«وقت ناهار» فیلم کوتاه
علیرضا قاسمیان که در سال گذشته حضور موفقی در جشنوارههای بینالمللی خصوصاً سینه فونداسیون کن داشت و موردتوجه ویژهای در قرار گرفت، این روزها در خلل جشنواره فیلم کوتاه تهران روی پرده سینما گالری ملت رفت، در سانسی که احتمالاً به خاطر همین فیلم شلوغتر از باقی سانسها بود و بسیاری ایستاده و یا نشسته روی پلهها به تماشای فیلم نشستند. واکنشها و صحبتها به
«وقت ناهار» شبیه به هر فیلم دیگری که موفقیت بینالمللی ویژهای به دست میآورد بسیار ضدونقیض مینماید. عدهای فیلم را عاشقانه دوست دارند و عدهای از سر لج، حسادت یا هرچه که اسمش را میگذارید به فیلم بدوبیراه میگویند؛
اما ورای همهی این ستایشها و کوبیدنهای غیرواقعی و غلوآمیز، «وقت ناهار» فیلم ویژهای در مسیر سینمای کوتاه ایران است. فیلمی متفاوت که جا پای آثار مهم و همیشه در صحنه و مطرح بازار فیلم کوتاه نمیگذارد و راه خودش را میرود و این حتی از فیلم و همه خوبیهایش دستاورد بزرگتری برای علیرضا قاسمیان فیلمساز است. اگر با فیلمها جشنواره در این چند روز سروکار داشتهاید، احتمالاً بهراحتی متوجه منظورم از اینکه
قاسمیان راه خودش را پیداکرده و در راستای آن فیلم ساخته است را بهخوبی میفهمید: جشنوارهای پر از فیلمهای شبیه به هم و متوسط که در مضمون و باطن فرق چندانی با هم ندارند و
«وقت ناهار» ی که شبیه به بچه ناخلف این جشنواره میانهرو میماند.
البته باید به این نکته اشاره کرد که شاید اگر فیلم چنین توجه بینالمللی را پشت خود نداشت، بهراحتی از انتخابهای کوتاه تهران هم کنار گذاشته میشد؛ اما خوشا به حال مخاطبان پیگیر و پروپاقرص فیلم کوتاه که توانستند با
«وقت ناهار» بهعنوان فیلمی متفاوت از جریان امروز سینمای کوتاه مواجه شوند.
«وقت ناهار» برگ برندهاش را از موقعیت جالبی که تعریف میکند میگیرد. هوشمندی فیلمنامهنویس و فیلمساز ابتدا در طراحی موقعیت اولیه و پسازآن در شکل ورود و روایت آن است. ضمن اینکه
علیرضا قاسمیان با انتخاب فرمت بصری بسیار معمولی و متعادل و دوری جستن از جنگولک بازیهای مرسوم در فیلم کوتاه همه حواس و دقت تماشاگرش را به موقعیت عجیب فیلم جمع کرده است. فیلم در داخل بیمارستان و از دل موقعیت شروع میشود. جایی که دختری پانزدهساله، با زیر چشم کبود، دانشآموز دبیرستان «ندای سعادت» برای تشخیص هویت جنازه مادرش که شب قبل تصادف کرده، به بیمارستان آمده. گره داستان در کجاست؟ در اینکه چه از نظر قانونی و چه انسانی دکتر نمیتواند اجازه دهد که دختری پانزدهساله به سردخانه رفته و با جنازه پفکرده و کبود مادرش مواجه شود؛ اما اثری از ترس در صورت و نگاه دختر دیده نمیشود. آنچه در او میبینیم تنها التماس، اصرار و تمنای دیدن مادر است. آنهم نه از سر بیطاقتی یا ناآرامی. انگار که میخواهد زودتر کاری را که باید انجام دهد و از آن بیمارستان نحس بزند بیرون. درنهایت هم موفق میشود دکترها را متقاعد کند و به سردخانه برسد. وقت ناهار است و وقتی از مسئول سردخانه دو دقیقه فرصت میخواهد تا با مادر تنها باشد، او ازخداخواسته میرود تا به غذای گرمش سر میز برسد و مادر و دختر تنها میمانند. موتور محرک اصلی فیلم اینجاست که روشن میشود، اینجاست که
علیرضا قاسمیان بهجای نمایش اندوه و درد دختری تنها که پدرش در کمپ است و خواهر کوچکش در خانه منتظر اوست و حالا بر جنازه مادر تنهاست و میتواند دل سیر گریه کند تا چرکها و کثافتهای جامعه را به یاد تماشاگران بیاورد، بهجای کلیشههایی که همیشه به خوردمان میدهند، تصمیم میگیرد به دامان سینما، فانتزی و داستان پناه ببرد و از دختربچه بیچاره و معصوم یک کاراکتر جذاب، هیولایی کوچک بسازد که خیلی زود اندوهش را فراموش کرده و در جنازه مادر به دنبال مواد مخدری که او همراه خود داشته میگردد، بدون اینکه دردش بیاید…
«وقت ناهار» هرچند موقعیت سراسیمه و بسیار حساسیتبرانگیزی را نمایش میدهد و هرچند دست به انتخابهای آنارشی و بیرحمانهای میزند تا از دختری معصوم یک هیولا بسازد، هرچند که در نسبت سینمای ایران بسیار تجربی و شجاعانه پیش میرود اما کماکان بزرگترین ضعفش را از محافظهکاری ناخودآگاه فیلمساز میگیرد. در سکانس اصلی فیلم، جایی که مادر و دختر تنها هستند، دست فیلمساز متداوما، بر گلوی تماشاگرش است و آن را میفشارد اما در لحظه حساس ماجرا، جایی که دختر قاشق غذاخوریاش را درمیآورد تا هیولا جان بگیرد، جای آنکه فشار نهایی را بدهد، دستش را میکشد و تصمیم میگیرد که به نمایی بازتر و از پشت سر برگردد تا از آن اکت نهایی و مهم تنها صدایش را بشنویم. دست فیلمساز هرچند تمام مدت گلویمان را فشرده اما خفهمان نمیکند! نتیجه چنین میشود که وقتی دختر از سردخانه، راهرو و بیمارستان خارج میشود، آن شخصیت جدیدی که در سردخانه و بر بالین مادرش به وجود آمده نیست…قرار بر اینست که دختر وقتی به موتور برادر احتمالاً خلافکارش میرسد، دیگر آن دختر قبلی نباشد اما تماشاگر این را باور نمیکند. حتی فحش دادن و اسرارش به برادر برای برداشتن برگه راهنمای ترخیص مادر هم دلیل نمیشود که باور کنیم، دانشآموز بیآزار دبیرستان «ندای سعادت» در سردخانه جان داده است و هیولای دلفریب و موحش در تنش خانه کرده…
Post Views:
32