به گزارش ایسنا، محمدجواد اعتمادی سخنانش را اینگونه آغاز کرد: تأثیر شعر سنایی بر مثنوی و جایگاهی که سنایی به مولانا داشته است یکی از مهمترین نکاتی است که در این جلسه به آن اشاره خواهم کرد. همچنین نگاه سنایی به مولانا و محیطی که مولانا پرورش یافته است و اینکه سنایی مهمترین شخصیتی است که مولانا او را الگو قرار داده و از او تأثیر پذیرفته است. عرفان در شعرِ فارسی و یا به تعبیرِ دیگر شعرِ عرفانی فارسی پیوندی استوار و جاودان با حکیم سنایی دارد. سنایی بود که سرودنِِ شعرِ عارفانه را چه در قلمرو اُسلوب و صورت و چه در عرصه معانی و مضامین، بنیادی استوار نهاد و راهی پُررهرو را برای شاعران پس از خود گشود. راهی که پس از او با عطار و مولانا به اوجِ شکوفایی خود رسید. در این میان مولانا که عظیمترین و باشکوهترین موج و جهشِ دریای ادبیات عرفانی است، تأثیر عمیق و وسیعی از سنایی پذیرفته است. تاثیری که حضورِ پُررنگِ سنایی در مثنوی مولانا و غزلیاتِ شمس، نشانی از عمق و وسعتِ آن است. مولانا چه در اُسلوبِ سرایشِ مثنوی عارفانه، چه در صورت و موسیقی و مضامینِ غزل، سنایی را الگو میدانسته و از او اثر پذیرفته است. مولانا گاهی در مقامِ شارحِ شعرِ سنایی مینشیند، گاهی او را همچون پیشوا و پیرِ خود میداند و گاهی از او همچون بزرگترین اولیا و مشایخ یاد میکند.
دلبستگی مولانا به سنایی بسیار بوده است
او افزود: کتابی از شمسالدین افلاکی به نام «مناقبالعارفین» است که شاید مهمترین کتاب بعد از رسالهی سپهسالار در شناخت زندگی مولانا باشد. در این کتاب سخنانی چه از زبان خود مولانا و چه روایتی از میزان عشق و ارادتی که مولانا به سنایی داشته، وجود دارد. دلبستگی مولانا به سنایی بسیار بوده است. افلاکی سخنانی را از مولانا درباره اهمیت سنایی و اینکه چقدر سنایی در چشم و نگاه مولانا عظیم و عزیز بوده و مولانا خواندن او را به مریدان و شاگردان خود توصیه میکرده، نقل کرده است. ارتباط فکر و تعلیم مولانا با آنچه از عطار و سنایی نقل میکند نکتهای درخور است و در دو جا دو عبارت از «مناقبالعارفین» از زبان مولانا چنین نقل شده است: «هر که سخنان عطار را به جد خواند اسرار سنایی را فهم کند و هر که سخنان سنایی را به اعتقاد مطالعه نماید کلام ما را ادراک کند و از آن برخوردار شود و برخورد.» و دیگر اینکه : «روزی حضرت مولانا فرمود که هر که به سخنان عطار مشغول شود از سخنان حکیم مستفید شود و به فهم اسرار آن کلام رسد و هر که سخنان سنایی را به جد تمام مطالعه کند به سر سنای سخنان ما واقف شود.» این عبارات نشان میدهد که مولانا به یک معنا، سخنان خود را شرحی بر آنچه که سنایی گفته، میدانسته است و رسیدن به سر سخن خود به اینکه شاگردان و مریدان او شعر سنایی را بخوانند، وابسته میدانسته است.
این پژوهشگر اظهار کرد: مولانا دلبستگی عمیقی به سنایی داشته است و این دلبستگی را مدیون معلمان، آموزگاران و محبوبان مولانا بوده است. پدر مولانا علاقه بسیار زیادی به سنایی داشته است و اگر به معارف رجوع کنید، بسیار شعر از سنایی نقل میکند و شعرهای او را مکرراً در سخنرانیها و خطبههای خودش میخوانده است. همچنین سیدبرهانالدین محقق ترمذی که هم آموزگار مولانا بود و هم مولانا علاقه بسیار به او داشت، در کتاب معارفی که از او به جای مانده و شرح سخنان اوست، بسیار از سنایی شعر نقل میکند و علاقه بسیار زیادی به سنایی داشته است.
سنایی برای مولانا حکم الگو داشته است
اعتمادی در ادامه گفت: همچنین افلاکی از میزان علاقهای که سید برهان به سنایی داشته است، جملهای نقل میکند که: «همچنین حضرت ولد فرمود که سیدبرهانالدین با سنایی چنان عشق داشت که مولانا با شمسالدین تبریزی.» که شمس تبریزی که کتاب مقالات او حاضر است، فراوان به شعر سنایی استناد میکند و علاقه و اعتقاد تمام در حق سنایی داشته است. میزان عزیز و ارجمند بودن کتاب حدیقه در فضایی که مولانا و شاگردان و مستمعان او داشتهاند، از عجایب است. دکتر زرین کوب در کتاب «سر نی» این را نقل میکند و میگوید شاگردان مولانا همانطور که به قرآن سوگند میخوردند به کتاب «حدیقهالحقیقه» هم سوگند میخوردند و اشاره دارد به روایتی از کتاب «مناقبالعارفین» که روایتی درباره حسامالدین چلپی است و ماجرای سوگند خوردن به حدیقه را نقل میکند. البته در جاهای مختلفی از کتاب «مناقبالعارفین»، روایاتی از میزان علاقه و ارادتی که مولانا به سنایی داشته است، نقل میشود. سنایی برای مولانا حکم یک الگو را داشته است. مولانا وقتی به سنایی نظر میکند، در سُرایش مثنوی خود، او را به نوعی به عنوان یک پیشوا، پیشگام و کسی که مولانا میتواند او را سرمشق و الگوی خود قرار دهد، سنایی را چنین میدیده است. در مثنوی مولانا حکایات هزل بهویژه در دفتر پنجم وجود دارد که مولانا در دفاع از خودش که چرا پارهای از معانی را در قالب حکایات هزلآمیز بیان میکند، به سنایی استناد میکند و میگوید استاد من سنایی هم همین کار را میکند. چون سنایی هم در حدیقه حکایات هزل و الفاظ رکیک دارد البته این هزل را شیوهای از تعلیم میداند.
تأثیرگذارترین کتاب بر مثنوی حدیقه است
او همچنین بیان کرد: در سرودن مثنوی به معنای تام و تمام کلمه، سنایی الگوی مولانا بوده است. حسامالدین از مولانا طلب و تقاضا میکند که یک مثنوی بسراید که برای شاگردان و مریدان باقی بماند و از کتاب «الهینامه» یا همان حدیقه سنایی یاد میکند و از مولانا میخواهد که کتابی به طرز الهینامه سنایی بسراید که دستگیر شاگردان باشد. پس حدیقه برای مولانا حکم یک الگو را داشته است. استاد فروزانفر در کتاب معروف «مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی» بر این نکته تاکید میکند که تأثیرگذارترین کتاب بر مثنوی، حدیقه است و به عبارتی چندان این تأثیر زیاد است که میتوان گفت اگر حدیقه نبود، شاید مثنوی به شکلی که امروز برای ما باقی مانده است، نمیماند. به عنوان یک سرمشق اعلا و الگوی ایدهآل در سرودن یک مثنوی تعلیمی عرفانی که میتواند راهنمای مریدان باشد، حدیقه در فضایی که مولانا پرورش یافت، حضور داشته است. نکته دیگری که هست، مولانا سنایی را آموزگار و شکل خودش میدانست. در بسیاری از جاهای مثنوی مولانا خود را در مقام شارح شعر سنایی مینشاند و شروع به شرح شعری از سنایی میکند. گویی که سخن سنایی برای مولانا چنان ارجمند بوده است که خودش را در مقام کسی میدید که گویی دارد معانی را که حکیم بر زبان آورده بیان و شرح میکند.
اعتمادی گفت: در مثنوی عبارتی با عنوان تأثیر قول حکیم یا شرح قول حکیم آمده که مولانا با آن از سنایی یاد میکند. گاهی اوقات هم مولانا در مثنوی شارح شعر سنایی است. مثل داستان «طوطی و بازرگان» که بیت بسیار معروف سنایی را که: « بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن نقش و چه ایمان / بهرچ از دوست دور افتی چه زشت آن نقش و چه زیبا» که مولانا شروع ابیاتی در شرح این بیت میکند. در اینگونه سخنان مولانا، سنایی برای مولانا حکم پیشوا و استادی را دارد که او شاگردانه سخنان او را شرح میکند. البته غیر از اینکه مولانا سنایی را در اسلوب سخنگفتن، در شیوه تعلیم و در شیوه بیان معانی و مضامین والای عارفانه، الگو و استاد خود میدید. مولانا یک ارتباط قلبی هم با سنایی دارد. سنایی به عنوان یک شیخ تمام، یک انسان کامل و یک عارف ایدهآل برای مولانا مطرح بوده است. سنایی برای مولانا در زمره کسانی همچون بایزید است.
سنایی از تاریکی جهید و به سوی روشنایی پرواز کرد
او افزود: به نظر من یکی دلایلی که مولانا سنایی را دوست دارد این است که سنایی همچون مولانا یک تحول را در زندگی خود از سر گذرانده بود. سنایی ابتدا شاعری مداح و هجوگو بوده و برای پادشاهان شعر نعت میگفته است. در زندگی او تحولی صورت میگیرد، یک انقلاب و دگرگونی را از سر میگذراند و از آن شاعر مداح به عارفی که سراینده آن غزلهای عظیم و حدیقه است، دگرگون میشود. چون خود مولانا هم در زندگی خود چنین تحول و زیر و زبرشدنی را از سر گذرانده است. اگر بخواهیم علاقه مولانا را به سنایی بکاویم روایتهای بسیاری در این زمینه است. روزی مجلس سماعی بود و مولانا بیخود شده بود و وقتی چشم گشود به یاران خود گفت سنایی را دیدم که آمده و در کنار اینان بیت میخواند. مولانا حتی گاهی در رویاهای صادقه خود، سنایی را میدیده که در «مناقب العارفین» هم آمده است که این هم نمونهای از دلبستگی و رابطه عمیق درونی بین مولانا و سنایی است.
اعتمادی گفت: حدیقه کتاب عجیبی است از جهت اینکه وقتی به دیدگاه منتقدان نظر میکنید، نظرها متفاوت است. مثلاً ادوارد براون مثنوی حدیقه را یک مثنوی ملالت آور و کسالت بار توصیف میکند. مرحوم زرینکوب معتقد است حدیقه کتاب سرد و خشکی است و از آن سو استاد فروزانفر میگوید که حدیقه به لحاظ وسعت و اشتمال بر معانی گوناگونی که عارفان از آن سخن گفتهاند، اثری بیهمتا و کتابی یگانه است. اما با وجود همه این نظرها درباره حدیقه به یک چیز میتوان اذعان کرد، آن هم اینکه درست است که مثنوی حدیقه در نسبت با مثنوی مولانا انصافاً کتاب سردتر و بیجانتری است و به تعبیر استاد زرینکوب تا حدی درست است اما مثنوی مولانا پرشورتر است و شاعرانهتر و به این معنا از حدیقه بالاتر است اما با همه این اوصاف، هیچ کتابی اندازه حدیقه سنایی بر مثنوی مولانا تأثیر نگذاشته است.
تأثیر داستانهایی از سنایی در مثنوی مولانا
او در ادامه اظهار کرد: چند داستان خیلی شیرین و معروف است که در مثنوی مولانا مستقیماً از سنایی تأثیر گرفته است که استاد فروزانفر در کتاب «مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی» در این رابطه شش داستان نقل میکند که مولانا اینها را از سنایی گرفته است مثل داستان «فیل در خانه تاریک» که به عبارتی بیانی از تمثیل غار افلاطونی است و در هر دو کتاب حدیقه سنایی و مثنوی مولانا مشترک است. پیش از سنایی و مولانا امام محمد غزالی در کتاب کیمیای سعادت به این تمثیل اشاره کرده است. داستان مشترک دیگر داستان «آدم گِلخوار» است و لطیفهای شیرین است و درباره معاملهای است که آدمها با عمر خودشان میکنند. داستان مشترک دیگر ماجرای آدم احول یا دوبین است که استعاره از وضعیت آدمهایی است که واقعیتها را آنگونه که باید، نمیبینند. و داستانهای دیگر که نشان میدهد مقوله تمثیل که حقیقتاً از بینش ژرف و درک عمیق کسانی مثل سنایی و مولانا برمیخاست که چقدر تمثیل میتواند موجب تقرب ذهن مخاطب به حقیقت شود.
اعتمادی گفت: همچنین ابیاتی در مثنوی است که مولانا در آنها سنایی را یاد میکند و سخنی از او نقل میکند که این نقل سخن از سنایی گاهی در مقام شرح او و گاهی در مقام استناد و اتکای مولانا به سخن سنایی است. مثل داستان طوطی و بازرگان و داستان پیر جنگی. نمونههای دیگری هم هست که مولانا نام سنایی را نمیبرد، اما در قیاس با ابیات مشابه در حدیقه، متوجه تأثیر حدیقه بر مثنوی خواهید شد. در پایان سخن باید به این موضوع اشاره کنیم که شاید حدیقه به شیرینی و حلاوت، طراوت، تحرک، تپش و تازگی مثنوی نباشد اما مثنوی وجود خود را وامدار حدیقه است و همانطور که حسامالدین در درخواست سرودن مثنوی از مولانا به کتاب حدیقه اشاره میکند، ما هم امروز باید قدردان و سپاسگزار سنایی باشیم که حدیقهای سرود که مقدمهای برای آفریدن کتاب عظیم و ارجمند مثنوی باشد. به یک معنا مثنوی فرزند حدیقه است. هرچند که فرزندی بسی رقصانتر، طربناکتر، زندهتر و تازهتر است. ما باید قدر این میراث ارجمند را بدانیم و هر روز بیشتر از بیش به آن برسیم. شاهرخ مسکوب سخنی دارد که ایرانی بودن دردسرهای بسیاری دارد اما زبان فارسی همه را جبران میکند. زبان مادری ما زبانی است که مولانا و عطار و سنایی به آن سخن گفتهاند. امیدوارم قدر این میراث بدانیم و حدیقه را به عنوان کتابی که به نظرم ژرفا و عمق و معانی آن منحصر به فرد است از نظر دور ندانیم.