرد، این روایت را دمیاطى نقل کرده است و ابوداوود با عبارت دیگرى آورده : پیامبر صلى اللّه علیه و اله جامه ها و حتى عمامه اش را با ورس و زعفران رنگ مى کرد. و همچنین از حدیث زید بن اسلم و ام سلمه و ابن عمر نقل کرده لیکن با آنچه در صحیح آمده سازگار نیست که پیامبر صلى اللّه علیه و اله از زعفرانى کردن نهى فرمود.... مى گویم : به صحیح بخارى ، ج 7، ص 187 مراجعه کنید.
62- این حدیث را مسلم و بخارى از حدیث عمر در داستان کناره گیرى آن حضرت از کسانش نقل کرده اند: ناگاه روپوشى بر تن داشت نه چیز دیگر، و بخارى از روایت محمّد بن منکدر نقل کرده ، جابر با روپوشش که از پشت سر بسته بود با ما نماز مى خواند در حالى که دیگر جامه هایش روى جالباسى بود. و در روایت دیگرى ؛ او در جامه به خود پیچیده نماز مى خواند در حالى که ردایش را کنار گذاشته بود و در آن روایت است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله را دیدم که چنین نماز مى خواند. سنن بیهقى ، ج 2، ص 240.
63- (( مواهب اللدنیة ، ج 1، ص 327، این حدیث را از بخارى از قول انس نقل کرده و به این مضمون حدیثى گذشت .
64- این حدیث را طبرانى در (( الصغیر و الاوسط )) از قول عایشه - به طورى که در (( المغنى )) آمده - با سند ضعیف نقل کرده است .
65- حدیثى به این مضمون قبلا گذشت و ابوداوود، در ج 1، ص 164 کتاب خود نظیر آن را آورده است .
66- در هیچ جا به این مطلب برخورد نکردم .
67- این حدیث را ابوداوود، در ج 1، ص 164 و مسلم در ج 2، ص 62 از قول عمر بن ابى سلمه نقل کرده است .
68- ابوداوود، در ج 1، ص 147 از عایشه نقل کرده ، گوید: پیامبر صلى اللّه علیه و اله در یک جامه که قسمتى از آن روى من بود نماز گزارد.
69- عراقى گوید: این حدیث را از قول ام سلمه جایى ندیدم . مسلم از عایشه نقل کرده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله با عباى پشمى سیاه نقشدارى بیرون آمد، ابوداوود و نسائى نقل کرده اند: براى پیامبر صلى اللّه علیه و اله عبایى سیاه ساختم و او بر تن کرد. ابن سعد در (( طبقات )) اضاه مى کند: سفیدى پیامبر صلى اللّه علیه و اله را با سیاهى آن خاطر نشان کردم . حالى آن را با تلفظ جبه نقل کرده و مى گوید: با سند بخارى و مسلم صحیح است .
70- این حدیث را بزاز و ابویعلى با این عبارت نقل کرده اند: در یک جامه اى که دو طرفش را بر خلاف هم انداخته بود، نماز خواند. و بزاز دارد: در مرض موتش با جامه پنبه اى که بر تن داشت ، با مردم نماز خواند. و اسناد آن صحیح است ، ابن ماجه در شماره 3552 از قول عبادة بن صامت آورده است : با عبایى که به خود پیچیده بود نماز خواند در کامل ابن عدى آمده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله آن را در گردنش روى لباس دیگر بست . اسناد آن - به طورى که در (( المغنى )) آمده - ضعیف است ، به سنن بیهقى ، ج 2، ص 238 مراجعه کنید.
71- انگشتر به انگشت کردن پیامبر صلى اللّه علیه و اله را ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 7 و بخارى ، ج 7، ص 201 و مسلم در ج 6، ص 105 نقل کرده اند.
72- ابن عدى در (( الکامل )) به سند ضعیفى از حدیث واثله ، به این عبارت نقل کرده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله هرگاه مقصدى داشت به انگشترى اش نخى مى بست . ابویعلى از ابن عمر روایت کرده که پیامبر صلى اللّه علیه و اله هرگاه مایل نبود که چیزى را فراموش کند به انگشتش نخى مى بست تا از خاطر نبرد. و همین طور نقل شده در (( رابع الخلعیات )) ولى در سلسله سند آن سالم بن عبداللّه الاعلى ابوالفیض است که ابن حیان او را متهم به جعل کرده بلکه ابوحاتم نیز او را به جعل این حدیث متهم ساخته است . (به کتاب (( المواهب اللدنیة ، )) ج 1، ص 336 مراجعه کنید.)
73- این حدیث را بخارى در ج 7، ص 202 و مسلم در ج 6، ص 151 نقل کرده اند.
74- در هیچ ماءخذى به این حدیث برخورد نکردم .
75- این حدیث را طبرانى ، ابوالشیخ و بیهقى در (( الشعب )) از حدیث ابن عمر نقل کرده اند که : رسول خدا صلى اللّه علیه و اله عرقچین سفیدى را که گوشهایى داشت در سفر مى پوشید، به سر مى کرد و چه بسا موقع نماز آن را مقابلش قرار مى داد. سند هر دو روایت ضعیف است ؛ (( (المغنى ) )) ، و ابوداوود در ج 2، ص 376 و بغوى در (( المصابیح )) ج 2، ص 119 از قول رکانه نقل کرده است : فرق بین ما و مشرکان ، عمامه گذاشتن روى عرقچینهاست .
76- این حدیث را ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 9 از ابن عباس نقل کرده که : من پیامبر صلى اللّه علیه و اله را با دستمال چربى بر سر دیدم . بخارى در ج 4، ص 248 از ابن عباس در حدیث بیماریى که به رحلت پیامبر صلى اللّه علیه و اله انجامید، این مطلب را نقل کرده است .
77- این حدیث را ابن عدى و ابوالشیخ از حدیث جعفر بن محمّد از قول پدرش و او به نقل از جدش علیهم السلام نقل کرده است ؛ (( (المغنى ) )) .
78- این حدیث را ترمذى در ج 7، ص 266 از سنن - به طورى که در (( الجامع الصغیر )) آمده - به سند ضعیفى نقل کرده است .
79- این حدیث را ابن ماجه به شماره 3557 و حاکم در ج 2، ص 193 از حدیث عمر بن خطاب نقل کرده اند.
80- این حدیث را ابوالشیخ از حدیث ابن عمر چنین نقل مى کند: هرگاه لباسى مى پوشید با دست راست شروع مى کرد و هنگام بیرون آوردن از طرف راست و در وقت کندن از سمت چپ شروع مى کرد. این حدیث در بخش انتقال در صحیح بخارى و مسلم از حدیث ابوهریره از سخن پیامبر نه از روى عملش ، نقل شده است .
81- این حدیث را حاکم در ج 2، ص 193 ضمن حدیثى طولانى نقل کرده است .
82- این حدیث را ابوداوود در ج 2، ص 391 بدون ذکر پهنا و درازا نقل کرده و عراقى مى گوید: ابوالشیخ از حدیث ام سلمه آورده است : بستر پیامبر صلى اللّه علیه و اله به اندازه گورى بود که انسان را در آن مى نهند.
83- ترمذى در ص 23 (( الشمائل )) از حدیث حفصه نقل کره : پرسیدند: بستر پیامبر چه بود؟ گفت : پارچه خطدارى بود که آن را دوبار، تا مى دادیم و روى آن مى خوابید. عراقى گوید: ابوالشیخ از حدیث عایشه و ابن سعد در (( طبقات )) نقل کرده اند: زنى از انصار بر من وارد شد و دید بستر رسول خدا صلى اللّه علیه و اله عبایى دولا شده است .
84- این حدیث را طیالسى در ص 36 و بخارى در ج 3، ص 166 ضمن حدیثى طولانى نقل کرده اند.
85- طبرانى از حدیث ابن عباس نقل کرده است که : رسول خدا صلى اللّه علیه و اله شمشیرى به نام ذوالفقار داشت که دسته اش از نقره بود و کمانى داشت که آن را سداد مى گفتند و تیردانى داشت که جمع نام داشت . و زرهى داشت که اطرافش از مس بود به نام (( ذات الفصول ، )) و سر نیزه اى داشت که به آن نبعه مى گفتند و یک نوع سپر داشت که آن را دفن مى نامیدند و سپر سفیدى داشت که به آن موجز، مى گفتند.
86- صاحب تاریخ طبرى در ج 2، ص 421 به اسناد خویش از محمّد بن سهل بن ابى حثه از پدرش ‍ نقل کرده ، مى گوید: نخستین اسبى را که رسول خدا صلى اللّه علیه و اله مالک شد، اسبى بود که در مدینه از مردى از بنى فزاره به ده اوقیه (112 رطل ) خرید و نامش در بین مردم بیابان نشین فرس بود، رسول خدا صلى اللّه علیه و اله آن را سکب نامید و آن نخستین اسبى بود که فردى از مسلمانان سوار بر آن جنگید. کسى از مسلمین جز آن اسب و اسب ابوبردة بن دینار، به نام ملاوح اسبى نداشت . و در آن کتاب به اسناد خویش از محمّد بن عمر نقل است که مى گوید: از ابن ابى حثه راجع به اسب مرتجز پرسیدم ، جواب داد: اسبى است که از مرد بیابانى خریدارى کرده که خزیمة بن ثابت شاهد آن مرد و آن مرد ازبنى مره بود. و در آن کتاب از عباس بن سهل از پدرش به نقل از جدش آمده است که مى گوید: رسول خدا صلى اللّه علیه و اله سه اسب داشت به نامهاى لزّاز، ظرب و لخیف ، اما لزاز را مقوقس (پادشاه مصر) هدیه کرد و لخیف را ربیعة بن ابى البراء هدیه داده بود که آن حضرت چندین شتر از شتران بنى کلاب را در برابر آن به او پاداش دادند و اما ظرب را فروة بن عمرو جذامى به اهدا کرد و تمیم دارى اسبى به نام ورد به رسول خدا صلى اللّه علیه و اله تقدیم کرد که آن را به عمر داد و او در راه خدا به کسى داد و بعدها دید آن را مى فروشند. بعضى معتقدند علاوه بر اسبهایى که نام بردیم ، پیامبر صلى اللّه علیه و اله ، اسبى به نام یعسوب داشت . و در همان ماءخذ به اسناد خود از موسى بن محمّد بن ابراهیم از قول پدرش نقل شده است که گفت : دلدل نام استر پیامبر صلى اللّه علیه و اله بود، نخستین استرى که در اسلام دیده شده آن را مقوقس به پیامبر هدیه کرد و به همراه آن الاغى به نام عقیر به آن حضرت تقدیم داشت و آن استر تا زمان معاویه باقى بود. و در همان کتاب از زهرى نقل است که دلدل را فروة بن عمرو جذامى به پیامبر صلى اللّه علیه و اله استرى را به نام فضه هدیه کرد که آن حضرت به ابى بکر بخشید و الاغش به نام یعفور در بازگشت از حجة الوداع مرد. و در همان ماءخذ از موسى بن محمّد از پدرش نقل شده که : شتر قصوا از شتران بنى حریش بود که ابوبکر آن را با شترى دیگرى به هشتاد درهم خرید و رسول خدا صلى اللّه علیه و اله از روى به چهارصد درهم خرید و در نزد آن حضرت بود تا مرد و این همان شترى است که پیامبر با آن مهاجرت کرد و موقعى که رسول خدا صلى اللّه علیه و اله به مدینه وارد شد آن شتر چهارساله بود و نامش قصوا، جدعا و عضبا بود. و در همان کتاب ، ص 423 از ابراهیم بن عبداللّه نقل شده که : بخشوده ها به رسول خدا صلى اللّه علیه و اله هفت چیز بود: عجوه ، زمزم ، سقیا، برکه ، ورسه ، اطلال و اطراف . و در همان کتاب ، ص 434 از مروان بن ابى سعید نقل است که : از اسلحه هاى بنى قینقاع سه شمشیر؛ به نامهاى قلعى ، بتار و حتف و پس از آنها دو شمشیر مخذم و رسوب از قلس در اختیار پیامبر قرار گرفت و بعضى گفته اند: پیامبر صلى اللّه علیه و اله با دو شمشیر به نامهاى عضب که در جنگ بدر همراهش بود و ذوالفقار که مال منبه بن حجاج بود و روز بدر به غنیمت برد، وارد مدینه شد. و در همان ماءخذ از وى نقل شده است که به رسول خدا صلى اللّه علیه و اله دو زره از سلاحهاى بنى قینقاع به نامهاى سعدیه و فضه رسید و در آن کتاب از محمّد بن مسلمه است که مى گوید: روز احد، بر تن رسول خدا صلى اللّه علیه و اله دو زرده دیدم : یکى به نام (( ذات الفضول )) و دیگرى به نام فضه ، و در روز جنگ خیبر، دو زره به نامهاى (( ذات الفصول )) و سعدیه را بر تن آن حضرت دیدم .

منبع: محجه البیضا
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان