شکاف و تضادها میان واقعیت و تبلیغات در زندگی ژوزف استالین، در واقع با بررسی تاریخ تولد وی آغاز میشود. در زندگینامه کوتاه و رسمی استالین میخوانیم که وی در روز 21 دسامبر سال 1879 در شهر گوری واقع در شمال غربی تفلیس متولد شده است؛ اما در واپسین روزهای شوروی سابق برای محققان مشخص شد «ژوزف ویساریونویچ جوگاشویلی» که بعدها نام حزبی «استالین» به وی دادند، در 18 دسامبر 1878 به دنیا آمده است. اینکه مهمترین رهبر اتحاد جماهیر شوروی به چه علت میخواست یک سال جوانتر باشد، از جمله معماهای بیشماری است که او برای نسلهای آینده باقی گذاشت.
پدر جوگاشویلی کفاش و مادرش یک دهقانزاده بود. دوران کودکی وی در خانه و خانواده و مناسباتی ساده و معمولی سپری شد. او در خانهای ساختهشده از آجر و سنگ چشم به جهان گشود. این خانه امروز بخشی از یک موزه است. پدر و مادر ژوزف جوگاشویلی، پسر باهوششان را که «سوسو» صدا میزدند به یک دبستان مذهبی فرستادند. جوگاشویلی پس از پایان دوران دبیرستان به مدرسه علوم مذهبی ارتدوکس یونانی در تفلیس پایتخت گرجستان رفت؛ گرجستانی که در آن زمان یکی از استانهای روسیه تزاری محسوب میشد. ژوزف جوان، شخصیت بعدی خود را در آن مدرسه ساخت و در آنجا بود که با قدرت کلام آشنا شد و افزون بر آن سازوکارهای کنترل و نظارت رذیلانه را یاد گرفت.
امیل لودویگ، نویسنده آلمانی - سوئیسی و بیوگرافینویس معروف در سال 1931 از قول استالین نوشت که در آن مدرسه شبانهروزی جاسوسی و خبرچینی میشد: «ساعت 9 صبح زنگ چای و صبحانه زده میشد و ما به سالن غذاخوری میرفتیم؛ اما وقتی به اتاقهایمان برمیگشتیم متوجه میشدیم که همه کشوها طی این مدت بیرون کشیده و تفتیش شده است.» استالین که در سال 1931 رئیس بزرگترین سرویس مخفی جهان نیز بود در ادامه صحبتهایش برای لودویگ این پرسش را اضافه میکند: «چه نکته مثبتی در این کار وجود داشت؟»
به گفته استالین ظاهرا مدیریت آن مدرسه شبانهروزی قصد داشت که دانشآموزان مذهبی را از مکتب مارکسیسم که روزبهروز طرفداران بیشتری در میان جوانان سراسر روسیه پیدا میکرد، دور نگه دارد. این امر ممنوعه اما ژوزف جوان را نیز مجذوب خود کرد. جوگاشویلی 15 ساله جزوهها و رسالههای مارکسیستی را به طور کاملا مخفیانه مطالعه میکرد. پسری که همچنان از سوی پدر و مادرش «سوسو» خطاب میشد و شعر هم میسرود، از سال 1896 کلاسهای آموزش مارکسیسم را در همان مدرسه مذهبی سازماندهی کرد. دو سال بعد به عضویت حزب کارگر سوسیالیست روسیه درآمد و در آنجا به بلشویکهای طرفدار لنین ملحق شد.
جوگاشویلی در آن دوره کارکنان و کارگران یک کارگاه تعمیراتی راهآهن را در یک آپارتمان شخصی واقع در تفلیس جمع میکرد و اصول و مفاهیم اولیه سوسیالیسم را به آنان آموزش میداد، به همین دلیل توجه کارگران تفلیسی را به خود جلب کرد و در میان آنان از محبوبیت برخوردار شد. استالین بعدها از این کارگران به عنوان «نخستین استادان من» یاد کرد. او اینگونه تلاش میکرد نظر مثبت مردم را به خود و حزب مورد علاقهاش جلب کند.
استالین از سوی مردم عادی مورد تحسین قرار میگرفت؛ اما طبقه روشنفکر علاقه و احترام چندانی برای او قائل نبودند و خیلی زود به وی مظنون شدند. هنگامی که فعالیتهای سیاسی جوگاشویلی فاش شد، تصمیم به ترک مدرسه گرفت و در ماه می 1899 با آن مدرسه مذهبی خداحافظی کرد. استالین در اوایل 20 سالگی تصمیم گرفت به صورت حرفهای فعالیت سیاسی و انقلابی کند. او تا مدتی برای تامین مخارج خود تدریس خصوصی میکرد و سپس به عنوان همکار رصدخانه تفلیس مشغول به کار شد.
اما پس از آنکه ماموران حکومتی خانه جوگاشویلی را تفتیش کردند، او نیز به ناچار زندگی مخفی و فعالیتهای زیرزمینی را انتخاب کرد. نخستین بار در آوریل 1902 بازداشت شد و پس از آن بارها طعم زندان و همینطور تبعید سیبری را چشید. هر بار که آزاد میشد به سازماندهی گروههای بلشویکی میپرداخت و شبنامه و مقاله مینوشت. استالین این توانایی و استعداد را داشت که موضوعها و مباحث پیچیده را به زبان ساده و قابل فهم درآورد و توضیح دهد.
جوگاشویلی در سال 1905 و در جریان یک نشست حزبی نسبت به «عناصر وراج و پرحرف» هشدار داد. او گفت «حزب نباید جای عناصر تکروی وراج باشد بلکه باید حزب جنگ باشد و سازمانی برای رهبران.» از لحن این جوان بیست و چند ساله عطش قدرت میبارید، لنین این رفیق جوان و پرانرژی را میپسندید.
جوگاشویلی در سال 1912 به سردبیری روزنامه حزبی پراودا رسید. وی در آنجا برای نخستین بار از نام مستعار «استالین» به معنی پولادین استفاده کرد و رساله «مارکسیسم و مشکلات ملی» را در سال 1913، با همین نام منتشر کرد. پیش از آن البته برای یک دوره آموزشی و مطالعاتی از سوی حزب به شهر چند فرهنگی وین اعزام شده بود. این کارگزار جوان حزب، برداشتهای خود را در چارچوب یک نظریه گردآوری کرد و عقیده داشت: «یک ملت، اجتماعی پایدار از انسانهایی است که فرهنگ آن در سرشت روانی آنها آشکار میشود.» به عبارت دیگر دکترین مارکسیستی استالین به روانشناسی ملی نیز توجه داشت و خیلی زود مشخص شد که این به گفته لنین «گرجی باشکوه» بیشتر مرد عمل است تا تئوری.
از جمله اقدامات پرسروصدای جوگاشویلی رویدادی بود که وی در 26 ژوئن 1907 در تفلیس سازماندهی آن را بر عهده داشت. در آن روز گروهی 20 نفره متشکل از زنان و مردانی که جوگاشویلی رهبری آنان را بر عهده داشت به یک کاروان حامل پول بانک مرکزی روسیه حمله کردند. سارقان با پرتاب نارنجک به سوی خودروی زرهی بانک و سپس شلیک به سوی ماموران محافظ و نیروهای پلیس، شهر را به آشوب و خون کشیدند. بر اثر این عملیات 40 نفر کشته و 90 نفر مجروح شدند.
غنیمت حاصل از این کشتار پرسروصدا تقریبا 250 هزار روبل بود که با معیارها و ارزش پول امروز معادل چندین میلیون یورو است. این پول توسط رفقای داخلی برای سازمان حزب در تبعید فرستاده شد. البته بعدها دستگاه تبلیغاتی شوروی سابق همواره در مورد این عملیات سکوت میکرد. از قرار معلوم رهبران شوروی سابق از این ابا داشتند که اقدامات و عملیاتهای آنان در دوران قبل از انقلاب با رفتارها و اقدامات راهزنانه و مافیایی شباهت پیدا کند.
در سال 1907 هیچ کس تصورش را هم نمیکرد که جوگاشویلی 10 سال بعد به وزارت برسد. در مارس 1917 و کوتاه زمانی پس از سقوط حکومت تزار، استالین از تبعید سیبری بازگشت، به پتروگراد رفت و به رفقای بلشویک ملحق شد. او در آوریل 1917 از سوی رهبران حزب به عضویت کمیته مرکزی درآمد و در همین منصب بود که مقدمات قیام بلشویکها را آماده کرد. بدین ترتیب سهمی از قدرت گرفت و در دولتی که ریاست آن بر عهده لنین بود، یعنی همان «شورای کمیساریای خلقی» به عنوان مسئول و در واقع وزیر امور ملیتها منصوب شد.
لنین، استالین را فردی بسیار توانا در امر تضمین و بقای قدرت میدانست. به همین خاطر استالین در خلال جنگ داخلی، از سوی حزب به خطوط مختلف جبهه پرم واقع در کرانه اورال و پتروگراد اعزام شد. او در تزاریتسین واقع در کرانههای اورال یعنی در همان شهری که بعدها با نام استالینگراد شهرتی جهانی یافت، به سبکی به شدت سختگیرانه رهبری خود را نشان داد.
به دستور استالین انبار غله شهر مصادره، مخالفان اعدام و منتقدان تحت عنوان مشاوران و همکاران ارتش تزار تحت حصر و بازداشت خانگی قرار گرفتند. در سال 1919 به دلیل تواناییهای نظامی، بالاترین نشان نظامی شوروی به وی اعطا شد. این شهرت نظامی به استالین کمک کرد تا پس از پایان جنگ داخلی به ترقی خود ادامه دهد. در آوریل سال 1922 کمیته مرکزی حزب بلشویک که اکنون به حزب کمونیست شوروی تغییر نام یافته بود، استالین را به سمت دبیرکل انتخاب کرد. بدین صورت مجموعه دستگاه و تشکیلات حزب در اختیار استالین قرار گرفت.
اگرچه استالین همواره خود را «بهترین و وفادارترین شاگرد و همرزم لنین» عنوان میکرد اما لنین که در آدمشناسی استاد بود، طی نامهای به کنگره حزب در 24 دسامبر 1922 هشدار داد: «رفیق استالین پس از رسیدن به مقام دبیرکلی قدرت بیحد و اندازهای را در دستان خود متمرکز کرد و من باور ندارم که او برای همیشه از این قدرت در جهت صحیح استفاده کند.» چند روز بعد لنین این جمله را نیز به اظهارات خود اضافه کرد که استالین فردی عصبی است و نمیتواند در مقام دبیرکل شکیبایی به خرج دهد، به همین خاطر به رهبران حزب پیشنهاد داد که راههای خلع وی را از این مقام بررسی کنند.
استالین به هیچ عنوان انتشار آن نامه را برنمیتابید، به همین خاطر تنها در داخل حزب به قرائت نامه لنین اکتفا شد. استالین در آن روزها نیز مانند دهه 1920 همواره خود را یکی از مدافعان دموکراسی درونحزبی معرفی میکرد. او در سال 1923 همچنان اصرار داشت که اعضای شاخههای کارگری حزب در مسکو باید انتخاب و نه انتصاب شوند. با این حال استالین دست به تغییراتی بنیادین در حزب زد؛ حزبی که از سالها پیش به نوعی تحت نفوذ افکار تروتسکی و هوادارانش قرار داشت.
حزب بر اساس «توصیه و ماموریت لنین» در سالهای 1924 و 1925 نزدیک به 500 هزار عضو جدید به ویژه از میان کارگران جوان جذب کرد. استالین نیز دستور اکید داد که اعضای جدید باید کتاب او را به نام «درآمدی بر بنیانها و اصول لنینیسم» که در سال 1924 و در دانشگاه سوردلوف مسکو چاپ شده بود، به عنوان دوره آموزشی مطالعه کنند؛ اما او در این کتاب تعریفی از لنینیسم ارائه میداد که در عمل و آشکارا با رهبر تازه درگذشته انقلاب، فاصلهای بسیار داشت.
در دوران لنین نیز اختلاف عقیده و جریانهای مختلف در حزب وجود داشت اما استالین در سال 1924 اعلام کرد که حزب نمیتواند فراکسیونهای مختلف را تحمل کند و تنها در صورتی میتوان حزب را تقویت کرد «که از عناصر اپورتونیست» پاک شود، بدین ترتیب استالین در عرض تنها چند سال حزبی جدید ساخت. در مارس سال 1921 شمار اعضای حزب هنوز 700 هزار نفر بود در حالی که این تعداد تا سال 1933 به بیش از 3٫1 میلیون نفر افزایش یافت.
حزب کمونیست در سالهای آخر دهه 1920 و سالهای نخست دهه 1930 در واقع یک جنبش جوانان بود. استالین نیز با تکرار این حرف که شما جوانان رهبران جدید کشور هستید، به شور و شوق این اعضای جوان دامن میزد، به این ترتیب به صورتی کاملا آشکار از الیت حزب فاصله گرفت.
در کنگره اتحادیه جوانان کمونیست (کومسومول) که در ماه می 1928 برگزار شد، استالین به شدت علیه «بوروکراتهای جدید» تاخت و هشدار داد: «کمونیست – بوروکرات، خطرناکترین نوع بوروکراتها است» زیرا «آنها بوروکراسی خود را زیر پرچم عضویت در حزب پنهان میکنند.» او در ادامه از سقوط و انحطاط اخلاقی برخی از اعضای حزب کمونیست شکایت کرد.
از قرار معلوم گزارشهایی از فساد در میان رهبران محلی حزب و دولت، به ویژه در اسمولنسک و آستراخان واقع در جنوب روسیه، به دست استالین رسیده بود. بر اساس این گزارشها ظاهرا رهبران حزب در جنوب و در گروههای بزرگ اقدام به برگزاری میهمانیهای پرزرقوبرق میکردند، همچنین در این میهمانیها روسای شرکتهای خصوصی با پرداخت رشوههای نقدی و غیرنقدی به مقامهای حزب، مناقصههای دولتی را به نفع خود تمام میکردند.
استالین در همان جلسه به نحوی از اراده خود برای تربیت طبقه جدید از رهبران حزبی گفت؛ رهبرانی که توسط شخص او شکل داده شده و مانند او پولادین باشند. در همان کنگره کومسومول در سال 1928، دبیرکل از لزوم «تواناییهای علمی و کادر جدید متخصصان بلشویک در تمام عرصهها» سخن گفت. جوانان حاضر در کنگره با این سخنان دبیرکل به شدت احساساتی شدند و او را تشویق کردند، حملههای لفظی استالین به رهبران فاسد حزب و بوروکراتها نیز بر این شور و نشاط میافزود. به باور این جوانان، استالین هیچگونه ضعف اخلاقی نداشت، به یک آپارتمان کوچک و غیرمبله در بخش پیشخدمتهای دربار سابق تزارها در کرملین بسنده کرده بود و هیچ چیز از خودش نداشت.
بر خلاف دیدگاههای تروتسکی در مورد یک انقلاب جهانی، استالین پروژهای به مراتب در دسترستر را دنبال میکرد؛ یعنی «ایجاد و ساخت سوسیالیسم در یک کشور». اولین برنامه پنجساله شوروی در اکتبر 1928 آغاز شد و بیش از همه توسعه صنایع سنگین در اولویت قرار گرفت. وضعیت بغرنج و نابسامان سرزمین شوراها در آن زمان، در یکی از تصمیمهای «کاملا محرمانه» دفتر سیاسی در جولای 1929 کاملا مشخص است. رهبری حزب مشخصا تاکید داشت صنایع تسلیحاتی در «وضعیت به شدت نامناسبی» قرار دارد و افزون بر آن «شکاف خطرناک میان صنعت و نیازهای دفاعی» کاملا آشکار است.
استالین پیش از این یعنی در سال 1927 در اتاق کارش در کرملین ملاقاتی با ژنرالهای ارتش سرخ داشت که در آن ژنرالها اقرار کردند که ارتش توانایی ندارد در موارد جدی از کشور دفاع کند؛ زیرا به شدت از کمبود و نبود تانک، سلاحهای صنعتی و هواپیماهای مدرن رنج میبرد. او میخواست این وضع تغییر کند، به همین خاطر صنعتیسازی کشور را با استفاده از همه ابزار و امکانات موجود آغاز کرد. قرار بر این شد که هزینه واردات ضروری تکنولوژی و افراد متخصص با صدور غلات به کشورهای مربوطه پرداخت شود. این راهکار در عمل به قیمت جان میلیونها نفر بر اثر قحطی و گرسنگی تمام شد. با این حال از نظر استالین همه این فقر و فلاکت و مرگومیرها در برابر منافع توسعهطلبانه کشورش اهمیتی نداشت و به حساب نمیآمد.
او دیدگاه خود را درباره وضعیت کشور، در چهارم فوریه 1931 و در برابر بیش از 700 کارگزار حزبی و اقتصادی از سراسر شوروی به صراحت اعلام کرد: «روسیه قدیم به دلیل عقبافتادگیها به صورتی پیوسته ضربه خورده است.» به گفته استالین اگر خواهان تداوم استقلال کشور باشیم «باید آن را در کمترین زمان از قید عقبافتادگی رها کنیم.» استالین در همان جلسه اظهار عقیده کرد که اتحاد جماهیر شوروی از کشورهای پیشرفته به اندازه پنجاه تا صد سال عقب است. راهحل او برای جبران این عقبافتادگی این بود: «ما باید این فاصله را به 10 سال کاهش دهیم. یا این کار را انجام میدهیم و یا له میشویم.» 10 سال بعد ارتش آلمان نازی خاک شوروی را مورد تجاوز قرار داد.
استراتژی استالین، به الیت جوان و تازهنفس از میان صدها هزار مهندس و کارگر متخصص تکیه داشت. بسیاری از آنها خیلی زود به مدیریت بخشهای مهم صنعتی و غیرصنعتی منصوب شدند. بدین ترتیب اساس قدرت در رژیم شوروی بر پایه ترکیبی از نبوغ فنی و اتحاد سیاسی در حزب کمونیست استوار شد. نسل رهبران آینده شوروی، از میان همین الیت جوان شکل گرفت؛ افرادی چون لئونید برژنف که کارگرزادهای اهل اوکراین شرقی بود و بعدها به دبیرکلی حزب حاکم و صدر هیاترئیسه اتحاد جماهیر شوروی رسید. جوانان همین نسل نیز در کمتر از چند سال کارخانههای بزرگ تراکتورسازی، صنایع زرهی و سدها و نیروگاههای برق را ساختند.
با این حال وضعیت زندگی کارگران بیاندازه دشوار و نابسامان بود. کارگران تراکتورسازی استالینگراد با دستهای بدون دستکش و خونین خود، در سرمای زیر 38 درجه و در حالی کار میکردند که باد سوزان و مرگبار مناطق استپی به درون سالنهای کارخانه نفوذ میکرد. این کارگران در روزهای نخست برای فرار از سرمای کشنده سوراخهایی در زمین حفر کرده بودند و به درون آن پناه میبردند، در مرحله بعد در سنگرهای چوبی بیتوته میکردند؛ اما در آنجا هم از آزار ساسها و موریانهها در امان نبودند.
در چنین موقعیتی نشریه حزبی «بلشویک» در جولای 1937 طی مطلبی این پرسش را مطرح کرد که «رژیم چگونه میخواهد معمار سوسیالیسم باشد؟» نویسنده مقاله اظهار نظر کرده بود که «متخصص سرخ» کسی است که «دانش آمریکایی و دیدگاه روسی را تلفیق کند. ویژگی اصلی او نیز وفاداری بیاندازه به حزب و سوسیالیسم و نفرت بیپایان علیه دشمنان است.»
با این حال دشمنان امروز غالبا همان رفقای دیروز بودند. در سخنان و فرمانهای استالین همواره از تروتسکیستها به عنوان عناصر منحرف یاد میشد. او در سال 1937 رسما از تروتسکیستها با عنوان «ماموران فاشیسم» یاد کرد. رژیم استالین «تروتسکیستها» را از مدتها پیش، از زمره هواداران رژیم جدا کرده بود، رهبر آنان یعنی لئو تروتسکی نیز در تبعید به سر میبرد. تروتسکیستها در سالهای دهه 1930 هیچ حضور سازمانی و رسمی در کشور نداشتند. استالین نیز که میدانست مردم هرگز علاقهای به تروتسکی نداشته و ندارند، از وی به عنوان عامل اصلی تورم اقتصادی یاد میکرد.
در کنگرهای که در پایان ژانویه و آغاز فوریه سال 1934 برگزار شد، استالین همه را به وحدت فراخواند. اعضای ردهبالای حزب کمونیست برای دبیرکل هورا میکشیدند و دست میزدند؛ اما بسیاری از این تشویقکنندگان خبر از سرنوشت شوم خود نداشتند؛ چراکه تنها کمتر از نیمی از 1225 عضو صاحب حق رای که در کنگره 1934 حضور داشتند، توانستند از پاکسازیهای پنج سال آینده جان سالم به در ببرند. دادگاههای نمایشی از سال 1936 علیه اعضای قدیمی دفتر سیاسی از جمله گریگوری زینوویف و نیکلای بوخارین برگزار شد.
از قرار معلوم استالین از سالها پیش یعنی از همان سالهای دهه 1920 در انتظار فرصتی مناسب برای این پاکسازی بود. در اواسط دهه 1930 گزارشهایی از سوی سرویسهای امنیتی و کمیسیون مرکزی نظارت حزب به دست او رسید که حاوی تصویری هشداردهنده از وضعیت حزب بود. بر اساس این گزارش بسیاری از نقاط کشور توسط قدرتمندان فاسدی اداره میشد که وفاداری خود را در قبال پول و رشوه میفروختند و این رشته سر دراز داشت. استالین خود را گرفتار در باتلاق خیانت و توطئه میدید و احساس میکرد پیرامونش پر از خائنان و توطئهچینان بالقوه است. او به همین خاطر صراحتا گفت که قصد دارد بوروکراتهای حزبی را به صورت جمعی سرکوب کند.
رهبر وقت شوروی سوسیالیستی طی مصاحبهای با «روی ویلسون هوبارد» گزارشگر آمریکایی در اول مارس 1936 اعلام کرد که بر اساس قانون اساسی جدیدی که در سال جاری رسمیت مییابد، همه سازمانهای عمومی و غیرحزبی اجازه مییابند کاندیداهای خود را برای انتخابات معرفی کنند و از این پس چنین انحصاری برای کمونیستها وجود ندارد. استالین در همان مصاحبه گفت: «انتخابات با رای مخفی» به مثابه «شلاقی در دست ملت علیه نهادهای فاسد قدرت» عمل خواهد کرد.
منظور استالین این نبود که یک سیستم چند حزبی تکثرگرا با برنامههای رقابتی سیاسی روی کار خواهد آمد؛ اما بر اساس آن دسته از اسناد آرشیوشدهای که از سوی تاریخدان اهل مسکو یعنی «یوری شوکوف» مورد ارزیابی قرار گرفته است چنین برمیآید که رهبر وقت شوروی به دنبال ابزاری بود که بتواند با کمک آن و به عبارت دیگر به کمک انتخابات رقابتی، رقبای بالقوه و دشمنان حزبی خود را برای همیشه از دور خارج کند. افراد قدرتمند در دیگر ولایات و استانها از پیشنهاد استالین استقبال و به فرمان او عمل کردند. در عین حال از او درخواست کردند که مجوز قتل شمار بالایی از دشمنان را صادر کند. استالین نیز با این پیشنهاد مخالفتی نکرد.
در یکی از نشستهای دفتر سیاسی حزب که در مارس 1937 برگزار شد، استالین به وضوح نشان داد که تا چه اندازه الیت حزب را کوچک میشمارد. او در این نشست طی سخنانی گفت که بسیاری از کارگزاران حزب در میهمانیهای پرسروصدا غرق شدهاند، برای خود مراسم سان و رژه ترتیب میدهند و «گرفتار خودپرستی و غرور» شدهاند. او در همان جلسه آرزو کرد افرادی که مجیزش را میگویند به جهنم بروند، بدین ترتیب وحشتناکترین دوره در تاریخ اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد؛ دورهای که از آن با عنوان «پاکسازی بزرگ» سالهای 1937 و 1938 یاد میکنند.
فرمانهای استالین و جنون قدرت ماموران محلی وضعیتی فاجعهبار درست کرد؛ در پایان دادگاههای زنجیرهای، افرادی سادیسمی در انتظار محکومان بودند تا آنان را به شکنجهگاههای زیرزمینی سرویسهای مخفی ببرند و زجرکش کنند. تاریخنگار روسی، شوکوف، میگوید: «جوی که عامدانه برای تحقیر افراد درست شده بود رفتهرفته به یک بیماری روانی تودهای و جمعی بدل شد.» به عبارت بهتر این جنون و سادیسم به درون تودههای مردم نیز سرایت کرد.
چهره کلیدی این دوران وحشت «نیکلای یژوف»، در پایان سپتامبر 1936 از سوی استالین به ریاست سازمان امنیت و اطلاعات شوروی منصوب شد. این کارگزار باسابقه حزب نیز هر آنچه از دستش برآمد انجام داد و با شعار «هرچه بیشتر، بهتر از هرچه کمتر است» از خونریزیهای بسیار دریغ نکرد. در دوران یژوف؛ یعنی در خلال سالهای 1937 و 1938، صدها هزار نفر در پشت سیمخاردارهای گولاگ اسیر و حداقل 681692 نفر تیرباران شدند.
تبلیغاتچیهای شوروی تا مدتها پس از مرگ استالین ادعا میکردند که جناب رهبر از ابعاد این ترورها آگاهی و اطلاع نداشته است. پروندهها و اسنادی که طی این سالها از سوی حزب منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفت، اما خلاف این ادعا را ثابت میکند. بر این اساس استالین از فوریه 1937 تا اکتبر 1938 دستور تیرباران 38955 نفر را صادر کرد که قبلا در دادگاههای فرمایشی محکوم شده بودند. تنها در روز 12 دسامبر 1938 فرمان قتل 3167 نفر دیگر نیز به امضای او رسیده بود. در نهایت موج این کشتارها و ترورها دامن یژوف یا همان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت را نیز گرفت. یژوف در نوامبر 1938 به فرمان استالین از مقام خود خلع و چند ماه بعد بازداشت و در سال 1940 تیرباران شد.
هنگامی که بالاخره استالین به آن کشتارهای دستهجمعی و جنونآمیز پایان داد، از حزب نیز چیزی بیشتر از یک سازمان سیاسی باقی نمانده بود. این بخش باقیمانده نیز بیشتر به یک سازمان نظامی شباهت داشت، البته استالین هم همین را میخواست. او در نشست کمیته مرکزی در مارس 1937 یعنی در همان زمانی که کشتارها و پاکسازیها کلید زده شد، گفته بود که سه تا چهار هزار نفر از کارگزاران ردهبالا باید «فرماندهی حزب ما را به دست گیرند.» آن سی تا چهل هزار کارگزار میانرده نیز از سوی استالین به عنوان «بدنه افسری حزب» در نظر گرفته شدند. این در حالی بود که «100 تا 150 هزار کارگزار پایینرده» باید «بدنه افسران جزء حزب» را تشکیل میدادند.
موج پاکسازیها دامان فرماندهان وقت ارتش سرخ را نیز گرفت و 3 تا 5 ژنرال بلندپایه و 13 تا 15 فرمانده رده بالا قربانی آن کشتارها شدند. تضعیف ارتش شوروی از سوی استالین در حالی انجام میگرفت که در همان دوران گزارشهای کاملا موثقی در مورد اراده حزب نازی آلمان و هیتلر رهبر این حزب برای جنگ به دست استالین رسیده بود؛ اما ظاهرا کشتن و از دور خارج کردن کودتاچیان و رقبای بالقوه برای او اولویت داشت.
زندگی شخصی استالین نیز در سالهای نخست دهه 1930 دستخوش تغییراتی دراماتیک شد؛ همسر اول و گرجیاش، «کاتو سوانیدزه»، مدت کوتاهی پس از تولد پسرش یاکوف در سال 1907 درگذشت. 11 سال بعد استالین با دختری به نام «نادژدا آلیلویوا» که یازده سال از خودش کوچکتر و از خانوادهای کارگری آمده بود ازدواج کرد. از همسر دوم وی یک پسر به نام واسیلی در سال 1921 و یک دختر به نام سوتلانا در سال 1926 متولد شدند. افزون بر آنها استالین یک پسرخوانده به نام «آرتیوم سرگیف» نیز داشت که در واقع پسر یکی از رفقای درگذشته او بود.
ازدواج با آلیلویوا پایانی تراژیک داشت. نادژدا پس از مشاجرهای شدید با استالین در جریان یکی از میهمانیهای سالگرد انقلاب در نوامبر 1932، با شلیک یک گلوله به مغز خود، به زندگیاش پایان داد. آرتیوم، پسرخوانده استالین، به خاطر میآورد: «پس از این تراژدی استالین به شدت تغییر کرد. از آن زمان به بعد ندرتا شوخی میکرد، کمتر میخندید و چهرهاش غالبا و به صورت ناگهانی درهم میرفت.»
استالین بعد از نادژدا دیگر ازدواج نکرد. چند سال بعد با دختری به نام «والنتینا (والیا) ایسنومنیا» که 39 سال از خودش کوچکتر بود، روابطی بسیار نزدیک برقرار کرد. والیا در واقع دهقانزادهای بود که زمانی در یک کارخانه، کارگری میکرد. او بعدها به عنوان پیشخدمت در ویلای استالین در حومه جنوب غربی مسکو مشغول به کار شد. والیا با درجه گروهبانی سازمان امنیت از سال 1946 تا پایان عمر استالین در همین خانه زندگی کرد.
با این حال تبلیغاتچیهای شوروی از استالین به عنوان مردی یاد میکردند که خانوادهای ندارد اما پدر ملت است، مردی که در واقع با اتحاد جماهیر شوروی ازدواج کرده است. آرتیوم پسرخوانده استالین به یاد میآورد که وی در آن خانه ویلایی همیشه فرنچ نظامی به تن داشت و هرگز لباس راحت نمیپوشید. رهبر مقتدر شوروی حتی در آن خانه ویلایی به دور از مسکو نیز وقت استراحت نداشت و میز تحریری در اتاق خوابش گذاشته بود. هر روز پروندهها با هواپیما از مسکو به ویلای او واقع در آبخازی ارسال میشد.
استالین زمان زیادی را به مطالعه کتاب اختصاص میداد. پسرخواندهاش میگوید: «همیشه با انبوهی از کتاب، روزنامه و بروشور احاطه شده بود.» غالبا روی یک کاناپه به پشت میخوابید و مطالعه میکرد. او عشق و علاقه عجیبی به آثار کلاسیک از جمله کتابهای گوته، شکسپیر و داستایفسکی نشان میداد. به کتابهای تاریخی نیز علاقهمند بود و «شهریار» ماکیاولی، خاطرات بیسمارک و کتابهایی در مورد قیصر روم را همیشه مطالعه میکرد.
جالب آنکه نوشتههای رقبای حزبیاش از جمله تروتسکی و کامنف را نیز میخواند و ترجمه کتاب «نبرد من» هیتلر را نیز در کتابخانهاش داشت. بدین ترتیب میتوان گفت در آن بزرگترین کشور دنیا، آخرین کتابخوان آزادی که میتوانست بدون ترس و نگرانی آثار ممنوعه را بخواند کسی نبود به غیر از ژوزف استالین که با مدادهایی به رنگهای آبی و بنفش و سبز در حاشیه کتابها چیزهایی مینوشت. او در حاشیه کتابی که تولستوی درباره تزار ایوان یا همان ایوان مخوف نوشته، این واژه را نوشت: «معلم».
استالین در بیستمین سالگرد انقلاب در نوامبر 1937 دوستان و رفقای فرهیختهاش را با نگرشی جدید از تاریخ شگفتزده کرد و گفت: «اگرچه تزارها کارهای بد زیادی انجام دادند، اما بزرگترین حسنشان این بود که انسجام و اتحاد این امپراتوری بزرگ را حفظ کردند.» استالین، تزار ایوان یا همان ایوان مخوف را میستود و جنگ خونین وی علیه طبقات اعیان و بالادست را در برابر دوستان کمونیست خود تحسین میکرد.
او در جنگ علیه نیروهای هیتلر توانست میلیونها نیروی غیرکمونیست را تجهیز و با تکیه بر میهنپرستی روسی عازم جبههها کند. رهبر شوروی در یک سخنرانی در میدان سرخ مسکو در تاریخ نوامبر 1941 خطاب به سربازان گفت که آن دشمن پشت دروازههای مسکو «آنقدرها هم که نیروهای مرعوب اطلاعاتی امنیتی میگویند قوی نیست.» استالین در این سخنرانی بار دیگر از ژنرال ارتش تزار یعنی الکساندر سووروف و میخائیل کوتوسوف به عنوان کسانی که ناپلئون را به زانو درآوردند، تقدیر کرد. او همیشه پرترههای این دو فرمانده تاریخی روسیه را در کنار پرتره لنین در اتاق کارش داشت. جالب آنکه سربازان استالین در جبهههای جنگ با این شعار به سوی دشمن حمله میبردند: «به خاطر استالین، برای میهن!»
این شاگرد سابق مدارس مذهبی، از پتانسیلهای مسیحیهای ارتدوکس روس شناخت خوبی داشت. رژیم کمونیستی طی همه آن سالها دست به سرکوبی وحشتناک علیه کلیسا زده بود و حتی گروهی به نام «جنبش کافران» به عنوان بازوی نیروهای دولتی، ساختمان بسیاری از کلیساها را به طویله تغییر داده بود؛ اما چند ماه پس از آغاز جنگ یعنی سال 1941، وضعیت تغییر کرد.
در این سال استالین با رهبران کلیسای روسیه دیدار کرد و از زحمات و تلاشهای آنان برای جمعآوری کمکهای نقدی برای تهیه تانک تقدیر به عمل آورد. در همان جلسه نیز مجوز انتخاب اسقف و انتشار نشریهای در مسکو را برای کلیسا صادر شد. توجه به کلیسا خطر سیاسی چندانی به همراه نداشت؛ زیرا استالین همه فعالیتهای کلیسا را از طریق یک شورای دولتی زیر نظر داشت؛ مدیر این شورا همزمان ریاست بخش کلیساهای سرویس اطلاعات و امنیت شوروی را نیز بر عهده داشت.
اینکه استالین بدون آنکه از نظر ذهنی دغدغهای داشته باشد، توانست سیاست خود در قبال کلیسا را تغییر دهد مسئلهای است که پسرخوانده وی در یک مصاحبه به آن پرداخته است. آرتیوم سرگیف در آن مصاحبه میگوید که اگرچه استالین هرگز در خانه مراسم مذهبی برگزار نمیکرد اما «هیچ وقت حرف رکیکی علیه مذهب بر زبان نمیآورد، عباراتی مانند خدا را شکر و پناه بر خدا از جمله عبارتهایی بود که وی همواره به کار میبرد.»
این سیاست جدید در قبال کلیسا، «ووچد» (نامی که استالین به خودش داده بود و به معنی رهبر و پبشوا است) را از محبوبیت مردمی بیشتری برخوردار کرد و بدین ترتیب مذهب ارتدوکس و باور به استالین به ستونهای آن جامعه پدرسالارانه بدل شد. «دیوید براندربرگر» مورخ آمریکایی عقیده دارد که رهبر سرخ به کمک این بلشویسم ملی و ملیگرایانه توانست «حس مدرنی از هویت ملی روسی» به مردم اعطا کند.
پس از پیروزی بر هیتلر، استالین به عنوان رهبر شوروی طی یک نشست در کاخ کرملین که روز 24 می 1945 برگزار شد از عبارت «برای سعادت ملت روسیه» استفاده کرد. این در حالی بود که دستگاه تبلیغاتی شوروی همواره از استالین به عنوان «پدر همه ملتهای روس و غیرروس» یاد میکرد. استالین در آخرین حضور عمومی خود که به مناسبت کنگره حزب کمونیست در روز 14 اکتبر 1952 صورت گرفت، باز از همان لحن و ادبیات بلشویک ملیگرایانه استفاده کرد. او ادعا کرد که با توجه به نفوذ ایالات متحده آمریکا در غرب اروپا: «اینک بورژوازی حقوق و استقلال ملتها را در برابر دلار میفروشد.» استالین به کمونیستها توصیه کرد که همواره به عنوان نیروهای میهنپرست «نیروی هدایتگر ملت» باشند.
اعتراض و ناخشنودی برخی کمونیستها از این احساسات میهنپرستانه اما در همان سال 1952 موجب وحشت استالین از وفادارترین یاران و دوستان خود شده بود. به عنوان مثال او گمان میکرد پزشکان یهودی قصد دارند او و دیگر رهبران شوروی را به قتل برسانند. استالین در اواخر سالهای دهه 1940 در یکی از گردهماییها به شدت علیه یهودیان تاخته و آنان را به صورت ضمنی گروهی بیریشه خوانده بود. از قرار معلوم تمایل یهودیان شوروی به اسرائیل، خوشایند استالین نبود. به هر حال در اواخر همان سال 1952 شمار زیادی از پزشکان یهودی کرملین به دستور استالین بازداشت و مورد شکنجه قرار گرفتند.
روز 13 ژانویه 1953 روزنامه حزبی پراودا در مقالهای به قلم استالین خبر داد که پزشکان بازداشتشده از سوی «سرویسهای مخفی آمریکا خریده شده بودند» و «در یکی از سازمانهای اطلاعاتی جاسوسی صهیونیستی» عضویت داشتهاند. پس از این ماجرا ترس از پیگرد و بازداشت یهودیان شوروی را فرا گرفت؛ اما هرگز این اتفاق تکرار نشد زیرا روز 5 مارس 1953 استالین در خانه ویلایی خود در کونزوو بر اثر سکته مغزی درگذشت.
در روز تشییع جنازه استالین، نیکلای، یکی از چند کشیشی که سالها پیش در کرملین ملاقات کرده بود برای وی دعا خواند. این کشیش نیز یکی از قربانیان ترورهای سرخ محسوب میشد. او در سال 1923 در مسکو بازداشت شده و مدتها در زندان بوتیرکا به سر برده بود. حضور این کشیش در پای تابوت استالین معانی بیشتری نیز داشت. به اصطلاح نیم نسل پس از انقلاب، این شاگرد سابق مدرسه مذهبی یعنی استالین، سنتهای امپریال امپراتوری روسیه را احیا کرد و نیم نسل بعد اتحاد جماهیر شوروی منحل شد. روسیه گامبهگام به قطار سنتی دولت و کشوری بازگشت که از نظر معنوی پیوندی تنگاتنگ با کلیسای ارتدوکس روس داشت.
منبع: تاریخ ایرانی