برای حسین (ع) جای تقیه نبود
خلاصه بحث این بود که اگر حسین علیه السلام به کربلا نمی رفت «القاء النفس بالتهلکه» بود حقیقتاً خودش را به هلاکت انداخته بود، چون از حیث دنیوی خونش را می ریختند بدون اینکه اتمام حجّت شده باشد.
اینکه شنیده اید که تقیه برای حفظ جان یا مال واجب است اگر به واسطه تقیه جان یا مال حفظ بشود (آن هم با بعضی شرایط)، اما در صورتی که چه تقیه کند چه نکند او را خواهند کشت دیگر تقیه واجب نیست، بلکه مورد ندارد. خود ابی عبداللَّه فرمود که به هر کجا بروم بنی امیه مرا بیرون می آورند و مرا خواهند کشت.
اگر کار یزید را امضا می کرد ابطال رسالت جدش، بلکه جمیع انبیا می شد، ماندنش هم در مکه که خطرناک شده بود، قبلًا گفتیم که می خواستند حسین علیه السلام را در مکه بکشند.
گفتگوی فرزدق با ابی عبداللَّه (ع)
فرزدق شاعر گوید: «رو به حج بیت اللَّه می رفتم دیدم قافله ای برمی گردد، پرسیدم رئیس قافله کیست؟ گفتند حسین بن علی است، رفتم سلام عرض کردم، فرمود تو کیستی؟ عرض کردم مردی از عراق هستم، حضرت اسمم را نپرسید، من هم چیزی نگفتم، عرض کردم آقا کجا می روید؟ حضرت فرمودند: «لَوْ لَمْ اعْجَلْ اخِذْتُ» اگر چنانچه شتاب نکرده بودم مرا گرفته بودند، آن وقت فرمود مردم را چگونه دیدی؟
- حضرت از عراقی سؤال فرمود- فرزدق عرض کرد: دل ها متوجه شماست قلوب باشماست، اما متأسفانه شمشیرهایشان هم بر روی شماست وعده مال و جاه وریاست بنی امیه، آنان را عبد و عبید یزیدکرده است.[1] (این مطلب را نه تنها فرزدق گفت، بلکه دیگران هم در ضمن راه به حسین علیه السلام خبر می دادند) اجمالًا فرزدق گفت قضا هم از آسمان می آید، حضرت فرمود بلی، کار به دست خداست اگر قضا و قدر الهی موافقت کرد با آنچه که ما می خواهیم خدای را شکر می کنیم و اگر نشد کسی که نیت او صدق است ضرری نکرده (یعنی اگر کشته شوم زیانی نکرده ام) کسی که تقوا سجیه اوست در همه حال با مراد همراه است. خداوند نظرش به نیت شخص است.
باز در بین راه ابوهرّه به حضرت رسید، عرض کرد آقا مگر عراقیها را می شناسی؟ کجا می روی؟ حضرت فرمود بنی امیه مالم را بردند، صبر کردم، آبرویم را بردند، صبر کردم، حالا می خواهند خونم را در مکه بریزند. به ابن عباس فرمود که من نمی خواهم خونم در مکه ریخته شود چون هتک حرمت خانه خدا می شود.
موضوع دیگر اینکه بر حسین واجب شد که به کوفه برود چون بزرگان کوفه دعوت کردند که بیا، ما تو را یاری می کنیم و به حسب ظاهر باید به کوفه برود چون راه منحصر فعلًا همین است، علاوه بر این که نامه مسلم هم رسید که یا حسین «العجل العجل» شتاب کن در آمدن.
خرق عادت برای حجّت
شبهه دیگری که ممکن است در اذهان بیاید این است که، خداوند همه نوع توانایی به امام داده و مستجاب الدعوه است به مجردی که اراده کند قومی هلاک شوند، هلاک می شوند و اگر اشاره کند شمشیرها از کار می افتد.
جواب آن است که پیغمبر و امام در اموراتشان نباید خرق عادت کنند مگر برای اعجاز و اتمام حجّت برای اثبات نبوّت یا امامت، در غیر این مورد پیغمبر و امام باید در امور عادی مثل مردم زندگی کنند.
به علاوه اگر بخواهند در دفاع، اعمال قوه امامت نمایند نقض غرض می شود، یعنی حجّت بر خلق تمام نمی شود مثلًا اگر در مقام دفاع، کارش این باشد تا دشمن به او رو آورد توجهی کند و او را هلاک کند این که کار خوبی نیست.
پیشنهاد یاری ملائکه و جن
حدیث شریفی است از حضرت صادق علیه السلام، فرمود: وقتی که جدّم حسین علیه السلام از مکه به سوی عراق حرکت کرد افواجی از ملائکه در حالی که به دستشان حربه هایی بود خدمتش آمدند و عرض کردند ما مطیعیم هر فرمانی که امر بفرمایید انجام می دهیم حضرت فرمود: نه، به شما احتیاجی نیست. قبیله ای از جن آمدند و عرض کردند امر بفرمایید تا هر جا دشمنی دارید ما هلاک کنیم، حضرت فرمود از من بهتر از شما کار می آید همین جا می توانم، به یک اراده هر کس را که با من دشمن است نابود کنم ولکن حجت الهی باید تمام شود.
با کربلا رفتن حسین خیلی ها امتحان شدند، حرمله ها که به حسین نامه نوشتند و دعوت کردند، روسیاه شدند. قاتل بچه حسین شدند، اگر حسین به کربلا نرفته بود کجا خیانت حرمله ها ظاهر می شد. فردای قیامت می شد او را عذاب کرد که تو در دعوت حسین صادق نبودی؟ بر عکس عده ای هم از گوشه و کنار خود را به حضرت رسانیدند و با چه زحمتی شبانه روز راههای خطرناکی را پیمودند و در راه حسین به سعادت ابدی رسیدند.
پی نوشت ها
[1] « قُلُوبُ النّاسِ مَعَکَ وَاسْیافُهُمْ عَلَیْکَ، وَالْقَضاءُ یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ، وَاللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ»،( ارشاد، ج 2، ص 67) ..