فاجعه دختران اصفهانی چنانکه باید و شاید مورد توجه جامعه ایرانی قرار نگرفت. این روزها حوادث اجتماعی و سیاسی چنان پشت سرهم و آنی رخ نمایان میکنند که هیچکدام از آنها را نمیتوان به یاد سپرد و فرصتی برای بررسی و تحلیلش یافت.
به گزارش ، روزنامه جهان صنعت نوشت: دو دختر اصفهانی خودشان را از بالای پل به پایین پرت میکنند. درست در شرایطی که در روزهای این سو و آن سوی این فاجعه، دارای سنگینترین روزهای بحرانی یا به اصطلاح حادثهخیز بودیم؛ طبیعی است که مبنای سیاسی غالب به هیچ عنوان اجازه ندهد تا انتشار اخبار اینچنینی تداوم یابد. از یکسو اتوبوسی بار دیگر به اعماق دره میرود یا واژگون میشود و رقم کشتههای جادهای مصیبتبار. از آن سو کودکآزاریها و تجاوز و کشته شدن کودکان ظرف دو ماه اخیر که اخبار بسیار آزاردهندهای در خصوص آن منتشر شده است. همچنین در عرصه سیاست تحولات و اقدامات اخیر آمریکا در برابر ایران که به نوبه خود موجی از ناراحتیهای روانی و تحلیلها را به همراه داشته است. پس طبیعی است که فاجعهای در این حد و اندازه اگر هم دوامی نمییابد اما بار دیگر از روی طعنه و گلایه، روزمرگی و روح پریشان زندگی ایرانی را به رخ میکشد پریشانی احوالی که با اقدامات صحیح و تحلیلهای درست و موجه، امیدی در بهبودش میتوان یافت؛ میروند تا هربار پربارتر از دورههای گذشته ضربههای خود را به بنیانهای اخلاقی و زندگی اجتماعی ما ایرانیان وارد کنند. امید محال شاید صرفا از سر تعهد به روزی بیاید که این مار خوش خط و خال بحران سر به زیر گیرد و به لانه خود بخزد تا دیگر با نیشهای زهرآگینش جامعه را به بحرانی صد بار بدتر از گذشته مبتلا نکند.
نحوه برخوردهایی که با بحرانی اینچنینی صورت گرفت، چنان غیرکارشناسی شده و تاسفبار است که باید ایستاد و فریاد کشید. در این مدت که آن دو دختر نوجوان چنین فاجعهای را رقم زدند، چنان کارشناس و تحلیلگران زبده و به اصطلاح کارآمدی ظهور کردند! که به هیچ عنوان نه پیش از آن نامی از آنها بود و نه تحلیلهای درستی توانستند ارائه دهند. نمونه بارزش همان حرفهای اولیه مبنی بر ارتباط خودکشی آنها با بازی نهنگ آبی یا هرکدام از فرقههای شبه مد غربی چنان بروز کرد که نه تنها نارکارآمد خواندن تحلیلگرانش مشکلی را حل نمیکند بلکه دردی مضاعف بر دل کسانی است که به دلیل شناخت درست از ساختار اجتماعی و تحلیل صحیح از مناسبات اجتماعی و زندگی روزمره مردمی، این حجم بیکفایتی و نادیدهانگاری معضلات اصلی را میبینند اما بیانش ملتزم به بروز آسیبهای فراوان اخلاقی و مالی برای جامعه میشود. در نهایت نیز همیشه پاسخ این دو پرسش ناتمام و بیپاسخ میماند که چرا جامعه ایرانی به همه مسایل و بحرانهای موجود خودش از دید سیاستزدگی یا از دریچه چشم تحلیلگران ناکارآمد نگاه میکند.
پرده اول:
دو دختر خندان! درست از همان انواع خندههایی که در جریان یا بعد از وقوع حادثهای جالب و جذاب بر لبهای آدمی نقش میبندد، آنها هم بر لب دارند. هیچ نقطه یا نکتهای که ترس آنها را از خودکشی نشان دهد، وجود ندارد. هردو نفس نفس میزنند. گویی از سوی جریانی تهییجی، خرسند باز میگردند. تا این مرحله هیچ چیز مغایر و نامتناسبی با شرایط اجتماعی و خانوادگی پیدا نمیکنید. زبان به سخن میگشایند. عجیبترین مساله در این فیلم این است که به هیچ عنوان کلمه یا لفظی در باب مرگ یا حالتی که نشان دهد مرگ در یک قدمی آنهاست وجود ندارد. اینچنین خرسند به سمت مرگ رفتن، نشان از چه میدهد؟ این خود حیاتیترین مساله موجود در تشخص اجتماعی این دو نوجوان دارد. نسلی که امروز ثمره کلیه هنجارها، مناسبات، آموزشها و تکامل اجتماعی ما هستند. کسانی که مرگ را انتخاب میکنند.از قضا تعدادشان کم نیست. کافی است مقداری به عقب بازگردید و تعداد کسانی را که در ماههای اخیر خودکشی کردهاند، سرشماری کنید تا به این نتیجه برسید که مرگ مرحله بسیار عادی و آسانی برای عبور شده است.
پرده دوم:
امیر و محمد دو شخصیت غایب در این فیلم. دو عشق. دو نفری که دست کم آنقدر برای دو دختر نوجوان ارزش دارند که بخشی از فیلم ضبط شده از سوی آنها به این دو نفر وابسته است. اما سن آنها مشخص نیست. نوجوانانی که بیپروا از دوستان خود سخن میگویند و از قضا دقیقا احساس میکنند که آن دو نفر قدر آنها را میدانستند و تنها خودشان را در برابر آنها مسوول میدانستند که خداحافظی کنند. وگرنه نیازی به ذکر نام آنها تا به این حد و وجه احساسی و عاشقانه نبود.
اما شرایط به وجود آمده برایشان به قدری نامانوس و بغرنج است که حتی عشق هم دیگر نمیتواند عاملی در جهت انگیزه در تداوم زندگی آنها باشد. از دید این دو نوجوان آنها نیز به این مسلخ زندگی دعوت شده بودند اما آنها هیچگاه این وضعیت را جدی نگرفتهاند. حسی قوی میگوید که این دو نفر، امیر و محمد، به حد و اندازهای از این دو نوجوان بزرگتر هستند که این واکنش آنها در قبال زندگی و اجتماعشان برای آنها جدی قلمداد نشده است. از سوی دیگر همه ابزارهای رسمی و غیررسمی اجتماعی و حاکم بر مناسبات مردمی و اجتماع تلاش میکنند تا رابطه میان زن و مرد را تنظیم کنند و از ایجاد هرگونه زمینهای که باعث بروز گناه شود جلوگیری کنند که درواقع بیهیچ اغراقی مشخص است این مهم هرگز به معنای صحیح کلمه در جامعه ما به یک قانون یا نهاد رفتاری تبدیل نشده است.
پرده سوم:
آموزش و پرورش و دستگاه تربیتی غالب در جامعه ما که هیچگاه همسو و هم ردیف با نوع مطالبات بحق و سلیقه جوانان و نوجوانان پیش نرفته است، این بار هم به هیچ عنوان نتوانسته با آموزههای درست عرفی و اسلامی، اما سبک آموزشی بسیار کهنه، ناکارآمد و تاسفبرانگیز آموزشی خود، نسلی را پرورش دهد که دستکم مبادی آداب باشند. کمتر نوجوانی را در این روزها پیدا میکنید که ناسزاهای رکیک بلد نباشد و استفاده نکند. هرکسی که از مدرسههای متمدن و متناسب با سطح خواستههای خانوادهها یا آداب و ادب اسلامی دم میزند، کافی است یک بار برای همیشه هنگام تعطیلی مدارس نوجوانان کنار آنها باشد تا به کرات نظارهگر استفاده از الفاظ بسیار نامناسب و رکیک از سوی این دانشآموزان باشد. ناکارآمدی نظام آموزشوپرورش و مدارس ما در این نیست که چرا نوجوانان و جوانان ما اینچنین بددهان و بیبندو بار کلامی و گفتاری شدهاند؛ بلکه در این است که با اذن به وجود و آشنایی جوانان و نوجوانان با این الفاظ، هیچ نتوانسته گونهای از تربیت غالب را احیا و نهادینه کند که آنها با اختیار و آگاهانه از آنها استفاده نکنند. وقتی شرایط اینچنینی بر کل نظام آموزشی و پرورشی ما حاکم بلامنازع باشد، طبیعی است که دو دختر اصفهانی ما اینچنین بدون هیچ محدودیتی از الفظ رکیک استفاده کنند و هیچ ناراحتی و خجالتی صرفاً به خاطر اینکه دختر هستند نیز نداشته باشند. حجم استفاده و بازی با الفاظ رکیک در این فیلم به نوبه خود آزاردهنده است. چراکه گویی این دو نوجوان نماینده بخش غالبی از جامعه ما هستند که آنها را هر روز در مترو، اتوبوس، محل کار و... میبینیم و کاری جز سکوت و تاسف از دستمان بر نمیآید. وقتی توده غالب جامعه ما در فضای عمومی و اجتماعی یا حتی خانواده تولیدکننده ناسزا هستند طبیعی است که در نهایت زندگی مطابق خواسته ما پیش نمیرود و درکمال تاسف ناسزا وارد فرهنگ عمومی ما میشود. از قضا تمامی آنهایی که مولفههای شهرهای بزرگ و حیاتی ایران را در تناسب با مقوله مدرنیته میدانند در برابر این تنزل فرهنگی و افول ارزش اجتماعی که نه به اقتباس از مدرنیته، بلکه به انکار شخصیت اجتماعی و فردیت افراد هیچ پاسخی در محضر عقل عمومی و خردجمعی نمیدهد، ندارند. همچنین توان پذیرش شکست پروژه بد طراحی شده خود را هم ندارند. اینجاست که در نهایت تاسف میبینیم که مشکل ما تغییر مداوم ساختارهای آموزشی و تغییر و تحول نظام آموزشی نیست بلکه نوع نگاه و فهم درست از نسل نوجوان و جوانی است که اینچنین به ورطه هلاکت افتاده اما هیچ سلاحی در دستمان برای نجات آنها یا آوردن آنها به راه درست زندگی نیست.
آنها با موبایل یا دوربین کاملا باکیفیت از خودشان فیلم ضبط میکنند. آنها با دوربین صحبت نمیکنند؛ آنها با من و شما صحبت میکنند. آنها هشدار میدهند که نماینده نسلی سردرگم، کمتوان و کمتحملی هستند که سادهترین راه برای گذار از این تناقض از خود بودنشان در آغوش مرگ آرام گرفتن است. نسلی که به راحتی از عدم توازن نامناسب درآموزههای زندگیشان میگویند و دست آخر نیز از آن راه گریزی ندارند.
پرده چهارم:
دختری که روسری سفید بر سر دارد. در یک نقطه حیاتی صحبت از مراقبت مادرش را میگوید. مادری که باردار است. بلافاصله دوستش از مراقبت برادر کوچکتری میگوید! برادری که به تعبیر خودش و بعد از رفتنش نه خواهر خواهد داشت و نه مادر؟ یک انزوا و تنهایی عجیبی در این قسمت نهفته است. از یک سو خانوادهای که ماحصل تربیت فرزندشان سر از پلهای ماشینرو درمیآورد و درعین حال فرزندی دیگر در راه دارند. از طرفی دیگر دختری که به احتمال زیاد با نبود حضور جدی مادر دست و پنجه نرم میکند. شاید این نوجوان محصول تربیت ساختاری باشد که مادر در آن کمترین میزان تاثیرگذاری را داشته باشد. از همین نقطه وقتی به ابتدای فیلم بازمیگردیم تازه فیلم معنا مییابد. بعد از سلام ابتدای فیلم، دختر نوجوان به کنایه از جمعی میگوید که آزارشان میدادهاند. جمعی که با توجه به لفظ نامناسبی که دختر نوجوان به کار برد دقیقا نشان میدهد که عدهای بیش از اندازه و از سر افراط در کارهایش دخالت میکردند. نسلی بحرانزده که تاب تحمل چنین شرایطی را نمیتواند داشته باشد. طبیعی است که در ابتدا همه تحلیلهای مضحک و ناروا از این فاجعه به گردن بازی نهنگ آبی انداخته شود. در صورتی که هیچ نیازی به نهنگ آبی نبوده و نیست.
در فیلم جایی که از آنسوی دنیا یعنی همان دنیای مرگ میگویند، در اکراهی بسیار معلق به سر میبرند. نقطه اوج این فاجعه نیز دقیقا همین نقطه است. اینکه آن سوی مرگ برزخ است یا بهشت یا جهنم، حس تردیدی که در صورت دو نوجوان مشاهده میشود و دست آخر عزمشان برای رفتن و دیدن و به خواب آمدن بینندگان فیلم؛ سوال و مسالهای بسیار بزرگتر را رقم میزند. مگر این کودکان از همان ابتدای امر در مدارس تعلیمات و اخلاق دینی آموزش نمیبینند؟ نوجوانی که میداند برزخ چیست بدون هیچ تردید از روز جزا خبر دارد. با این نوع آموزشها و اظهارات این دو دختر، مشخص میشود کجای راه هستیم. همین دو نوجوان کافی هستند تا در یک حکم کلی عنوان شود که نظام آموزشیوپرورشی ما کارایی خود را از دست داده و در این روزمرگی و تکرار وحشتناک میرود تا سرنوشت همین دو نوجوان را این بار برای خودشان رقم بزنند. الحاد و شکاکیت در جامعه ما دقیقا از سنین چهارده و پانزده سالگی شروع میشود و اگر خانواده مسبب اصلی ماجرا باشند، بیهیچ تردیدی نظام آموزشوپرورش نیز با بحرانی که در ساختارش به عینه قابل رویت است، فصل دیگر این تلقین و مروج اصلی این بحران است. چه کردهایم با هفتاد و چهاردرصد نوجوانان در مدرسه که برای حضور در نماز جماعت هیچ رغبتی نشان نمیدهند و بسته به بهانههایشان از لحاظ جنسیت همیشه عذری برای فرار دارند. ما چنین شرایطی را از سر میگذرانیم.
با کمال تاسف اگر در جامعه ما اخلاق به عنوان معیار همه مواجهات و مناسباتمان نباشد و محیط پیرامونمان عاری از هرگونه حس ارزشگذاری شده و امید و انرژی برای داشتن آیندهای مطلوب باشد، تحت هیچ شرایطی نخواهیم توانست احیاگر شرایط برتر و متعالی اجتماعی باشیم. دقیقا بروز چنین فاجعهای موید تناقض در تحقق تمام معیارهای درست و صحیحی است که هیچگاه از سوی متولیان امر جدی گرفته نشدهاند. خانواده بیتفاوت، نظام آموزشوپرورش درگیر مشکلات خود، معلم گرفتار در روزمرگی و زودمرگی، بحرانها یکی پس از دیگری و حس و میل حداقلی برای ساخت آیندهای بهتر دقیقا همان اصلی است که هیچکس متولی آن نه تنها نیست بلکه هیچکس هم جرات تحقق آن را دستکم برای خودش ندارد. جامعهای که رسانه رسمی و ملیاش یک روز سجاد رضایی، کسی که دقیقا در چنین سیستم بیماری درس خوانده و رشد کرده یا بدل کاذب سلبریتیها را برنامه اصلیاش میکند و مخاطبان را به اجبار به پای گیرندهها نگه میدارد تا نظارهگر حرفهایی باشند که مجری تلویزیون ناگهانی و ناگزیر مجبور به سانسور حرفهایش میشود تا اخلاق تکیده و بیمار در جامعه از این بیشتر ضربه نبیند، طبیعی است که نتواند درد دیگر همشهری این نو سلبریتی را بیان کند. چراکه در هر دو حالت بیان خودکشی را معیار برنامههایش قرار داده است. اینچنین است که وقتی معلوم میشود هیچ نهاد و رسانه مسوولی نیست که حفظکننده حریم اخلاق و ادب باشد و ضامن و مروج وقاحت آن هم در سنین نوجوانی و جوانی شده است، ما نیز باید منتظر وقوع خودکشیهایی از این دست باشیم که این نمونه از ابتداییترین آنها به حساب میآید.