به گفته کاپولا هدف اصلی او از ساخت این فیلم، بخشیدن نگاهی زنانه به این داستان بود. داستانی که دان سیگل در سال ١٩٧١ با بازی کلینت ایستوود روی پرده برد، برگرفته از رمانی به همین نام نوشته توماس پ. کالینان بود که قرائت مردانه سیگل از دنیای زنان برای کاپولا انگیزهای میشود تا این فیلم را جلوی دوربین ببرد. اما کاپولا بیتوجه به عنصری مهم، داستان «فریبخورده» را ساخت؛ حذف تنها شخصیت سیاهپوست، بردهای به نام هیلی که در رمان کالینان و اقتباس سینمایی سیگل حضور داشت، گریبان این فیلمساز را گرفت. داستان ششمین ساخته کاپولا طی جنگ داخلی امریکا روی میدهد و روایت سرباز مجروح (یانکی اهل شمال امریکا) فراری از جنگ با بازی کالین فارل است که در مدرسه شبانهروزی دخترانهای در جنوب پناه میگیرد. بازیگران زن ساکن در این مدرسه نیکول کیدمن، کریستین دانست، ال فنینگ و… هستند. اما طولی نمیکشد تمایلات پنهانی این زنان بدل به رقابتها و حسادتهایی میشود که در نهایت به قتل او منجر میشود.
کریستین لوپز از نشریه «filmschoolrejects» پیش از برگزاری جشنواره کن با سوفیا کاپولا به مصاحبه نشست. کاپولا در این گفتوگو درباره کلینت ایستوود، تجربههای قبلیاش، روایتهای زنانه و مردانه و همچنین عنصر حذف شده تازهترین ساختهاش صحبت کرده است.
سال ١٩٧١ کلینت ایستوود با بازی در فیلم «فریبخورده» قصد داشت وسعت کارش را نشان بدهد. انگیزه شما از ساخت این فیلم چه بود، چون شما گستردگی کارتان را قبل از این نشان دادهاید؟
وقتی فیلم را دیدم برایم جذاب بود که این فیلمسازهای مرد – دان سیگل و کلینت ایستوود- داستان فیلمی را که در مدرسهای دخترانه در جنوب روی میدهد، ساختهاند. «فریبخورده» (١٩٧١) چنان زاویه دید مردانهای به گروهی از زنان داشت که فکر کردم «خیلی خب، میخواهم این داستان را از زاویه دید یک زن بگویم.»
داستان اصلی، همانقدر که از آن لذت بردم خندهدار است چرا که مصمم است، بگوید ایستوود چقدر خارقالعاده است؛ حتی با توسل به روایت زنانی که مشتاق او هستند، میخواهد این موضوع را عنوان کند.
فراموشش کردم! میخواهم دوباره این فیلم را ببینم. قبل از ساخت «فریبخورده»، فیلم دان سیگل را دیدم و دیگر آن را ندیدم اما همیشه پشت ذهنم حضور دارد. احساس میکردم دوست دارم به این زنان صدایی بدهم و بعد فکر کردم زاویه دید آنها را عوض کنم و زنان را طی دوران جنگ نشان بدهم؛ همیشه داستانهای مردان در جنگ را میبینیم اما فکر نمیکنم چیزی راجع به زنانی که ترک شدهاند، دیده باشیم. همیشه عاشق زنان اهل جنوب بودم و کل جنوب منظورم است؛ آنجا غریب و متفاوت است.
طراحی لباس فیلمهای شما همیشه فوقالعاده است اما لباسهای فیلم اصلی خیلی تیره و کسلکننده هستند.
طیف رنگهای به کار رفته در فیلم بسیار تیره است. حقیقتا میخواستم آن جهانهای بهشدت زنانه و لباسهای چیندار را بسازم. سایههای محوشده برای مردی که شخصیتی تیره دارد، به عنوان کنتراست به کار رفته است، مردی که به این دنیای بیرنگ و لعاب و ظریف جنوبی میآید.
تحت تاثیر گوتیک جنوبی بودید؟ در برخی برداشتها فضایی فاکنری دیده میشود.
مشتاقانه پذیرای گوتیک جنوبی بودم چون هرگز کاری در این ژانر نکردهام. رفتن به این سو جالب است.
در لوییزیانا فیلمبرداری کردید. این تجربه شبیه به چه بود؟
خوشبختانه در پاییز فیلمبرداری کردیم چون ابتدا قرار بود ماه آگوست (مرداد) به آنجا برویم. همه [به دیگران] میگفتند: «خدا را شکر اینجا نیستی.» آنجا پشه داشت و گرم بود اما ماندن در آنجا را دوست داشتم. شهر فوقالعادهای است و شبیه به جای دیگری نیست. فضا بسیار خاص است و به نظر میآید خانهها شهر زیبایی را تسخیر کردهاند. مردم آنجا خیلی مهربان هستند. تاریخی طولانی دارد. در نیویورک زندگی میکنم و آنها خیلی بیخیال و کُند هستند. وقتی برای نخستین بار به نیویورک بازگشتم، میگفتم «یک لحظه مهلت بدهید» تا با این سرعت خو بگیرم. عاشق شهری شدم که مرکزیتش بر موسیقی و غذا و نوشیدن استوار است؛ آنها میدانند چطور از زندگی لذت ببرند.
همان جنگل [و خانهای] که بیانسه آلبوم «لیموناد» را ساخته، لوکیشن فیلمبرداریتان کردهاید؟
این جنگل، تاریخی سیاه دارد. زیبایی دارد اما تیرگیای در آنها هست. یک خانه برای برداشتهای داخلی داشتیم و خانهای دیگر برای برداشتهای خارجی که در نهایت آنها را کنار یکدیگر گذاشتیم. برای برداشتهای داخلی فیلمبرداری در شهر انجام شد و برای برداشتهای خارجی به این جنگل رفتیم. با این تعداد خانم بخش خلق هنری خیلی خوبی داشتیم. دیدن اینکه کالین روی بالشهای توردار دراز کشیده است، جالب بود. عاشق خزههای اسپانیایی بودم که مخصوص این منطقه هستند، زیبا و تسخیرکنندهاند. برای من خیلی مهم است که در لوکیشنی حقیقی فیلمبرداری کنم، الهامبخش است.
میدانم به فیلم «پیکنیک در هنگینگ راک» به عنوان اثری تاثیرگذار بر این فیلم اشاره کردهاید.
این فیلم را ندیدم اما تصاویری از آن را دیدهام. «خودکشی باکرهها» زیباییشناختی مشابهی دارد. همچنین [در این دو فیلم] زیباییشناختی تصویری مربوط به دهه ١٩٧٠، دختران با دامنهای چیندار در زمینهای زراعی دیده میشود.
در فیلم «فریبخورده» تشابهات بسیاری با فیلم «خودکشی باکرهها» دیدم. وقتی «فریبخورده» را میساختید، قصد داشتید فیلمی شبیه به این فیلم بسازید؟
وقتی شخصیتهای هر دوی فیلمها را در لباسهای رنگورورفته و گلدار میدیدم که در آن خانه حبس شدهاند، [متوجه] شباهتهایی شدم. و در هر دوی فیلمها نشان میدهند چقدر مردها پررمز و راز هستند؛ مثل وقتی مکبرنی در «فریبخورده» برای نخستینبار سر میز شام میآید. احساس میکردم [این دو فیلم به یکدیگر] مرتبط هستند اما به نوعی تیرگی بیشتری در فیلم «فریبخورده» دیده میشود. شاید پیشرفتی است از آنچه با «خودکشی باکرهها» شروع شد.
گروهی بینظیر از بازیگران بااستعداد دارید: دوباره با کریستین دانست و ال فنینگ همکاری کردهاید. با نیکول کیدمن همکاری کردید، بازیگری که سالی موفق را پشت سر میگذارد. وقتی این پروژه را شروع کردید، آنها را در ذهنتان متصور شدید؟
خیلی خوششانس بودم که بازیگران رویاییام را به دست آوردم. وقتی برای نخستینبار درباره فیلم فکر کردم، گفتم: «کریستین دانست در نقش معلم و ال در نقش دانشجو» چون آنها، بازیگران محبوب من هستند و ال آنقدر سن دارد که شخصیت هرزه و خودبین را ایفا کند… ایفای کریستین در این نقش بامزه است چون با شخصیت خودش فرق دارد. شیفته او هستم که نقش زنی سرکوبشده را ایفا میکند چون این شخصیت نقطه مقابل خودش است. هرگز تصور نمیکردم او این شخصیت محافظهکار را بازی کند. همیشه عاشق نیکول بودهام و وقتی داشتم فیلمنامه را مینوشتم او را تصور کردم چون فکر میکردم شخصیت او خیلی جذاب و بزرگ است. از شوخطبعی پیچیده او خوشم میآید. بازیگران مرد زیادی را دیدم و بعد با کالین فارل ملاقات کردم. کاریزما و مردانگی او پررنگتر بود. او مرد جذابی برای زنان است.
دان سیگل «فریبخورده» را برای بازسازی پرسونای کلینت ایستوود و جدا کردن او از شهرتی که داشت، ساخت. کالین فارل هم به نوعی در گذشته چنین شهرتی داشت. انتخاب فارل، انتخابی عامدانه بود؟
به این موضوع فکر نکرده بودم! فارل جذاب و کاریزماتیک است؛ خانمها از او خوششان میآید. از خانمهای بسیاری، دوستانم و مادرانی که در مدرسه فرزندانشان حضور داشتند، پرسیدهام: «چه کسی به نظرتان جذاب است؟» نظری که آنها میدهند خیلی جالب است. او پرسونای پسر بد را داشت. او واقعا دلربا است. نمیشود که او مرد جذابِ احمقی باشد چون باید آنقدر شخصیت پیچیدهای داشته باشد که همه این زنان را فریب بدهد. میداند چطور سراغ
تک تک آنها برود. او را در این مواقع باور میکردم. از او خواستم داستانهایی از گذشتهاش برایم بگوید، او یک جنتلمن است.
فیلمهایتان را با هدف ارایه قرائتی زنانه، با تاکید بر آزادی، میسازید؛ چه از لحاظ معنایی یا چه از لحاظ جنسیتی.
چون فیلم را از زاویه دید خودم و آنچه میخواهم ببینم، میسازم. یا شاید هم اینکه چه احساسی در قبال چگونگی تصویر شدن زنان، دارم. خیلی خوب است که فارل مرد جذاب نمادین ما باشد. وقتی سکانس باغچه را فیلمبرداری میکردیم، از خنده ریسه میرفتیم چون مثل این بود که همزمان داریم برای تقویم عکاسی میکنیم. فارل ورزشکار خوبی هم هست. جالب است که او را ابژه قرار دهیم.
خودتان را کارگردانی فمینیست میدانید؟
اصلا به این موضوع فکر نکردهام. هیچوقت به فکر برچسب زدن به خودم نبودهام. فقط آنچه را که به آن علاقهمندم میسازم و حقیقتا زاویه دید زنانه را حمایت میکنم. همیشه احساس میکنم میخواهم فیلمهایی بسازم که با زنها محترمانه رفتار شود چرا که احساس نمیکنم در نوجوانیام فیلمهای زیادی با این نگاه ساخته شده باشند. جان هیوز را دوست داشتم اما شخصیتهایش غیرمرتبط بودند. آنها زنان ٣5 سالهای بودند که نقش نوجوانها را بازی میکردند. همچنین احساس میکردم فیلمهای نوجوانان خیلی خوب نیستند. چرا نباید نوجوانها زیباییشناختی خوب یا تصاویری خوب داشته باشند؟
»فریبخورده» و «خودکشی باکرهها» شبیه به دو جزو از یک کل هستند. چطور میتوانید بگویید به عنوان کارگردان تغییر کردهاید؟
«فریبخورده» بالغتر و تیرهتر به نظر میرسد. حدس میزنم حالا کمتر خجالتی هستم و اهمیت کمتری به افکار والدینم میدهم. دیدگاه بیشتری از دورههای متفاوت و بلوغ زنانه دارم چرا که سن تک تک آنها را پشت سر گذاشتهام. آن سن را که کشف میکنی چطور بر مردها تاثیرگذار هستی، گذراندهام و میدانم چطور میتوان مادری آیندهنگر بود.
این فیلم در دوران بزرگی، منظورم دورهای سیاسی است، بیرون آمد.
وقتی زنان از چیزی بیزار بشوند، کار تمام است! آنها افسار مسائل را خودشان به دست میگیرند! خیلی نادر است که مردی قربانی زنانی میشود که افسار را به دست گرفتهاند و وارونه کردن داستان هم جالب است. متاسفانه دان سیگل این اطراف نیست که این حرفها را بشنود. نمیدانم کلینت چقدر این کار را برای خودش میکرد؟ خیلی از بازسازی فیلم خوشم نمیآید. چرا باید فیلمی را بازسازی کنیم که فرد دیگری آن را ساخته است؟ اما در مورد «فریبخورده» احساس میکردم میتوانم نسخه کاملا متفاوتی از همان داستان را ارایه کنم.
نقش منفی فیلم را چه کسی میدانید؟ یا اصلا وجود دارد؟
نگران بودم شخصیت کالین فارل خیلی همذاتپندارانه به نظر بیاید چون میخواهم شما طرفدار دخترها باشید. احساس میکنم بیشتر به قدرتی مربوط میشود که میان زنان و این مرد به بازی گرفته میشود. شیفته این هستم که ابتدای داستان شبیه به بهشت یا یک رویا است. در دلش میگوید: «بالاخره توانستم. در خانهای با این زنها هستم. هر کاری دلم بخواهد، میکنم. » بعد به کابوسی بدل میشود. چنین بازیای سرگرمکننده است.
شخصیت نیکول را نقش منفی میدانم. از لحاظ سرکوبگریاش میگویم.
او بر همه این زنان مسلط است. شخصیتهایی را دوست دارم که نه سیاه هستند، نه سفید چون چنین شخصیتی همذاتپنداری میکند و مراقب دیگران است. اگرچه شخصیت کریستین، نقش منفی سرکوبشدهای را نشان میدهد. خوشم میآید شخصیت او هر دوی جنبهها را دارد و خیلی معین و مشخص نیست. کالین آدم بدی است اما میشود با او همذاتپنداری کرد.
چیزی که درباره ال دوست داشتم این بود که میتوان با او همدردی کرد برعکس فیلم اصلی که در آن زن جذابی به تصویر کشیده میشود.
وقتی کتاب را خواندم دیدم که او شخصیتی است که مادرش سعی دارد همسری ثروتمند برایش پیدا کند و طوری دخترش را بزرگ میکند که برای مردها جذاب باشد. فکر میکنم جالب است… چون دخترهایی هستند که بدین شکل بزرگ میشوند، خوشبختانه من این طور نبودم. شما زنانی را میبینید که فکر میکنند جذاب بودن برای مردان، ویژگی اساسی هویتشان است. او فقط «هرزه» نیست، داستانی پشت این رفتارش هست.
در مقایسه با فیلم دان سیگل، در نسخه شما از این داستان شخصیتی به نام هیلی وجود ندارد. او تنها فرد رنگینپوست فیلم اصلی است. چرا تصمیم گرفتید شخصیت او در این فیلم حضور نداشته باشد؟
احساس کردم بردهداری چنان موضوع مهمی است که نخواهم اینقدر پیشپاافتاده با آن برخورد کنم. احساس کردم باید روی این زنانی که از دنیا جدا افتادهاند، تمرکز کنم.
میتوانم بپرسم فیلم بعدیتان چیست؟
نمیدانم. میخواهم استراحتی بکنم و بعد سعی کنم گروهم را عوض کنم و به کار بعدیام فکر کنم. همیشه احساس میکنم بعد از تمام کردن پروژهای، کار بعدی واکنشی به آنچه کار کردهام خواهد بود بنابراین وقتی احساس خوشحالی کنم، ذهنم را مرتب میکنم و به پروژه بعدیام فکر میکنم.
منبع: اعتماد