ماهان شبکه ایرانیان

نحوه آشنایی سردار همدانی با امام خمینی در سال ۴۳

سردار همدانی می‌گوید:خواندن کتاب‌هایی مثل "ابوذر غفاری" به قلم نویسنده‌ مصری آقای دکترعبدالحمید جودت السمار که دکتر شریعتی آن را ترجمه کرده بود، آتش مبارزه را در من شعله‌ور می‌کرد. در این کتاب مبارزه حق و باطل، شرک و متکبربه خوبی به تصویر کشیده بود. خواندن این کتاب آرام و قرار را از من گرفت و زندگیم را ورق زد.

به گزارش خبرآنلاین به نقل از پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سردار سرتیپ شهید حسین همدانی از مستشاران ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مدافعان حرم حضرت زینب(س) بود که در 16 مهرماه 1394 توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. این شهید بزرگوار علاوه بر اینکه در دوران دفاع مقدس حضوری فعال داشته و «جوانی پاک و متعبّد خود را در جبهه‌های شرف و کرامت، در دفاع از میهن اسلامی و نظام جمهوری اسلامی گذرانید»، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در صف مبارزه با رژیم پهلوی قرار داشت.

سردار همدانی در دوران حیاتش، به روایت خاطرات و مبارزات خود در "مرکز اسناد انقلاب اسلامی" پرداخت. 

نحوه آشنایی با امام خمینی در سال 1343

شهید حسین همدانی درباره نحوه آشنایی خود با امام خمینی در سال 1343 می‌گوید: در دوران تحصیل و کار در مساجد با هیئت‌های حسینی آشنا و در این محافل پرورش یافتم، چون ظلم وستم، تبعیض، فاصله‌ طبقاتی وگرسنگی را به خوبی حس کرده بودم به دنبال مجالسی می‌گشتم که مرا ارضا کند و هر روز نسبت به طبقه‌ حاکم نفرت و کینه‌ام افزوده می‌شد و در این زمان حوادثی پیش آمد که موجب آشنایی من با مسائل سیاسی و نام امام خمینی شد.

در سال همسایه‌ای داشتیم که جسد پسرش را که سرباز بود از تهران به همدان آوردند؛ می‌گفتند چون حاضر نشده مردم را به گلوله ببندد او را کشته‌اند. مقامات امنیتی رژیم هم به خانواده‌ آن سرباز اجازه نمی‌دادند تا برای فرزندشان مراسم تشییع و ترحیم برگزارکنند. از مادرم سؤال کردم که چرا نمی‌گذارند مجلس فاتحه برای ایشان برگزارشود؛ چون خیلی به مسائل آشنا نبودم.

سال بعد وقتی درسیزدهم آبان 1343 رادیو اعلامیه ساواک درباره تبعید امام خمینی(ره) را پخش کرد، من با نام ایشان آشنا شدم. خواهربزرگم که با شوهرش سمت دیگر شهر یعنی درخیابان شهناز(شهید نواب صفوی فعلی) زندگی می‌کرد، همسایه‌ای داشت به اسم آقای ساداتیان، ایشان از پیشه‌وران بسیارمعروف گچکار همدان بود و خیلی در بین مردم وجاهت داشت؛ وقتی امام دستگیر و از کشور تبعید شد، این خانواده در همدان بر سردرخانه‌شان بیرق سیاه زدند و حتی در اعتراض به این اقدام رژیم پهلوی، درمنزل‌شان مراسم گرفتند. از سربند همین ماجرا بود که با نام امام که آن روزها به آقای خمینی معروف بود، آشنا شدم .

 

مبارزه با رژیم پهلوی 


شهید همدانی که در سال 1345 از همدان به تهران آمده بود، درباره مبارزات خود با رژیم پهلوی در تهران می‌گوید: تهران محل رشد اعتقادی و سیاسی من بود، ارتباط با مجالس غنی و حرکت‌دهنده‌ حسینیه‌ ارشاد وسخنرانی‌های استاد مطهری، موسوی اردبیلی، دکترمفتح، دکترشریعتی، رضا اصفهانی و آشنا شدن با برادران مبارز شیراز، کاشان، دامغان، مازندران بر من تأثیر بسیاری داشت و شرکت در برنامه‌های سیاسی - اعتقادی که به‌طور مرتب در کوه تشکیل می‌شد این تأثیر را مضاعف می‌کرد.

مطالعه و سفر به شهرستان‌ها برای شرکت در مجالس و برنامه‌های آنها بخشی از زندگی ما را تشکیل می‌داد و یکی ازمأموریت‌های بنده جابه‌جایی کتاب‌ها به همدان و شهرهای دیگر بود به نحوه که این کتاب‌ها دست به‌دست می‌چرخیدند.

خواندن کتاب‌هایی مثل "ابوذر غفاری" به قلم نویسنده‌ مصری آقای دکترعبدالحمید جودت السمار که دکتر شریعتی آن را ترجمه کرده بود، آتش مبارزه را در من شعله‌ور می‌کرد. در این کتاب مبارزه حق و باطل، شرک و متکبربه خوبی به تصویر کشیده بود. خواندن این کتاب آرام و قرار را از من گرفت و زندگیم را ورق زد.

کم‌کم تبدیل به یک پل ارتباطی بین بچه‌های همدان و تهران شدیم؛ به نحوی که آوردن نوار، کتاب، اعلامیه و سخنرانی برای برنامه‌ها از وظایف ما بود.

 

خاطره سردار همدانی از حال‌وهوای جبهه‌های پس از انفجار 7تیر


سردار همدانی درباره فضای جبهه و حال و هوای رزمندگان پس از انفجار دفتر حزب جمهوری در 7 تیرماه 1360 می‌گوید: انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی تکان و شوک شدیدی به جبهه‌ها وارد کرد، به نظرم اگر بلافاصله رهنمودهای امام خمینی(ره) نبود همه فکر می‌کردند که دیگر همه‌چیز تمام شده و باید کلیه‌ کارها را رها کنند.

در جبهه بودیم و از طریق تلویزیون مراسم تشییع جنازه و حضور مردم را می‌دیدیم، این حادثه تأثیر بسیار منفی‌ای در جبهه‌ها گذاشت، ولی بحمدالله با بودن افرادی امثال محمد بروجردی که سابقه مبارزاتی داشتند و این‌گونه حوادث را دیده و با خیلی از مسائل آگاه بود مایه‌ آرامش نیروها شدند.

ایشان بلافاصله با فرماندهان جلسه گذاشت و گفت: «کسی که تا پیش از انقلاب مبارزه می‌کرد کار آسانی داشت اما حفظ انقلاب سخت‌تر از به‌دست آوردنش است». وی می‌گفت: «با همه‌ این سختی‌ها که ما داشتیم، یک عملیات و یا کاری را می‌خواستیم انجام دهیم و یا یک کتابی بخوانیم و یک جلسه‌ای بگذاریم کلی سختی داشتیم، الان دیگر جلسه‌ رفتن آزاد شده اما حفظ انقلاب سخت‌تر از خود انقلاب است»

ایشان می‌گفت ما باید منتظر حوادث دیگری باشیم، یعنی انفجار و حتی از این بالاتر. خاطرم است که می‌گفت: «من خودم جرأت نمی‌کنم این حرف را بزنم، ولی ممکن است برای امام هم نقشه داشته باشند، اگر حادثه‌ای رخ دهد، آیا ما باید رها کنیم و برویم؟»

ایشان به حوادث بعد از رحلت پیامبر(ص) اشاره ‌کرد، به هرصورت این حوادث روی جبهه و اعزامی‌هایی که داشتیم قطعاً تأثیر می‌گذاشت؛ از سوی دیگر مشکلاتی در جبهه به‌وجود آمده بود؛ ازجمله دودستگی و درگیری‌هایی در سنگرها یعنی دوتا بسیجی که طرفداربنی‌صدر ومخالف بنی‌صدربودند دعواشان می‌شد و کار به قرارگاه می‌کشید، به حدی که همدیگر را می‌زدند؛ این خیلی خطرناک بود. بالأخره این اتفاقات در جبهه‌ها رخ می‌داد و اختلافاتی به‌وجود آمده بود و آسیب‌هایی به وحدت بچه‌ها وارد شده بود؛ بدین‌ترتیب تأثیرخودش را گذاشته بود.

 

29216


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان