در یونان باستان چالشهای زیادی میان سوفسطائیان و فلاسفه در مورد چگونگی روش استدلال وجود داشت و ارسطو در کتاب «ارغنون» شیوههایی ارایه کرده برای توضیح روش استدلال منطقی.
در علم منطق، استدلال مجموعهای از گزارههاست با دستکم یک مقدمه و یک نتیجه و شرط لازم و ناکافی برای پایهریزی استدلال عقلانی محسوب میشود. در یک استدلال، مقدمات دلایل یا شواهدی برای صدق نتیجه به دست میدهند. استدلال منطقی مستقل از تعهدات سیاسی و مذهبی است. به بیان ساده میتوان گفت که هر استدلالی یا معتبر است یا معتبر نیست (قدرت اقناع استدلال مسأله دیگری است).
وقتی دیدگاهی را با نظر به استدلالهایش تحلیل میکنیم با سطح معینی از دقت و توجه سروکار داریم. استدلالهای سست را میتوان بهراحتی کنار گذاشت و به فراموشی سپرد ولی در برابر استدلالهایی که اغلب به دلایل نتایج محتملشان واکنشهای شدید بر میانگیزد معمولا راه مقابله بیان دوباره استدلال اولیه و تصریح استنباطها و فرضیات و توجیهات است و سپس نشاندادن این که چرا استنتاج منتج نیست. وقتی مسئله جدی میشود چیزی که همه دنبالش هستند فقط استدلال است.
در برخی از کتب فلسفی استدلالهای مهم فلسفی آمده اما اغلب اینطور است که این کتابها فقط یک استدلال یا مجموعهای از استدلالهای مرتبط را تشریح کردهاند. دایرهالمعارفهای فلسفه از این جهت سودمندند که شرح مختصری درباره فیلسوفان و مفاهیم مختلف را میتوان در آنها یافت و گاه این منابع ثانویه اغلب خود، استدلال را در زیر انبوهی از تفسیر و تحلیل مدفون میکنند و برای ارجاع مختصر و مفید به کار نمیآیند.
گاهی پیش میآید که یافتن استدلال از دل تحلیلهای این دست متون تقریبا به اندازه مراجعه به متن اصلی وقتگیر است. کتاب «فقط استدلال» نوعی دایرهالمعارف تخصصی فلسفی است با 100 مدخل، برای معرفی مهمترین استدلالهای فلسفه غرب.
این کتاب راهنمایی فشرده و آسانفهم هم برای متون اصلی و هم برای منابع ثانوی است و در حقیقت همانطور که نویسندگان در مقدمه خود تصریح کردهاند با هدف آشنایی دانشجویان کارشناسی فلسفه با برخی از مدخلهایی که به زعم نویسندگان مهم آمده نوشته شده است: «مدتها از آن زمان گذشته است که یک نفر میتوانست تمام آثار مهم فلسفه غرب را بخواند. برای مطالعه همهجور موضوعی - از کتاب مقدس گرفته تا حساب دیفرانسیل و انتگرال و دستور زبان و زیستشناسی- راهنماهای مفصل تدوین شده است اما تقریبا هیچ منبعی وجود ندارد که به عنوان راهنمای مطالعه آثار فلسفی عمل کند.» (ص ١٨)
هر استدلال در یک فصل کوتاه توضیح داده شده و هر یک از صد فصل کتاب محتوایی مستقل دارد که به بیان فرض و نتیجه و گامها و همینطور قواعد منطقیِ بهکارگرفتهشده در استدلال میپردازد. در بخش عمدهای از استدلالها، از استنباطهای شهودی منطقی استفاده شده است و به این ترتیب خوانندگانی که با منطق صوری آشنایی ندارند نیز میتوانند مسیر استدلال را دنبال کنند. البته قواعد استنتاجی هم که برای اخذ هر نتیجه به کار رفته نام برده شده تا خواننده بتواند ساختار معتبر استدلال را بهوضوح مشاهده کند.
در پیوستها نیز چکیدهای از قواعد استنتاج آمده است. کتاب به شش بخش تقسیم شده است: فلسفه دین، متافیزیک، معرفتشناسی، اخلاق، فلسفه ذهن، و علم و زبان. در مورد هر استدلال در هر فصل نقلقولهایی هم از فیلسوف و کتاب مورد نظر آورده شده است.
برخی از استدلالهای معروف که در فصول مختلف آمده از این قرارند: در بخش فلسفه دین براهین پنجگانه آکویناس برای اثبات وجود خدا، برهان امکان (استدلال کیهانشناختی)، استدلال جیمز برای اراده معطوف به باور، استدلال هیوم در رد معجزات؛ در بخش متافیزیک ردیه پارمنیدس بر تغییر، استدلال بارکلی در دفاع از ایدهآلیسم، ردیه کانت بر ایدهآلیسم؛ در بخش معرفتشناسی استدلال پاتنم علیه امپریالیسم فرهنگی، استدلال کواین علیه دو جزم تجربهگرایی؛ در بخش اخلاق استدلال ارسطو در باب کارکرد و برهان جان استوارت میل در دفاع از فایدهباوری؛ در بخش فلسفه ذهن استدلال لایبنیتس در دفاع از مفاهیم فطری و استدلالهای دکارت در دفاع از تمایز ذهن و بدن؛ و در بخش علم و زبان استدلال گالیله درباره سقوط اجسام و استدلال ویتگنشتاین درباره زبان خصوصی.
مثلا در بخش فلسفه دین استدلال «مساله شر» بررسی شده است. در فلسفه دین، فلیسوفان زیادی تلاش کردهاند که وجود شر در جهان را با مفهوم خداوند به عنوان قادر مطلق و خیر مطلق سازگار کنند. اپیکور را معمولا نخستین نویسندهای میدانند که در آثار خود به این مضمون پرداخته است.
نویسنده در فصل هفتم با ارجاع به آثار اپیکور استدلال کلی او را با گامهای استنتاجی که شامل فرضها و حکمهای منطقی است با صراحت و وضوح بیشتری نشان میدهد و بخشی از نظریات اپیکور را به نقل از لاکتانتیوس نقل میکند: «خدا یا میخواهد چیزهای بد را از میان بردارد و نمیتواند، یا اینکه میتواند اما نمیخواهد، یا نه میخواهد و نه میتواند، یا هم میخواهد و هم میتواند. اگر میخواهد و نمیتواند، پس ضعیف است- و چنین چیزی درباره خدا صادق نیست. اگر میتواند، اما نمیخواهد، پس بدخواه است- که این هم با ذات الهی بیگانه است. اگر نه میخواهد و نه میتواند، پس هم ضعیف است هم بدخواه و بنابراین خدا نیست. اگر میخواهد و میتواند که تنها وضعی است که شایسته خداست پس چیزهای بد از کجا میآیند؟ یا به بیان دیگر چرا آنها را نابود نکرده است؟» (ص ٧٠)
فرض اول در این استدلال این است که خدا قادر مطلق، عالم مطلق و از نظر اخلاقی کامل است. فرض دوم این است که اگر خدا قادر مطلق باشد، آنگاه خدا قدرت آن را دارد که تمام شرور را از میان بردارد. حکم اول که فرض اول و فرض دوم مقدم بر آنند این است که خدا قدرت آن را دارد که تمام شرور را از میان بردارد. فرض سوم این است که اگر خدا عالم مطلق باشد پس خدا میداند که شر وجود دارد. حکمی که از فرض اول و سوم نتیجه میشود این است که خدا میداند شر وجود دارد.
فرض چهارم این است که اگر خدا از نظر اخلاقی کامل باشد، آنگاه خواستش این خواهد بود که تمام شرور را از میان بردارد. حکم سوم هم این خواهد بود که خواست خدا این است که تمام شرور را از میان بردارد که وضع مقدم آن فرض اول و فرض چهارم است. فرض پنجم این است که شر وجود دارد. فرض ششم این است که اگر شر وجود دارد آنگاه یا خدا قدرت ازمیانبردن تمام شرور را ندارد یا نمیداند که شر وجود دارد یا نمیخواهد که تمام شرور را از میان بردارد.
حکم چهارم این است که خدا قدرت آن را ندارد که تمام شرور را از میان بردارد یا نمیداند که شر وجود دارد یا نمیخواهد که تمام شرور را از میان بردارد (وضع مقدم آن فرض پنجم و فرض ششم هستند) فرض هفتم این است که اگر خدا قدرت آن را ندارد که تمام شرور را از میان بردارد یا نمیداند که شر وجود دارد یا نمیخواهد که تمام شرور را از میان بردارد، آنگاه خدا وجود ندارد.
حکم پنجم که از فرض هفتم و حکم چهارم نتیجه میشود این است که خدا وجود ندارد. این استدلال با آغاز از این مقدمه که خداوند قادر مطلق و عالم مطلق و خیر مطلق است نشان میدهد که این تعریف نامنسجم است چون وجود شر در عالم با مجموع صفات الهی مربوطه در تعارض است. خطای رایج در تعبیر این استدلال این است که تصور میکنند نشان داده شده که خدا به طور کلی وجود ندارد؛ اما به واقع آنچه این استدلال نشان میدهد آن است که تعریف خاصی از خدا واجد تناقض است و بنابراین چنین چیزی وجود ندارد.