روزنامه ایران - حمیدرضا محمدی: فقط 20 سالش بود که تلویزیون در ایران، رسماً افتتاح شد و او از همان روز نخست وارد آن شد و شد مجری نخستین برنامه های تلویزیون. بعداً او نخستین برنامه علمی را هم در تلویزیون ساخت و جریانساز شد. به تجربه محدود نماند؛ برای فراگرفتن علمیِ برنامهسازی، 3 سال را هم در امریکا به تحصیل گذراند.
حالا اما «اسماعیل میرفخرایی» که میتوانست بسیاری را آموزش دهد و مجریان و برنامهسازانی را برای نسل آینده تربیت کند، در خانه نشسته و گذران عمر میکند!کسی که بخشی از برنامه های گفت وگوییِ رادیو ایران ورادیو گفتوگو و همچنین نخستین رادیو اینترنتی ایران در کیش به همت او پا گرفت و البته چندین و چند برنامه رادیویی و تلویزیونی ساخت که منشأ اثر شدند. با او در آستانه زاد روز 71سالگی وهمچنین به انگیزه پنجاه ونهمین سال افتتاح اولین فرستنده تلویزیونی در ایران والبته 50 سالگی تلویزیون در ایران به گفتوگو نشستیم. او که اگرچه کم مصاحبه میکند اما دانستهها و تجربههایش، بسیار است و همین هم مصاحبت با او را دلنشین می سازد.
آقای میرفخرایی! در ابتدا و برای ورود به بحث، از پیشینه خانوادگی خود بگویید و از محلهای که در آن رشد یافتید.
من در بازارچه آشیخ هادی در 19 مهر 1325 متولد شدم که متفاوت از محله شیخ هادی در خیابان سپه قدیم است. محله بازارچه آشیخ هادی بین خیابان امیریه و بوذرجمهری واقع بود که حالا تقریباً خیابان ابوسعید شده است. این خیابان طاقی داشت که البته من هم آن را ندیدم. خانه پدری یکی از خاطرات خوش من است. در هربخش این خانه، میرزا سید محمود و همسرش خورشید خانم که پدرپدربزرگ من بود و فرزندانش از جمله پدر من زندگی میکردند؛ پدربزرگی که تابستانها به تفرش میرفت و املاکی در آنجا داشت و حالا به شوخی میگویم که یکی دو سانت زمین برای ما مانده است. خانه ما به شکل پنجدری بود و چند اتاق داشت.
بنابراین من در جایی به دنیا آمدم که پدر و مادرهای مهربان و البته متفاوتی داشتم. مادرم از خاندان میرمحمدصادقی در اصفهان بود و با پدر، سید مرتضی که شاغل ثبت احوال بود، ازدواج کرد و نخستین محصول آن من شدم. یادم میآید این خانه آنقدر مهربانانه بود که وقتی الاغها از تفرش بار گردو و بادام برای اربابان که مثلاً ما بودیم میآوردند، من آنها را در حیاط میدیدم و برایم جالب بود. از آن خانه ما یک «رادیو» هم برایم خاطره انگیز مانده است؛ وقتی که روشن میشد و محمود سعادت خبر میخواندو چه خوب میخواند. آن روزها رادیو برایم به پدیدهای تبدیل شده بود و شیفته آن شدم که اتصال این سیم به کجا میرسد.
آیا پدربزرگ شما با خانواده سحاب و حسابی که آنان نیز از نامداران تفرش هستند، در ارتباط بود؟
بله، البته من آن زمان نمیدانستم ولی بعداً فهمیدم که با سحابها و حسابیها در ارتباط بودند. چون به هر حال میرفخراییها اهل خیر بودند اما متأسفانه این سه خاندان موطن خود را ترک کردهاند.
بازارچه آشیخ هادی چه حال و روزی داشت؟
دراین بازارچه چون چند تیمسار و سرلشکر در آن زندگی میکردند آسفالت بود و طاق را هم برداشته بودند. در آنجا تک و توک ماشین بود اما همه آنها مثل شورولت 1951 یکی از آن ارتشیها، برایم جذاب بود.
از 28 مرداد که هفت سال بیشتر نداشتید، چیزی به یاد دارید؟
بله،ظاهراً به سبب املاک خاندان ما چندان کاری نداشتند ولی پدرم داشت و بعد به خاطر حوادثی که پیش آمد و به انتهای بازار ارسی دوزها رفتیم که مترادف با حوادث منتهی به 28 مرداد شد. بازار مدام بسته میشد. پدرم مرا به چهارراه گلوبندک به مقابل ساختمان رادیو آورد. آنجا تانکها ایستاده بودند که مردم به رادیو حمله نکنند و اضافه کنم که من از آنجا فهمیدم رادیو جای مهمی است و در سرنوشت یک کشور تأثیر دارد. روز 28 مرداد ما نزدیکی امامزاده سیدنصرالدین در خیابان خیام بودیم و دیدم اتوبوسهایی که بالایش آدمهایی نشسته بودند که به طرف گمرک میرفتند و زنده باد مصدق میگفتند. اما ساعتی بعد همانها که برگشتند شعار جاوید شاه سر میدادند و پدرم گفت این بزرگترین اتفاقی است که میبینم.
دردانشگاه چه رشتهای خواندید؟
سال 1343 کنکور طبیعی دادم و رشته بیولوژی قبول شدم چون نمرهام به پزشکی نرسید.
مگر آن زمان کنکور راه افتاده بود؟
نه به معنای امروز؛ چون تعداد کسانی که میخواستند دانشجو شوند بسیار بیشتر از ظرفیت پذیرش دانشجو بود و دانشگاههای تهران هم اصلیترین بودند. در همان رقابت اول از 2000 نفر 600 شدم که به پزشکی که فقط 200 نفر میگرفت نرسیدم. در نتیجه دانشجوی بیولوژی شدم.
و چطور شد که دو سال بعد به تلویزیونی رفتید که هنوز راه نیفتاده بود؟
خانه دایی بزرگ من در دربند بود. در همان سالهای اول دانشگاه که پایین میآمدم، تنها ساختمان آن منطقه هتل هیلتون بود و البته دیدم که در حال ساخت آنتنی در آن حوالی هستند. پس از پرسوجو متوجه شدم که آنتن تلویزیون است. به همراه دوستم فریدون فرحاندوز نامهای نوشتیم که میخواهیم بیاییم. خانم مولود عاطفی و آقایان رضا قطبی و اسدالله پیمان بعد از امتحانات متعدد مرا قبول کردند.
البته قبل از آنکه تلویزیون ملی برقرار شود، تلویزیون ثابت پاسال هم بود.
بله. تلویزیون ثابت پاسال که خصوصی و متعلق به حبیبالله ثابت بود، از سال 1337 آغاز بهکار کرد که 525 خط بود. او از شاه اجازه گرفته بود که میخواهم تلویزیون ایجاد کنم، چون آن زمان ملک فیصل در بغداد تلویزیون داشت و ما از این لحاظ عقبتر بودیم. شاه هم اجازه داد بود و فرستنده دست دوم سیاه و سفید از امریکا خریده بودند.
برنامههای آن چه بود؟
بیشتر برنامههای نمایشی وزارت فرهنگ و هنر و فیلمهای دوبله شده امریکایی بود و البته خبر هم پخش میکردند. بعد از مدتی کانال دیگری را هم در آبادان راه انداختند. اینها قبل از تلویزیون ملی بود به این معنا که حالا خود کشور میخواست یک تلویزیون داشته باشد و قرارداد بخش خصوصی هم در حال اتمام بود.
وقتی تلویزیون ثابت در تپههای الوند راه افتاد، چگونه متمولین متوجه شدند چنین اتفاقی افتاده و باید تلویزیون بخرند؟
ثابت پیشتر نمایندگی پپسی و فولکس واگن داشت و آن تلویزیون بهترین وسیله بود تا کالای خودش را هم تبلیغ کند. همزمان با افتتاح تلویزیون، دستگاه RCA امریکا هم وارد کرده بود و یادم هست که اگر تلویزیونِ 3 هزار تومانی را خریده بودی ماشین توزیع پپسی، آن را درب خانه تحویل میداد. در نتیجه او قبل از افتتاح ایستگاه، تلویزیونهایش را فروخته بود و شاه هم از کار تجاری حمایت میکرد.
و پس از هشت سال، تلویزیون ملی ایران راه افتاد.
بله. از طریق سازمان برنامه و بودجه به رضا قطبی مأموریت دادند و او هم عدهای را جمع کرد. این بار با کمک فرانسویها تلویزیون 625 خط ایجاد کردند و فرستندههایی در چند نقطه رِله را بالای هتل هیلتون استقرار دادند تا تلویزیون 525 خط را هم داشته باشیم. در نتیجه چیزی به نام کانورتور (Converter) آمد که خودِ من هم آگهیهایش را میخواندم که آن را بخرید و روی تلویزیونهایتان نصب کنید. قرارداد تلویزیون ثابت هم تمام شد و در ما ادغام شد و همه 625 خطی با فرستندههای Thomson-CSF شدند. در نتیجه تلویزیون برای مردم شهرنشین پدیده تازهای نبود.
روز اول کار را به یاد دارید؟
ما یک افتتاح آزمایشی داشتیم که از 4 آبان 1345 شروع کردیم و هفتهای یک بار جمعهها برنامه داشتیم که روی آنتن نمیرفتیم و پخش عمومی نبود. این روند 5 ماه ادامه داشت تا آنکه در 29 اسفند 1345 و به عبارتی نوروز 1346، تلویزیون دولتی آغاز شد و نام تلویزیون ملی ایران به خود گرفت. این، افتتاح رسمی بود. تلویزیون در ابتدا روزانه 4 ساعت (از 7 تا 11 شب) برنامه داشت و من هم در آغاز صرفاً گوینده پخش بودم.
گوینده پخش به چه معنا بود؟
یعنی مجری نشسته بود و مثلاً میگفت سلام حالا به برنامه نیشدارو که منوچهر انور درباره مؤسسه سرمسازی رازی ساخته است، توجه کنید که این اعلام برنامه ها در تمام آن 4 ساعت ادامه داشت. چون دستگاههای 2 اینچ طول میکشید تا راه بیفتد. در نتیجه چند ثانیه وقت لازم داشتیم تا آنلاک شود. ولی حالا خیلی ازکانالها گوینده ندارند، باکسها را با هم تنظیم میکنند و روی آنتن میفرستند.
برنامه «دانش» را در چه سالی ساختید؟
اواخر سال 1347 بود. روزی قطبی به من گفت که تو بیولوژی خواندی، برو برنامه علمی بساز. به کامبیز محمودی که معاون بود، گفتم ماجرا از این قرار است و قطبی گفته برنامهات دوشنبه پخش میشود. محمودی گفت به اداره اطلاعات انجمن ایران و امریکا (USIS) -که آن زمان در خیابان صبا بود -برو. آنجا توسط آقایان اکبری و میرزابیگی متخصص فیلم بودند. به اتاقی راهنمایی شدم که مملو از فیلم بود تحت عنوان Science Report که هر 15 روز یکی از آنها میآمد. فیلمها با کیفیت عالی بود. متن گزارش را ترجمه و استفاده میکردیم و آن برنامه شد «دانش». چون تلویزیون ثابت بیشتر جنبه تفریحی داشت، من نخستین کسی بودم که به همت رادیو و تلویزیون ملی ایران، توانستم استادان دانشگاه را به برنامههای علمی بیاورم تا آنها در کنار پخش مستندهای امریکایی و درباره آن موضوع صحبت کنند. یعنی از برنامه مونتاژی به برنامه تولیدی تبدیل شدیم.
این مستندها بر چه پایهای انتخاب میشد؟
برنامهسازی ما عملی بود. یعنی برنامههای مجله علمی برپایه فیلمی بود که میآمد. ما اینها را چند بخش میکردیم و لابهلای آن، استاد ایرانی حرف میزد. چون از قبل علاقه داشتیم با آنها مصاحبه کنیم و در دل برنامه نشان میدادیم. بعد از مدتی خودمان مستندها را ساختیم و بعدها گروههای سیار که درست شد، با استادان نه در استودیو که در محل کارشان دیدار میکردیم. همچنان که در ذهن مردم دانش بیشتر به خاطر فیلمهای منتخب از جهان و مجلات معتبری چون Scientific American است که آنها را میآوردیم و به واقع استودیویی میکردیم. ساختار برنامههای علمی در ذهن من ادامه کلاسهای دانشگاهی بود و آن چیزی که جای خوشحالی دارد، این است که من با پیش زمینه علوم پایه به تلویزیون رفتم و آنجا را فقط برای تفریح ندیدم. البته مدیریت تلویزیون هم کمک کرد و وسیلهای شد برای اطلاعرسانی و همچنین شکوفایی استعدادها در آن نهاد.
این روند تا انقلاب ادامه داشت؟
نه، مرا در سال 1970 به امریکا فرستادند تا دورهای ببینم که بدل به لیسانس در رادیو- تلویزیون در دانشگاه ایلینوی شد. این دانشگاه، ایستگاهی به نام WSIU داشت و من 3 سال هم در آنجا بهعنوان کارورزی، برنامهسازی کردم و یاد گرفتم. من از قبل البته برنامه ساخته بودم اما وقتی وارد دانشگاه شدم تئوریها را یاد گرفتم و در خیلی از دروس عملی، نمره A گرفتم. ما در این شبکه هنگام یاد گرفتن، برای 3 ایالت امریکا هم برنامه میساختیم و پخش میکردیم و از دانشجوها کمک میگرفتیم. یعنی خودِ ما بهعنوان عملکننده از کارگردان تا صدابردار و فیلمبردار بودیم. این ایستگاه البته رادیو هم داشت که برای منطقه بزرگی از امریکا پخش میشد.همچنین فوق لیسانس ارتباطات را هم دریافت کردم و اواخر سال 1974 برگشتم.
در این زمان تلویزیون همچنان فقط یک شبکه داشت؟
بله ولی بتدریج شبکه 2 را راه انداختیم و البته یک کانال سومی هم راه افتاد که آموزشی بود و درسهای کمک آموزشی پخش میشد. بدین ترتیب شبکه دو عموماً فرهنگی و شبکه یک سیاسی و عمومی کشور بود. من هم وقتی برگشتم همچنان برنامهسازی میکردم و البته تا انقلاب، 10 تهیهکننده با من کار میکردند. زمانی من رابط دانشگاه آزاد ایران و تلویزیون شدم و مأمور شدم تا برنامههای علمی دانشگاه آزاد را با مشارکت خودشان تولید کنم. دکتر احمدی ؛رئیس دانشگاه میخواست خودشان تولید کنند ولی قانون اجازه نمیداد. در نتیجه من نماینده گروههای علمی تلویزیون بودم و تجربهام برنامه علمی صرف ساختن بود. این طرح دیری نپایید و من هم بعد از 1.5 سال، مدیر برنامه شبکه دو شدم. زمانی که تورج فرازمند مدیر شبکه یک و ایرج گرگین مدیر شبکه دو بود.
کارمندان رادیو و تلویزیون در زمان وقوع انقلاب چند نفر بودند؟
حدود 8 هزار نفر که معتقدم در آن زمان هم زیاد بود.
گفتید که در ابتدا، روزانه 4 ساعت برنامه پخش میشد. در سال 1357 به چند ساعت در روز رسیده بود؟
12 ساعت یعنی از یک بعدازظهر تا یک بامداد.
جز ساختمان شیشهای که جهانگیر درویش ساخت، کدام ساختمانها در آن زمان ساخته شد؟
در ابتدا، فقط یک ساختمان دو طبقه زیر آنتن بود و خیابان جام جم هم که ورودیاش از خیابان پهلوی(ولیعصر) بود، خاکی بود. بعداً که گسترش پیدا کرد و با رادیو ادغام شد، شد 3 طبقه که الان ساختمان پخش سابق است. در ادامه ساختمان شیشهای 14 طبقه و سالن همایشها ایجاد شد. ساختمانهای شهدای رادیو و پخش جدید بعد از انقلاب ساخته شد. قبل از انقلاب، زمینهای زیادی برای سازمان گرفته شد.
در زمان شاه، تلویزیون جرأت به چالش کشیدن وزیران را داشت؟
در حد وزیران بله ولی شاه نه. رادیو و تلویزیون چون در محدوده نظارت شاه بود، رضا قطبی مدیرعامل و تحت شورای سرپرستی اداره میشد و وزیران از او حساب میبردند. قطبی البته میکوشید مستقل عمل کند و حتی با یکی از نمایندگان ساواک (منوچهر آزمون) مماشات نمیکرد. مثلاً وقتی قرار بود محاکمه پرویز نیکخواه پخش شود، مخالفت کرد و گفت تلویزیون جای اقرار نیست اما بعضاً دیگر زورش نمیرسید.
آن موقع چیزی تحت عنوان اسپانسر وجود داشت؟
خیر، کارمندان سازمان که حقوق بگیر بودند. ساختار تهیهکنندگان سازمان که حدود 70-60 نفر میشدند، کارمند و حقوقبگیر بودند و از کسی پول نمیگرفتند نه مثل حالا که تهیهکنندهها دنبال اسپانسر میروند. آنها مدیر طرح یعنی نماینده مدیر سازمان بودند.
البته تهیهکنندههای دیگری هم از خارج سازمان بودند که حقالزحمهای پول میگرفتند که از کادر تلویزیون نبودند. من نخستین کسی بودم که حکم تهیهکننده گرفتم چون قطبی معتقد بود تهیهکننده باید زمینهای که در آن برنامه میسازد را بداند. اعتقاد بر این بود که تهیهکننده یا گوینده، باید بر کار کاملاً اشراف داشته باشد. مثل من که تخصصم ارتباط با برنامهسازیام داشت یا گویندهای که باید خبر را خودش انتخاب میکرد، مینوشت و میگفت، نه مثل حالا که گوینده ،کارمند فلان اداره است و شبها میآید و خبر میخواند.
تلویزیون چه زمانی رنگی شد؟
به نظرم از جشنهای تاجگذاری در سال 1346 تلویزیون رنگی شد. تلویزیون ثابت پاسال که سیاه و سفید RCA امریکا بود و چون شاه به فرانسویها علاقه داشت و با ژیسکاردستن؛ رئیس جمهوری آن دوست بود، به سراغ SÉCAM فرانسه رفت والبته بعد از انقلاب به PAL آلمان تغییر یافت.
پخش زنده چطور؟
نخستین پخش زنده مسابقه اتومبیلرانی بود که همان دو سه سال بعد از افتتاح تلویزیون راه افتاد. آن موقع با مایکروویو به فرستنده میداد و حالا مستقیم به ماهواره میدهد. ابتدا حتی برنامههای ضبطی هم محدود بود. تقریباً همه چیز مثلاً ارکستر موسیقی هم زنده بود و من بهعنوان گوینده پخش لذت میبردم.
سطح تلویزیون ایران در آن سالها در مقایسه با آسیا و جهان، در چه جایگاهی بود؟
بعد از ژاپن در آسیا دوم بود یعنی در توسعه شبکه و برنامهسازی اول NHK ژاپن بود و بعد NITV که ما بودیم. اعراب که اصلاً در این میان قابل توجه هم حتی نبودند اما تلویزیون ما در اروپا و امریکا دستکم قابل ارائه بود. من همان موقع که به سوئد میرفتم، از نظر کلاس برنامه و گوینده اگر آنها 100 بودند، ما 75 بودیم.
برنامههای علمی که شما میساختید، بیشتر چه جنبهای داشتند؟
ما دو دسته برنامه داریم که یکی جنبه کمک آموزشی (Instructional) دارد و دیگری آموزش محور (Educational) که عمومیت دارد و برای کل جامعه است و مستندهای ریچارد آنتن برو نمونه آن است. البته من گونه دوم را بیشتر دوست داشتم که برنامههای علمی وسیع مشمول آن بود.
به همین دلیل هم هست که با تفرق کانالها به معنای شبکه یک سیاسی، شبکه 4 علمی، شبکه 3 ورزش، شبکه 6 خبر، شبکه 7 آموزشی و امثالهم موافق نیستم. چون با این کار، همه برنامههای علمی در شبکه 4 منحصر شده مخاطب محدود میشود. باید شبکهها براساس نوع مخاطب تقسیم شود و همه نوع برنامه براساس سطح مخاطب داشته باشد. مثلاً CNN و BBC و الجزیره را ببینید که اگرچه خبرمحور هستند ولی مستند هم میسازند و از شیوه گذشته خود برگشتهاند. البته شبکههای ورزش و کودک قابل قبول است ولی در دیگر شبکهها مخاطب اصلی را در آموزشمحور بودن از دست داده اید.
خیلی ساده است؛ در شبکه یک میتوان فتوسنتز را عامیانه صحبت کرد و فیلم پخش کرد و اگر بخواهیم علمی صحبت کنیم به شبکه 4 میرویم. تقلید غلطی از غرب شده که خودش مبدع تلویزیون است. حالا دیگر آنها هم موضوعات گوناگون را در هر کانال جای دادهاند، ما تعدد تلویزیون درست کردهایم و خودمان برای خودمان رقیب شدهایم چون دیدهایم مشتریمان کم است و اکنون چه محصولی داشته است؛ ظاهراً هیچ. میتوان تعدد کانال داشت نه از یک ایستگاه. میتوان تلویزیونهای محدودی داشت که براساس مخاطب و منابع پخش کنند هرچند که در کشور ما فعلاً میسر نیست.
چون اگر تلویزیون و رادیو دست بخش خصوصی باشد، ممکن است یک ماشینفروشِ گردنکلفت بشود صاحب یک تلویزیون و خدا را هم بنده نباشد. من مخالف تلویزیون خصوصی نیستم اما باید بتدریج کمک کرد که خصوصی شود. به بیان دیگر این همه شبکه که اشتباه درست میشود، از پول مردم است. اینها شبکه نیست، هرکدام یک برنامه هستند. شبکه یعنی برنامهسازی براساس سلیقه و نوع و سن و شعور مخاطب.
بر این مبنا، نظرتان درباره شبکههای متعدد رادیویی چیست؟
اتفاقاً این قصه در رادیو هم همین است. تعدد کانال در ایران به جای مفهوم اصیل رادیو تلویزیونی آن است. اتاقکهایی درست کردهاند بدون جهتگیری خاص و اسم آن را شبکه گذاشتهاند. شبکه مفهوم گستردهای است که دوطرفه است . رادیو تهران شبکه رادیویی نمیشود ولی رادیو ایران میشود چون در همه جا تولید دارد. یعنی همه جا باید تولید کنند نه اینکه فقط از یک جا تولید صورت گیرد. اینها شبکه پخش هستند و شبکه تولید نیستند درصورتیکه شبکه باید رفت و برگشتی باشد.
ولی بیشتر تولیدات از تهران میرود. و چند نکته دیگر درباره رادیو؛ یکی آنکه چند کارشناس در همه شبکهها هستند و کارشناسی میکنند. دیگر آنکه تا گوینده اعلام نکرده اصلاً نمیتوان متوجه شد که این، کدام شبکه رادیویی است. کانال رادیو باید مشخصات داشته باشد. من به لحاظ فنی هم ایراد دارم. وقتی توزیع فرکانس (Distribution Frequency) آنقدر ضعیف است که رادیو پیام و رادیو فرهنگ در FMدر تهران، تداخل پیدا میکنند، نشان میدهد که از این منظر هم راه غلط رفتهایم و 8 کیلو سیکل رعایت نشده است. با FM نمیتوان از منطقهای به منطقه دیگر رفت و باید روی همان کانال ماند و تکان نخورد. ضمن اینکه تداخل امواج هم وجود دارد. چون توزیع نمیدانند و فرکانسها را هدر میدهند. یا اپراتور در فرستنده AMیاMW، مودولاسیون را پایین میگیرد مانند ماشینی که فقط دنده دو میرود. شبها، AM ایران به اندازهای مزاحمت پارازیتی دارد که گوشآزار است. شما فرستنده تان را آنقدر قوی کنید که مردم رادیو فردا گوش ندهند نه آنکه مثل شوروی سابق، پارازیت تولید کنید.
شاید به همین دلیل باشد که شبکههای ماهوارهای شدهاند منبع تصویری مردم.
بله و متأسفم که بگویم که در غیاب یک تلویزیون بیطرف و جذاب، حالا خیلیها به «BBC فارسی» روی آوردهاند آن هم در شرایطی که حمایت غیرمستقیم وزارت خارجه انگلیس و سازمان BBC یا همان بنگاه خبرپراکنی بریتانیا دارد ولی موسیقی ایرانی و مستندهای ایرانی و امثالهم را پخش میکند. من این را به خاطر قصور صداوسیما در عدم جذب مخاطب میدانم. در حالی که پتانسیل جوان وجود دارد و از آن هیچ استفادهای نمیشود اما 30 هزار کارمند دارد و هیچ خروجی قابل توجهی ندارد. معتقدم صدا و سیما بازی را باخته چون خواسته شیپور را از سر گشادش بزند. مشکل، عدم تفکر تصویری در چارچوب حاکم بر این سازمان است و دلیل واضح این است که تئوریهای ارتباطی رادیو و تلویزیون در ایران مطالعه نشده است. رادیو و تلویزیون یک مؤسسه مهندسی است که نرمافزار آن آدمهایی هستند که باید کار فرهنگی کنند.
قبول دارید که پاشنه آشیل، مخاطبنشناسی است؟
قطعاً. در تحلیل علمی رادیو و تلویزیون، از تولید و انتقال و کدگذاری و پخش تا گیرنده پیام که هدف است و مخاطب میتواند با بازخورد و در خرید در سیستمهای تجاری، به پیامفرست نظرمثبت بدهد. برنامهسازی یک سیکل است و مخاطب و ابزار فنی جزء آن است. اما وقتی برنامه ساز و سیاستگذار نه پیام را بشناسد و نه بداند که قرار است چه نتیجهای بگیرد، پس مخاطبشناسی نداشته و حتی فهم ارتباطات هم ندارد. مگر روزنامهنگارهای قدیم همه ارتباطات خوانده بودند اما مخاطب را بدرستی میشناختند.
در مقابل وقتی محتوا وجود ندارد، طبیعتاً مخاطب هم برایشان مهم نیست و کانال را به اسپانسر میفروشد یا آنکه مجری برنامه که باید در بحث داخل شود، صرفاً وقتنگهدار است. اگر کسی رسانهای باشد نباید حرمت و اسلحه خود را در اختیار شبکه تجاری قرار دهد. اگردر دنیا هم همین کار میشود و تصمیمگیری را رسانه میکند. اینجا اما رسانه هیچکاره است؛ چون برنامهساز، متخصص محتوا نیست و رسانه را نمیشناسد و رسانه را بهعنوان صرفاً یک تصویر استفاده میکند. من به همین دلایل،معتقدبه شکست رادیو و تلویزیون در ایران هستم.