روزنامه شهروند - رامین نیکویی: گروس عبدالملکیان یکی از پرطرفدارترین شعرای روزگار ما است. شاید یکی از پرخوانندهترین شاعران فارسی امروز؛ با کتابهایی چون پرنده پنهان، رنگهای رفته دنیا، سطرها در تاریکی جا عوض میکنند؛ پذیرفتن و حفرهها؛ که آثارش تاکنون به چند زبان مختلف ازجمله انگلیسی، فرانسوی، ترکی، آلمانی، اسپانیایی، عربی و کردی ترجمه شده است. گروس که فرزند محمدرضا عبدالملکیان شاعر معاصر ایرانی است، نوشتن را از 11سالگی آغاز کرد و نخستین شعرهایش در مجلات کیهان بچهها و سروش نوجوان به چاپ رسید. از سال 1377 به اینسو نیز شروع کرد به چاپ اشعارش در مطبوعات تخصصی آن سالها، ازجمله کارنامه و عصر پنجشنبه.
گروس عبدالملکیان که در سال 1392 گزیدهای از شعرهایش همراه با عکس و همکاری 36 عکاس ایرانی ازجمله عباس کیارستمی، بهمن جلالی، افشین شاهرودی، سیفالله صمدیان، مهران مهاجر، کریم ملکمدنی، رومین محتشم در کتابی با عنوان «هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست» در نشر چشمه به چاپ رسید؛ در کارنامهاش جوایز ارزندهای چون جایزه کتاب سال شعر امروز ایران- کارنامه؛ جایزه شعر mostovi کشور یونان؛ برگزیده کتاب سال شعرجوان ایران؛ جایزه سراسری شعرجوان کشور و جایزه شعر شبهای شهریور به چشم میخورد. گروس عبدالملکیان تاکنون در چند فستیوال بینالمللی نیز شرکت داشته که ازجمله آنها میتوان به فستیوال بینالمللی شعر در کشور فرانسه، فستیوال شاعران ایران و جهان و فستیوال شعر گلاویژ اشاره کرد.
گروس عبدالملکیان در پاسخ به پرسشی درباره اساسیترین ویژگی شعرهایش که عدهای آن را در قلمرو سادهنویسی فرمولبندی میکنند تا ارزشهای شعری این شاعر را مورد پرسش قرار دهند، پاسخی صریح و سرراست دارد:
باید کاملا صریح بگویم که اصطلاح سادهنویسی از سر تا پا غلط است. این اصطلاح غلط است و چون هیچ چارچوب مشخصی ندارد، باعث میشود مثلا موفقترین شعرهای عباس صفاری، احمدرضا احمدی یا سیدعلی صالحی را در کنار مبتذلترین کارهای افراد بینام و نشانی که حتی با ارفاق هم نمیشود نام شعر بر آنها گذاشت، قرار دهند و برای هر دو سادهنویسی را اطلاق میکنند؛ و متاسفانه برخی که خود را مثلا متعلق به جریانهای دیگر میدانند هم، از این قضیه استقبال میکنند تا از آب گلآلود ماهی بگیرند و بعضی از چهرههای شعر امروز را تخریب کنند. من نمیخواهم از خودم یا شخص خاص دیگری دفاع کنم، اما اعتقاد دارم این سخنان را افرادی میگویند و رواج میدهند که اتفاقا اصلا مسألهشان شعر نیست، بلکه بیشتر حسادتها و غرضورزیهاست؛ که چرا فلانی مشهور شده و من نه؛ یا چرا کتاب فلانی پرفروش شده و مال من نه!
گروس عبدالملکیان را خیلی از منتقدان شعر شاعری رمانتیک نامیده و اتفاقا محبوببودنش را نیز به این دلیل میدانند. این شاعر در پاسخ به این افراد میگوید: کسانی که اینچنین تقسیمبندیهایی کرده و از این طریق میخواهند مارک و انگ بزنند، چند اشتباه بزرگ دارند که خیلی دوست دارم صادقانه دربارهاش فکر کنند. مشکل اول آنها این است که درباره شعر من حرف مىزنند، بدون آن که آن را خوانده باشند. اگر هم ادعا کنند که شعر مرا خواندهاند، من مطمئن هستم که آن را جامع و دقیق نخواندهاند؛ و البته فقط مشکل این دوستان نیست، بلکه متاسفانه مشکل بخش عظیمى از ادبیات ما همین نکته به ظاهر ساده و دمدستی است. یادم میآید در یک جلسه یکی از شاعران خانم درباره شعر من یادداشتی تند نوشته بود و مثلا مىخواست کلیت کارهایم را با تمرکز بر دو نمونه از شعرهاى من بکوبد؛ و جالب است که آن دو شعر یکى مربوط به ١٦سالگى بنده بود، آن دیگری هم از شعرهاى ١٨سالگىام. باور کنید حقیقت را میگویم؛ که بعد دیدم ایشان حتى کتابهاى من را نخوانده و این شعرها را از اینترنت پیدا کرده است.
میشود بگویید در دنیای اسیر در رسانههای مجازی آیا بین دنیای شعری شاعران ما و این رسانهها میتوان قایل به وجود مناسبات خاصی بود؟
حتما. این را اول باید بگویم که رابطه مردم با رسانهای مثل اینستاگرام چیزی شبیه بردگی خودخواسته است. در واقع متاسفانه دنیای امروز را جهان سرمایهداری با اهداف تبلیغاتی مورد نظرش تعریف میکند. اتفاقا این در فضاهای مجازی کاملا مشهود است. جهان مجازی هیولایی است که درحال بلعیدن ما است و اتفاقا، خودمان نیز آن را به واسطه جذابیتهایش همراهی میکنیم و همین عامل ما را به بردگی خودخواسته سوق میدهد. فضای مجازی میخواهد ما در عالم آن نفس بکشیم و ما نیز با پذیرش این خواسته، هر روز بخشی از دنیای واقعیمان را به جهان مجازی میبخشیم. در حقیقت داریم در جهانی که برایمان ساختهاند، زندگی میکنیم و زندگیکردن در جهانی بیتردید ما را وادار میکند تا به زبان همان جهان هم سخن بگوییم.
شعر چه جایگاهی در این میان دارد؟
تاثیرات این جهان بر شعر غیرقابل انکار است و البته در جهات گوناگون وجود دارد. مثلا برخی شاعران را دیدهایم که به خاطر انتشار شعر در فضای مجازی دیگر شعر بلند نمینویسند و این وحشتناک است؛ اینکه شما شعرتان را به واسطه شرایط انتشارش تقلیل بدهید یا مثلا دیدهام برخی از شاعران خودآگاه یا ناخودآگاه شعرهایی مینویسند، با تخیلی سطحی یا عمق فلسفی بسیار که برای فضای مجازی قابل مصرف باشد؛ و این هم آسیب بزرگی است.
این رسانه این کارکرد را هم دارد که خیلیها با دیدن یکسری مثلا اشعار در اینستاگرام و... فکر میکنند شاعری کار سادهای است.
ظاهر شعر سپید ساده است و این خود توهمزاست. وقتی کسی اندکی هم آگاه است، نوشتنش را امتحان میکند و به سختیاش پی میبرد، اما وقتی مطالعه نداشته باشی، آگاهی نداشته باشی، مخاطب و قاضی به دردبخور نداشته باشی، همینطور برای خودت مینویسی و فکر هم میکنی که بله توانستهام. چند تا حرف سطحی عاشقانه هم قاطیاش میکنی و چهار تا لایک هم میگیری و دیگر خدا را هم بنده نیستی، اما تصور راحتبودن سرایش شعر نو توهم است، فضای مجازی نیز خیلی اوقات به خاطر حاشیههای مهمتر از متنش توهمزاست، پس توهم است و ببینید با چه تاریکی عظیمی مواجهیم.
ریشه این توهم کجاست؟
در اینکه نوشتن شعر هیچ وسیلهای نمیخواهد، مگر یک مداد و کاغذ. این دردسرساز است. در هنرهای دیگر کمتر چنین چیزی میبینیم. وقتی کسی ساز میخرد، با خودش فکر میکند باید دستکم چند جلسهای کلاس برود یا وقتی کسی میخواهد نقاشی کند، قطعا مدتی را برای آموزش پیش استاد میرود. همینها باعث میشود تا حدودی هم که شده، با هنر واقعی و سختیهای مسیر آن آشنا شوند و در همین مسیر به پختگی و عمق بیشتری هم برسند، اما وقتی همینطور با ناآگاهی آغاز کنیم و ادامه بدهیم، بدجور به گمراهی میرویم.
کارگاههای شعری نمیتوانند جلوی این گمراهی را بگیرند؟
اتفاقا وجود کارگاهها موجب شده تا بسیاری از استعدادهای واقعی با آشناشدن با تکنیکهای شعری، سبکها و مکتبهای ادبی و عرصههای زیباشناسی متنوع در حوزه شعر اندکاندک آن استعداد بالقوهشان را به فعلیت برسانند و امروز خود شاعرانی حرفهای باشند که کتابهای خوبی نیز از آنها منتشر شده است. عدهای دیگر هم که گمان شاعری داشتند با حضور در بعضی کارگاههای جدی از توهم بیرون آمدند و بعد از مدتی صرفا به علاقهمندان شعر تبدیل شدند، به کسانی که ادعای شاعری ندارند ولی برای شعر احترام زیادی قائلند و به عنوان مخاطب و گاه نیز منتقد این عرصه را با جدیت دنبال میکنند.
گروس عبدالملکیان که اعتقاد دارد: «شاعر باید فلسفه، شعر کلاسیک، شعر معاصر، شعر جهان، نظریههای ادبی و تاریخ بخواند و از همه مهمتر استعداد داشته باشد و بداند که چطور استعدادش را با زبان شعر به نمایش بگذارد» در درباره شعر امروز ایران، شاعران جوان، شعر دهههای قبل و البته شاعربودن و زندگی به عنوان شاعر صحبت کرده است؛ که با حذف پرسشها سخنان این شاعر سیوهشت ساله را درباره مسائل مختلف میخوانیم.
تحلیل فضای شعری بعد از انقلاب از نگاه گروس عبدالملکیان
تقابل شعر آزاد و کلاسیک
در این نکته نمیشود تردید کرد که در دهه ٦٠ فضای شعر کلاسیک پررنگتر از انواع دیگر شعر بوده که این امر البته دلایل متعددی داشته است. در آن حضور مسلط شعر کلاسیک در دهه ٦٠ اما چند شاعر چون قیصر امینپور، طاهره صفارزاده، موسوى گرمارودى، محمدرضا عبدالملکیان، سیدحسن حسینى و... در فضایی خاص شعر آزاد نفس میکشیدند و فعالیت میکردند و البته شعرایی چون شمس لنگرودى، فرشته سارى، رضا چایچى و چند تن دیگر نیز در فضایى دیگر از شعر آزاد آثار پرمخاطبی را هم در قیاس با شرایط خاص آن زمان حاصل آوردند. حضور مسلط شعر کلاسیک در آن روزگار البته دلایلی بیشتر غیرشعری داشت. اول اینکه در آن دوره بهخصوص تا اواخر دهه ٦٠ سختگیرىهاى وزارت ارشاد آسیبش را به شاعرانى چون احمد شاملو و اخوان ثالث وارد میکرد و موجب میشد که این شعرا نتوانند مجوز بگیرند.
از بزرگان شعر آزاد معاصر فقط سهراب سپهری بود که مجوز داشت و این مسأله در کنار بعضى ریشههاى دیگر موجب شده بود که فضاى غالب فضاى شعر کلاسیک باشد و بنابراین مخاطب شعر آزاد هم محدودتر بود. این فضا اگر چه سالهای بعد تا حد زیادی تلطیف شد، اما به هر حال شرایط جوری نبود که ناشران را وادارد که به طور جدى روى کار شاعران سرمایهگذارى کنند. در این دهه در تقابل با محتواگرایى دهه ٦٠ شاعرانی دیگر که دغدغه پررنگترشان فرم و صورت شعر بود، فعالیتهاشان را گستردهتر کردند و به دستاوردهایی هم رسیدند. شاعرانی چون بهزاد خواجات، بهزاد زرینپور، مهرداد فلاح و علی عبدالرضایی متعلق به این جریان هستند. در کل میتوان گفت جهتگیری عمده جریانهای شعری دهه ٧٠ بیشتر در تقابل با دهه ٦٠ بود که این هم طبیعی بود. از آنجا که در دهه ٦٠ بیشتر شاهد فعالیت جریانی متعهد و محتواگرا بودیم، در دهه بعدی شاعران فرمگرا و به زبانی بهتر شاعرانی با نوعی زیباییشناسی خاص بیشتر جلوه کردند.
اشتیاق همگانی جوانان به شعر
شیرینی شاعربودن!
پیشینه پررنگ شعر و شاعرى به عنوان مهمترین هنر ایرانى از گذشته تا امروز چنان اعتبار و احترامی برای شعر در این سامان حاصل آورده که مشتاقان شعر در این دیار بیش از حد تصور است؛ اما در این بین عوامل و امیال دیگری هم هستند که شاعرشدن را جذاب میکنند. میتوانم بگویم بخش عمدهاى از تمایل جوانان امروز براى شاعرشدن به خاطر ذات شعر و شاعرى نیست؛ بلکه امتیازهایی چون جایزه گرفتن، انتشار کتاب، دیدهشدن، شهرت، جایگاه اجتماعى و چیزهای دیگر این علاقه و اشتیاق را به وجود آورده است. درواقع این میل به خاطر چیزهایی غیر از خود شعر است. در جایى گفتهام که شعر حسودترین معشوقه دنیاست.
به محض اینکه احساس کند شما او را به خاطر چیز دیگرى مىخواهید از شما خداحافظى مىکند و مىرود. شعر اگر هدف باشد با شما مىماند و اگر وسیله باشد شما را ترک خواهد کرد. طبیعتا اول باید استعدادمان را بررسى کنیم و بعد از مدتى به واقع تعارف را با خود و شعر کنار بگذاریم و اگر واقعا مرد این راه نیستیم نه وقت خود را تلف کنیم، نه وقت شعر را. چارلیچاپلین میگوید: «در این دنیا برای همه، جا هست فقط کافیه بگردیم و صندلی خودمان را پیدا کنیم.» جملهای با حکمت عمیقی غریب که نشان میدهد تلاش و گشتن اگر محور اعمال باشد، میشود به خیلی جاهای خوب رسید.
مخاطب شعر در ٢٠ سال اخیر
شعر وارد میشود
وقتی شعری که مخاطبان خاص دارد، حضور مسلطی در فضای شعری کشور پیدا میکند، کاهش شمار مخاطبان غیرقابل اجتناب است. باید اشاره کرد در دهههای گذشته شاعران سبکهای جدیدی را تجربه میکردند که بخشى از آن تحت تأثیر انتشار ترجمه نظریههای ادبى غرب و یا اروپاى شرقى بود.
به همین دلیل همچون رابطه ارگانیک درونى در میان لایههاى صورى، تخیل و محتوا در آن شعر تئوریزده برقرار نشده بود، میشود گفت مخاطب این شعر هم به تبع این امر محدود شد؛ یعنی کتابها فروش چندانی نداشتند و ناشران بزرگ فقط آثار شاعران ثبیتشده مانند فروغ فرخزاد و احمد شاملو و معدود شاعران قبل انقلاب را چاپ میکردند. در دهه ٨٠ اما اتفاق دیگری رخ داد و در این دهه شاعرانی چون شمس لنگرودى، حافظ موسوى، رسول یونان، عباس صفارى، خود من، شهاب مقربین، غلامرضا بروسان و یکى دو تن دیگر در خلق شعری سهل و ممتنع که مورد استقبال مردم هم قرار گرفت، کوشیدند و جریانی شکل گرفت که کتابهایش بارهاوبارها تجدید چاپ شد.
شاعر از نگاه گروس
یعنی این همه شاملو و فروغ داریم؟
شاعر باید فلسفه، شعر کلاسیک، شعر معاصر، شعر جهان، نظریههای ادبی و تاریخ بخواند و از همه مهمتر استعداد داشته باشد و بداند که چطور استعدادش را با زبان شعر به نمایش بگذارد. شاید جالب باشد بدانید بعضی از این افراد که وارد کلاس میشوند، فکر میکنند احمدشاملو و فروغ فرخزاد هستند و اینجاست که ما آنها را با واقعیتها روبهرو میکنیم تا متوجه شوند که برای شاعرشدن نیاز است سالها تلاش و کوشش مستمر داشته باشند و هیچکس از روز نخست شاعر نبوده است. از جوانهایی که به سمت شعر میآیند، خواهش میکنم برای دیدهشدن به سراغ شعر نیایند و اگر هدف آنها دیدهشدن است، راههاى بهترى هم هست؛ بروند خواننده یا بازیگر شوند. متاسفانه این روزها شعر به یک وسیله و ابزار برای دیدهشدن تبدیل شده است و عدهای میگویند که نگاه کن که چگونه گروس، رسول یونان و شمس لنگرودی طرفدارهایی دور خود جمع کردهاند؛ اما باور کنید هدف هیچکدام از ما معروفشدن نبود. اگر رسول یونان امروز به یک شخصیت مطرح در حوزه ادبیات تبدیل شده به این دلیل است که او شبانهروز تلاش کرده است تا به این موفقیت دست پیدا کند.