کوروش احمدی. کارشناس روابط بینالملل در شرق نوشت:
آقای فریدون مجلسی که از بعضی جهات او را استاد خود میدانم و به نوعی افتخار همکاری با ایشان را داشتهام، در نقدی بر مصاحبه اخیر اروند آبراهامیان با ایرانوایر، نکاتی را در مورد او و پژوهشهای تاریخیاش و نیز کودتای ٢٨ مرداد مطرح کرده است (روزنامه شرق مورخ ٢١ شهریور ١٣٩٦).
با توجه به مقام آبراهامیان به عنوان یکی از مهمترین پژوهشگران تاریخ معاصر و نیز اهمیت بسیار زیاد کودتا در تاریخ معاصر ایران، به نظرم رسید که نوشتههایی از این نوع را باید با علاقه خواند و از آنها بهره برد.
بدیهی است که بحث و تبادل نظر جدی در این قبیل موارد میتواند به درک بهتر تاریخ معاصر کمک کند. قبل از هر چیز باید بگویم که قصد من در این نوشته پرداختن به آثار آبراهامیان، کودتا، حزب توده و... نیست، بلکه بیشتر در مورد نوع برخورد و نحوه نقد است.
من همه کارهای آبراهامیان را نخواندهام و قضاوتی قطعی در مورد پژوهشهای او ندارم، اما اشاره آقای مجلسی به آنچه «ادعاهای توهمی آبراهامیان» مینامد، بهویژه موجب جلب توجه من شد.
بهعلاوه، به نظرم رسید آقای مجلسی حساسیت ویژهای نسبت به آبراهامیان دارد؛ حساسیتی که گاه ممکن است مخل ارزیابی و نقد عینی، غیرجانبدارانه، مبتنی بر واقعیات (فکت) و مهمتر از همه منصفانه باشد. برخی نکات که در این نقد به نظر من بیشتر قابل بحث است، بهطور خیلی خلاصه به شرح زیر است:
١ - نقد مجلسی بر مصاحبه آبراهامیان با ایرانوایر با اشاره به مصاحبه دیگر او با بیبیسی شروع میشود. اما متأسفانه نقل قول ایشان از آن مصاحبه دقیق نیست. به گفته مجلسی: «در مصاحبهای با بیبیسی وقتی مجری با ملاحظه عقاید آبراهامیان پرسید که آیا شما کمونیست هستید، بدون درنگ و تردید گفت آری کمونیست هستم».
آقای مجلسی اضافه میکند که «منتها باید گفت کمونیسم یک بحث است و شیوه استالینیستی و فرمانبرداری حزب توده در تبعیت از آن بحث دیگری است». این جمله دوم البته قدری مبهم است. با توجه به دیگر نوشتههای ایشان به نظر میرسد ایشان آبراهامیان را متهم به طرفداری از «شیوه استالینیستی» و حمایت از «فرمانبرداری حزب توده» از استالین میکند. اما اصل مصاحبه که در اینترنت قابل بازیافت است، مؤید نقل قول مجلسی نیست.
آبراهامیان در این مصاحبه در پاسخ به سؤال مجری مبنی بر اینکه «آیا خودت را یک مورخ مارکسیست میدانی»، جواب میدهد: «میتوانم بگویم که بیشتر طرفدار مارکسیسم فرهنگی هستم... بیشتر شبیه ایپی تامپسون. چراکه او بیشتر در حوزه فرهنگ کار میکرد و من معتقد نیستم که اقتصاد بر همه چیز غلبه دارد. عموما ابعاد فرهنگی مهمتر است» و اضافه میکند که «ایدههای کلی مارکس» را همچنان معتبر میداند. (میدانیم که ایپی تامپسون مورخ چپگرای انگلیسی بود که بعد از حمله شوروی به لهستان از چپ فاصله گرفت و خواستار شورش علیه استالینیسم شد.)
گفتههای آبراهامیان بهویژه برای کسانی که با جامعه دانشگاهی در غرب آشنا هستند، روشن است. اینجا سخن از وارثان روشنفکر تئوریهای مارکس در دانشگاههای غربی است که خود را با حیات آکادمیک تطبیق دادهاند و از تئوریهای مارکس برای آنچه «نقد اجتماعی» مینامند و نیز برای توضیح اقتصاد سرمایهداری استفاده میکنند.
برای آنها (که شمارشان مطابق نظرسنجیها به حدود ١٨ درصد اساتید رشتههای علوم اجتماعی در آمریکا میرسد) مارکس دیگر یک «مبارز راه طبقه کارگر» نیست، بلکه یک اقتصاددان، یک مورخ، یک جامعهشناس و... است در کنار اندیشمندان بیشمار دیگر. آنان عموما نظام استالینیستی به همراه احزاب مطیع آن را نسخه جعلی و فاسد مارکسیسم میدانند و به همراه محافظهکارها و لیبرالهای غربی از تحولاتی که در اواخر دهه ١٩٨٠ در اروپای غربی و نهایتا شوروی رخ داد، استقبال کردند.
٢- مجلسی در نقد خود بر مصاحبه آبراهامیان با ایرانوایر که آن را «آخرین لایحه دفاعی وکیل صدیق حزب توده» نامیده، میگوید: «هدف آگاهانه یا ناآگاهانه آبراهامیان تلاش برای روشنکردن حقایق نیست بلکه تلاش برای اثبات حقانیت عملکرد مسلک و آرمان مورد تمایل خودش است». وی در توضیح این نظر میگوید: «آقای آبراهامیان در مصاحبه اخیر خود با ایرانوایر نیز از مواضع حزب توده ایران و خصوصا شخص آقای کیانوری در برخورد با رخداد ٢٨ مرداد با ذکر نام و با صراحت دفاع کرده است».
فشرده آنچه آقای مجلسی دفاع آبراهامیان از حزب توده نامیده، این است که او گفته «به اسناد که نگاه میکنیم، حتی در اوایل سال ١٩٥٠، میبینیم [آمریکاییها] اعتراف میکنند خطری از جانب حزب توده وجود ندارد. حزب توده در جایگاه انجام کودتا نبود». گفته آبراهامیان در مورد کیانوری در این مصاحبه هم این است: «رهبران واقعگراتر مثل «اسکندری» و حتی احتمالا «کیانوری» تصویر خیلی واقعیتری داشتند. آنها محدودیتهای حزب توده را میدانستند. در واقع، عملگرا بودند و این سؤال را مطرح میکردند که کارتهای ما چیست و کارتهای طرف مقابل کدام است؟»
این را آقای مجلسی به حساب دفاع صریح آبراهامیان از حزب توده گذاشته است. در این مصاحبه آبراهامیان همچنین با اشاره به نظرات منفی مصدق درباره همکاری با حزب توده میگوید: «من نمیفهمم حزب توده بهطور واقعگرایانه در روز ٢٨ مرداد چه میتوانست بکند که نکرد؟ اگر حزب توده بیرون آمده بود، این کار در مخالفت با مصدق میبود».
میدانیم در چند دهه گذشته این سؤال همواره مطرح بوده که چرا حزب توده و جبهه ملی عملا کاری برای خنثیکردن کودتا انجام ندادند. نظر آبراهامیان ظاهرا این است که با توجه به واقعیات روی زمین در آن روز حزب توده عملا کاری نمیتوانست بکند. آیا میتوان این را به حساب جانبداری از حزب توده گذاشت؟ آبراهامیان در جایی دیگر پذیرش درخواست هندرسون در غروب روز ٢٧ مرداد برای منع تظاهرات و دستور تلفنی در همان جلسه به حکومت نظامی برای منع تظاهرات و پیام رادیویی به طرفدارانش برای ماندن در خانه را اشتباه فاجعهبار مصدق میداند.
البته میدانیم که در این جلسه سفیر آمریکا با سؤال در مورد فرمان شاه دایر بر عزل مصدق و نصب زاهدی و اینکه ممکن است آمریکا ناچار به پسگرفتن شناسایی دولت مصدق باشد، درواقع او را تهدید کرد و او ظاهرا خود را ناچار از پذیرش درخواست هندرسون دید. البته خود او نیز مخالف تندرویهای جناح فاطمی و حزب توده در خیابانها هم بود.
بهعلاوه، مسئله این است که در شهری که در آن دوره همهروزه شاهد تظاهرات و راهپیمایی بود، از جمله چند روز قبل از ٢٨ مرداد، چه کسی میتوانست تصور کند که حرکت چند دسته از جنوب شهر به سمت شمال به سرکردگی گندهلاتهای تهران میتواند مقدمه حمله تانکها به خانه مصدق و دیگر نقاط حساس شهر باشد.
آبراهامیان در کتاب کودتا (از جمله صفحات ١٧٣ تا ١٧٩) بهتفصیل به مسئله بزرگنمایی خطر کمونیسم در ایران از سوی آمریکا بر اساس اسناد داخلی انگلیس و آمریکا و خاطرات بعدی مقامات آن دو کشور و نیز منابع ایرانی پرداخته و نشان داده درحالیکه آنها علنا از خطر سرخ در ایران سخن میگفتند، در اسناد داخلی اذعان داشتند که چنین خطری در آن دوره وجود نداشت و اساسا ساختار اجتماعی ایران اجازه غلبه حزب توده را نمیداد.
از جمله، هندرسون در نشست مورخ مارس ١٩٥٣ شورای امنیت ملی آمریکا اطمینان داده بود که حزب توده آلترناتیو مصدق نیست. در گزارش دونالد ویلبر هم نشانی از نگرانی از حزب توده وجود ندارد. مصدق نیز در دادگاه نظامی (به نوشته وکیلش، جلیل بزرگمهر) و نیز در «تقریرات مصدق در زندان» تأکید میکند که نگران حزب توده نبوده و به قول خودش اصولا چطور میتوانسته نگران حزبی باشد که یک تانک یا مسلسل هم نداشته است.
وی بر آن بود که با حل مسئله نفت و بهبود شرایط کشور پایگاه اجتماعی حزب توده رو به ضعف مینهاد. وی ظاهرا از طریق خواهرزادهاش، پرنس سرخ، ابونصر عضد، اطمینان یافته بود که حزب توده اساسا در فکر کودتا نیست.
بههرحال، بحث من در درستی یا نادرستی نظرات آبراهامیان نیست. ذکر این موارد نیز تنها برای توجهدادن به استدلالهای مطرح و پیچیدگی موضوع است. آقای مجلسی میتوانستند مستدلا و مستندا بطلان نظرات آبراهامیان در کتاب کودتا را در مورد اینکه حزب توده میتوانست یا نمیتوانست کاری بکند، ثابت کنند، بدون اینکه نیازی به متهمکردن او به طرفداری از استالینیسم و حزب توده باشد.
میتوان با نظرات او مبنیبر بیاهمیتبودن نقش حزب توده و متهمکردن آمریکا به بزرگکردن نقش آن حزب برای بسیج نیرو علیه مصدق مخالف بود و بهطور مستند و مستدل بطلان این نظر را ثابت کرد، اما نمیتوان و نباید نظراتی را که مستندا ابراز میشوند، «ادعاهای توهمی» خواند و کوشید تا صاحب چنین نظراتی را با اتهام دفاع از حزب توده و استالینیسم از میدان بهدر کرد.
البته در اینکه حزب توده با وابستگیاش به مسکو، با به بیراههبردن و سرگردانکردن خیل عظیمی از روشنفکران ایرانی در دهه ١٣٢٠ و ١٣٣٠، با ضرباتی که به جنبش ملیکردن نفت زد و... خسارات سنگینی را به کشور تحمیل کرد، تردیدی نیست، اما اکنون، این حزب دیگر بخشی از تاریخ است و در ارتباط با آن باید تعصبات و احساسات را کنار گذاشت و با دیدی تاریخی و روشی موشکافانه به آن پرداخت.
٣- آقای مجلسی میگوید: «این ادعاهای توهمی آبراهامیان پاسخ ندارد و فقط میتوان به وقایعی اشاره کرد: شش سال پیش از آن همین حزب توده در تلاش برای حکومت بر آذربایجان توسط شاخه حزب خود اقدام و از آن حمایت کرده بود».
«همین حزب به دستور همان آقای کیانوری دستور ترور شاه را در ١٥ بهمن ١٣٢٧ به وسیله ناصر فخرآرایی صادر کرده». ایشان نهایتا به «تشکیل سازمان افسری حزب توده و قربانیکردن گروهی از جوانان آرمانگرا...» اشاره میکند. متأسفانه این اشارات فاقد دقت لازم است؛ چراکه:
الف - خوشبختانه به کمک حجم عظیمی از اسناد منتشره، از جمله اسناد آرشیوهای شوروی، تا حد زیادی از ابهامات و تاریکیها در مورد غائله آذربایجان که مورد اشاره آقای مجلسی است، کاسته شده است. اکنون اجمالا روشن است که فرقه دموکرات آذربایجان که در مرکز این غائله قرار داشت، طبق امریه مورخ جولای ١٩٤٥ استالین به رهبر حزب کمونیست آذربایجان شوروی به وجود آمد و در رأس این غائله قرار گرفت، روشن است که به گفته اکثر مورخان، از جمله مازیار بهروز، حزب توده بدوا با این کار؛ یعنی ایجاد دو حزب کمونیست در یک کشور مخالف بود، ولی نهایتا «بفرموده» مجبور به تعطیل دفاتر خود در آذربایجان و انتقال امکانات و نفرات خود به فرقه دموکرات شد، روشن است که استالین وقتی تهدید جنگ هستهای ترومن را از زبان رئیس وقت سیا که به مسکو اعزام شده بود، شنید، چارهای جز عقبنشینی نداشت.
روشن است که پس از اتخاذ تصمیم نهایی در مسکو و خروج قوای شوروی از آذربایجان، فرقه دموکرات که تقریبا منحصرا به آنها وابسته بود، بهیکباره از هم پاشید و سران آن به سمت شوروی گریختند و نهایتا روشن است که لاف و گزافهای قوام و شاه که خود را ناجی آذربایجان میشمردند، چیزی جز پروپاگاندای سیاسی نبود.
حزب توده در این غائله نقشی فرعی و حاشیهای داشت و اصلا شاخهای در آذربایجان نداشت که بتواند از طریق آن به گفته آقای مجلسی در آن استان حکومت کند. بنابراین میتوان گفت که بزرگکردن نقش حزب توده در این غائله (که البته بهخاطر حمایت سیاسی از فرقه مقصر بود) برای انتقاد از آبراهامیان منصفانه نیست و گفته ایشان درباره تلاش حزب توده «برای حکومت بر آذربایجان توسط شاخه حزب خود» نهتنها در حکم سادهکردن مسئلهای بسیار پیچیده است، بلکه فاصله زیادی نیز از واقعیت دارد.
ب- در مورد صدور دستور قتل شاه از سوی کیانوری، اگر استناد ایشان به کتاب حاوی گفتوگوی محمود سنجابی با عبدالله ارگانی است، ایشان حتما از بقیه بخشهای کتاب هم مطلعند؛ یعنی خواندهاند که ارگانی مدعی است که فخرآرایی سه سال قبل از این واقعه دوبار دیگر (یکبار در اصفهان و یکبار در یک مسابقه تنیس در امجدیه) قصد جان شاه را کرده، اما نتوانسته بود به اندازه کافی به وی نزدیک شود.
بهعلاوه، باید در این کتاب نیز خوانده باشند که کیانوری ظاهرا بعد از اطلاع از قصد فخرآرایی از طریق رفیق او (عبدالله ارگانی) موضوع را با کمیته سیاسی حزب مطرح میکند و این کمیته به فوریت چنین حرکتی را «ماجراجویی» و «تروریسم» میخواند و خواستار قطع ارتباط با فخرآرایی میشود. البته درستی و نادرستی ادعاهای ارگانی به علت نبود اسناد دیگری که مؤید آن باشد، همچنان ناروشن مانده است.
بههرحال، در ارتباط با این ترور همیشه ابهامات بسیاری وجود داشته که تا به امروز همچنان باقی است. از جمله: چرایی کشتهشدن فخرآرایی در صحنه ترور به دستور تیمسار مرتضی یزدانپناه درحالیکه هفتتیر خالیاش را به سمت شاه پرت و قصد فرار کرده بود، نزدیک شدن او به محل مراسم با استفاده از کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام، حدس و گمانها در مورد نقش تیمسار رزمآرا در این ترور، ادعای شاه در کتاب «مأموریت برای وطنم» مبنیبر «ارتباط ضارب با محافل مذهبی»، «وجود نشانههایی حاکی از ارتباط او با حزب منحله توده» و نیز اینکه «پدر دوستدختر او باغبان سفارت انگلیس بوده»، بخشی از ضدونقیضگوییهایی است که تاکنون پرتو نوری بر آنها افکنده نشده.
تقریبا همه مورخان تاریخ معاصر ایران اتفاقنظر دارند که نهایتا معلوم نشد که این ترور کار چه کسی بود، البته طبیعی بود که با وجود گرایشات مذهبی فخرآرایی و ارتباط او با محافل مذهبی، دربار کوشید تا از این واقعه برای سرکوب حزب توده استفاده کند که به انحلال حزب و دستگیری ٢٨ نفر از رهبران آن انجامید.
ج- استناد آقای مجلسی به قضیه شاخه نظامی حزب توده، موجهترین استنادی است که در چند دهه اخیر در مورد نیات و مقاصد نهایی این حزب مطرح بوده و نگارنده نیز با این استنادات همسو است، اما بحث آبراهامیان مربوط به آن مقطع تاریخی مشخص و مبتنیبر اسناد موجود است. قرار نیست که مورخ در مورد نیات و مقاصد بازیگران عرصه سیاست و تاریخ، بهویژه برای ادوار بعد نیز قضاوت کند.
خوشبختانه این عرصه از کمابهامترین عرصههای تاریخ معاصر است، از جمله میدانیم که این سازمان نظامی در زمان اوجش به قولی ٤٨٠ و به قولی دیگر حداکثر ٦٠٠ عضو داشته و دو سرهنگ (مبشری و سیامک) ارشدترین اعضای آن بودهاند. میدانیم که اکثریت اعضای آن را افسران جزء و دانشجویان دانشکده افسری و کادرهای پزشکی و حقوقی و... تشکیل میدادند؛ میدانیم بسیاری از اعضای آن به دلیل تردیدهایی که در مورد آنها وجود داشت یا حداقل در زمره افسران شاهدوست به حساب نمیآمدند، در سمتهای فرعی و غیرمهم؛ مانند آموزشی، پزشکی، دفتری و... مشغول بودند؛ میدانیم که از نظر جغرافیایی در سطح کشور و از نظر سازمانی در نهادهای انتظامی (ژاندارمری و پلیس) و بخشهای مختلف ارتش پراکنده بودند...، حال چگونه میتوان تصور کرد که چنین نفراتی در یک ارتشی که بیش از صد هزار نیرو داشته و تلاش شده بود که افسران شاهدوست در نقاط حساس، از جمله در پادگانهای تهران و شهرهای بزرگ متمرکز باشند، بتوانند دست به کودتای نظامی بزنند.
البته در این معادله نقش عواملی را که میتوانستند هرگونه حرکت دستچپی در ارتش را خنثی کنند نیز باید در نظر گرفت. (شبکه متمایل به انگلیس به رهبری اخوی و ارفع از ١٣٢٠ و بعدا شبکه متمایل به آمریکا در ارتش، نقش دیگر قوای شبهنظامی در کشور؛ مانند عشایر که سران آنها اغلب در آن مقطع با دربار و انگلیس همسو بودند، نقش پادگانهای برخی شهرها؛ مانند کرمانشاه که میتوانستند در صورت کودتا دست به واکنش بزنند و...)، به دلایلی از این قبیل بود که حزب توده در سال ١٣٢٤ از قیام افسران چپگرا در خراسان حمایت نکرد و سازمان افسران حزب را در حوالی١٣٢٦ یا ١٣٢٧ منحل اعلام کرد. اینجاست که وقتی آبراهامیان با تکیه بر مواردی از این نوع و نیز اسناد موجود توانایی حزب توده برای کودتا را مورد سؤال قرار میدهد، متهمکردن او به «ادعاهای توهمی» یا حمایت از حزب توده بهجای طرح استدلال متقابل را میتوان کمی تا قسمتی غیرمنصفانه دانست.
٤- اما بخش مهمتر در یادداشت فریدون مجلسی پرداختن او به مسئله کودتاست. وی دراینباره مینویسد: «فرستادن سرهنگی برای ابلاغ شبانه فرمان عزل با چند سرباز و جیپ که نیازی به طراحی عملیاتی بینالمللی ندارد.
حتی راهاندازی اوباش و اعزام تعدادی تانک با بنزینگیری در پمپ دروازهدولت هم نیازی به دخالت عملیاتی ندارد که [آبراهامیان] دنبال آن میگردد!» ایشان اضافه میکند: «البته آنها [یعنی آمریکا و انگلیس] آگاه و مشوق بودند و از همکاری و کمک بعدی هم فروگذار نکردند. ایشان همچنین میگوید: «موافقم که دخالت واقعی آمریکا امری سلبی بود، یعنی دستور مبتنی بر تهدید خالینگاهداشتن خیابانها از سوی حزب توده» بحث درباره ماهیت اتفاقی که در ٢٨ مرداد ٣٢ روی داد، طی شصتواندی سال ادامه داشته و ظاهرا قرار است با وجود اسناد منتشره همچنان ادامه داشته باشد.
جناب مجلسی در مقام رد نظرات آبراهامیان اولا معتقد است که کودتا را نباید خیلی غلیظ تلفظ کرد و ثانیا نباید نقش عمدهای برای عوامل خارجی در آن قائل شد. وی معتقد است آبراهامیان که نقش خارجی را ٩٠ درصد و نقش داخلی را ١٠ درصد میداند، به خطا رفته است. البته مادام که جناب مجلسی نقدی مستند و تفصیلی بر مطالب مستند و تفصیلی آبراهامیان منتشر نکرده، یا اگر کردهاند من متأسفانه بیاطلاعم، مطالب ایشان نمیتواند چندان متقاعدکننده باشد.
باور من این است که میتوان در پرتو اسناد تاریخی اعم از داخلی و خارجی گفت انگلیس و آمریکا آنطور که آقای مجلسی میگوید، تنها «آگاه و مشوق» نبوده، بلکه «طراح و سازماندهنده» بودهاند. اسناد گویای آن است که انگلیس از ابتدا قویا اعتقاد داشت که نمیتواند با مصدق کنار آید و تنها راه حذف اوست.
آن لمبتون از بدو شروع دولت مصدق به دولت انگلیس توصیه کرد که به مصدق امتیاز ندهد، تفاهم با مصدق ممکن نیست و راهی جز حذف او وجود ندارد. وی به عنوان مقدمه این اقدام «مأموریت زینر» (Mission Zaehner) را جهت جذب و آموزش ایرانیان همسو برای کودتا پیشنهاد کرد که به آن عمل شد. بعد از واقعه ٣٠ تیر ٣١ و پیروزی آیزنهاور تلاش سیستماتیک برای پراکندن افراد مؤثر از اطراف مصدق، جذب و تطمیع عناصر ذینفوذ شامل نمایندگان مجلس، روزنامهنگاران و سران اوباش و... با محوریت سفارت آمریکا، بعد از تعطیلی سفارت انگلیس، تشدید شد.
گزارش داخلی سیا که به وسیله دونالد ویلبر در مارس ١٩٥٤ نوشته شد و در سال ٢٠٠٠ از سوی نیویورکتایمز منتشر شد، حاوی شرحی مفصل و تکاندهنده از عمق دخالت سیا در کودتاست. عناوین تنها بخش کوچکی از عملیات سیا در این رابطه بسیار گویاست: برنامه «جنگ روانی» در ایران و «جنگ اعصاب» علیه مصدق، تهیه شمار کثیری مقالات و کارتونهای ضدمصدقی به وسیله «گروه هنری» سیا جهت درج در رسانههای ایرانی و غربی، سازماندهی «عملیات» برای وادارکردن شاه به امضای فرمان عزل مصدق از سوی سیا و ازجمله اعزام اشرف پهلوی (از پاریس)، شوارتزکف، کرمیت روزولت، برادران رشیدیان و ... برای ملاقاتهای مکرر با شاه و سازماندهی ارسال پیامهای رمزی که حاکی از موافقت سران آمریکا و انگلیس با کودتا باشد؛ دریافت مجوز هزینه تا یک میلیون دلار بهاضافه روزانه یک میلیون ریال برای خرید نمایندگان مجلس در دوره قبل از تصویب نهایی «طرح عملیاتی برای کودتا»، برخورداری زاهدی از موقعیتی ضعیف در بین نظامیان و ناچارشدن سیا به دردستگرفتن ابتکار عمل برای ارائه طرح نظامی و قراردادن نیروی نظامی در اختیار او؛ این ادعا که نظراتی که افسران ایرانی برای کودتا میدادند «به نحو رقتآوری احمقانه بود» و نهایتا الزام به وارد عملکردن جورج کارول، مأمور سیا و سرهنگ عباس فرزانگان وابسته نظامی ایران در واشنگتن بعد از اثبات ناتوانی سپهبد زاهدی بازنشسته جهت کمک به ایجاد «شبکه نظامی»، تهیه «برنامه عملیاتی» از سوی سیا و ارائه آن به زاهدی و تیمش برای اظهارنظر، تلاش برای تفهیم به «ایرانیان غالبا غیرمنطقی» که هر یک در وقت مقتضی چه باید بکنند، اقدام سیا به تعیین نظامیان و تانکهایی که باید دخالت میکردند و تهیه فهرست محلهایی که باید تحت کنترل در میآمدند و لیست کسانی که باید دستگیر میشدند و... این عناوین و شرح تفصیلی هر یک از آنها در گزارش داخلی سیا به اندازهای گویا و روشن است که نتوانیم نقش آمریکا و انگلیس را تا حد «آگاه و مشوق» فرو بکاهیم.
اسنادی که بعد از گزارش ویلبر به صورت قطره چکانی از سوی آمریکا از طبقهبندی خارج و منتشر شدند، جزئیات بیشتری را در ارتباط با عناوین فوق ارائه میکنند. در اولین سری از اسناد آن دوره که در ١٩٨٩ منتشر شدند، هیچ اشارهای به سرنگونی مصدق وجود ندارد.
بعد از آن هرچند هنوز با وجود قانون اطلاعات آزاد در آمریکا و الزام دولت به انتشار اسناد بعد از ٣٠ سال، هنوز بخش قابلتوجهی از اسناد مربوط به کودتا منتشر نشده است. جالب اینکه بخشها، خطوط و اسامی در بسیاری از اسنادی که اخیرا انتشار یافتهاند، همچنان سیاه شدهاند در حدی که برخی از آنها اصلا مفهوم نیستند.