نمیشود در مورد استنیس، ملیساندر، جورا مورمونت و دیگران نوشت و از کال دروگو غافل ماند. کال دروگو گرچه در قسمتهای نخست سریال در هیئت یک وحشی صحرازی ظاهر شده بود، اما در ادامۀ روند داستان، بخت این را داشت که شماری از رفتارهای رایج در میان دوتراکیها فاصله بگیرد و در شِمای کاراکتری دوستداشتنی ظاهر شود. پیش از آنکه به داستان دنریس بازگردیم، نیاز است که به دروگو ادای احترامی بکنیم.
⛔ هشدار! اگر سریال بازی تاج و تخت را ندیدهاید، از خواندن ادامۀ این پاورقی دنبالهدار صرفنظر کنید.
کال دروگو؛ روایت یک سفر
(ویسریس رو به دنریس)
– به موهای بلندش نگاه کن! یه دوتراکی وقتی شکست بخوره موهاش رو کوتاه میکنه، ببین چقدر موهاش بلنده!
در ابتدای سریال، کال دروگو را میبینیم که سوار بر اسبی سیاهرنگ، به همراه سایر کالسارها، به دیدار دنریس و ویسریس میآید. به نظر میرسد که به مانند سایر دوتراکیها، دروگو مردی از تبار صحرای اسوس است که جز خشونت و خونریزی زبانی نمیشناسد. تصویری هم که در ابتدای سریال به چشم میخورد مؤید این امر هست.
اما کال دروگو بهآهستگی متحول میشود و زبان دنریس را میآموزد. گرچه سریال بازی تاج و تخت اساساً رابطۀ عاشقانۀ کمشماری دارد، اما گمان میکنم که رابطۀ دنریس و دروگو در زمرۀ معدود رابطههای سریال باشد که بهراستی در آمده.
در فرایند پیشرفت سریال در فصل نخست، دنریس و دروگو بهمرور به زبانی مشترک میرسند و رابطۀ عاشقانۀ این دو بهآهستگی شکل میگیرد. دروگو در قبای یک دوتراکی اصیل (که به قول جورا مورمونت حتی واژهای برای «متشکرم» ندارند) یاد میگیرد با دنریس با محبت رفتار کند و با او به مهر سخن بگوید – و این دقیقاً نقطۀ تمایز دروگو با سایر جنگاوران دنیای است.
خلاف جنگاورانی چون هاند () و مانتِین () که در توحش خود مُصِر به نظر میرسند، دروگو نشان داد که امکان تغییر دارد. دهها قسمت پیشبرد داستان سبب شد که مخاطبان از نقشی که دروگو در تکوین شخصیت دنریس داشت، غافل شوند.
در قسمتهای نخست سریال، دنریس آنقدر تحت سیطرۀ برادرش ویسریس است که حتی بدترین توهینها و هتاکیهای وی را تاب میآورد و تحمل میکند. دنریس در ابتدا دختری ضعیفالنفس و شکننده است که ابداً جذابیتی برای کسی ندارد و فصل نخست سریال بازی تاج و تخت به طرزی بهراستی درخشان فرایند تحول دنریس از دختری شکننده به زنی نیرومند را به تصویر میکشد که توانایی رهبری دیگران را دارد – و این دروگو بود که بستر این تغییر را فراهم کرد.
این کال دروگو بود که کوشید زبان دنریس را بیاموزد و با زبان او سخن بگوید (گرچه دنریس هم چنین کرد). سوای و ، تنها کال دروگوست که در رابطهاش با دنریس راه مهروزی در پیش گرفت و او را «ماه زندگی من» خطاب کرد. در مقابل مخالفتهای کالاسارها، دروگو جانانه از دنریس حمایت کرد و بدو اجازۀ ابرازوجود داد، بعید به نظر میرسد که در نبود دروگو، دنریس هرگز قدرت رهبری و هدایت را در خویشتن باز مییافت.
در کنار تمام اینها، باید به جذابیتهای دروگو هم اشاره کرد. شماری از کاراکترهای سریال نظیر رابرت یا استنیس باراتیون در کتاب جنگاورانی قدرتمندند، اما این خصلت در سریال بهخوبی از آب در نیامده. رابرت باراتیونی که ما میبینیم چاق و بیشازحد کند بهنظر میرسد و بههیچعنوان تداعیکنندۀ یکهتاز عرصۀ جنگ نیست. در عوض کال دروگو حتی زمانی که درگیر جنگ نیست و بیکلام در گوشهای نشسته، شخصیتی کاریزماتیک و جذاب دارد: پیکری تنومند، پهن، تراشیافته و بیادعا که در گوشهای نشسته و مستعد زمانیست که خودی نشان بدهد.
در قیاس با مانتین پرسروصدا که مدام فریاد میزند، یا هاند بدترکیب یا حتی جِیمی اهل کُرکُریخواندن، کال دروگو کمحرف است. سکوت او و پرهیز او از هرگونه ادا و اطوار اشرافی، شخصیت او را زندهتر میکند. بر تن، زره فلزیِ سنگین ندارد که کرختش کند و همین او را سبکتر و فرزتر نشان میدهد.
گریم درخشان کال دروگو، درحالیکه چند خط مورب از گوشهوکنار شانههایش به مرکزماهیچههای سینهاش آمده است، بر جذابیتهای بصری او باز هم میافزاید. خلاف دوتراکیها که بلاهت از نگاه و چهرهشان هویداست، نگاه دروگو نافذ است و تداعیکننده نگاهی عمیق است.
نمیدانم در پدیدآوردن نگاه دروگو واقعاً چقدر تلاش صورت گرفته، اما این نگاه او را واقعاً مقتدر و چالاک نشان میدهد. درحالیکه سرش را پایین نگاه داشته، زیرکانه نگاه میکند، گویی جگواریست که از سایهها، در حال ارزیابی شکاریست که میخواهد به چنگش گیرد، دیگرانی چون جیمی لنیستر، هاند و مانتین و …، هرگز چنین نگاهی نداشتند.
به تمام اینها، باید بازی را افزود. مانند شان بین () که با خود تاریخچهای از بازی در نقشهای جالبتوجه در فیلمها و سریالهای فانتزی را یدک میکشد، موموآ هم تجربه دوجین بازی در چنین نقشهایی را با خود به سریال آورده است، جدای از اینکه در نظرم در این نقش بهتر از بازی فیلمها ظاهر شده و کاراکتری جذابتر دارد. موموآ قلق بازی در این نقشها را میداند و از عهده درآوردن پیچیدگیهای نقش بهخوبی بر آمده است.
کال دروگو و دروگون
مرگ دروگو هم با باقی مرگهای سریال متفاوت است. اگر بهواسطۀ عدالتطلبی و صداقت استارکیاش جان باخت، اگر باریستان سلمی به واسطۀ حمایت از ملکهاش جان داد، اگر تایوین لنیستر بهواسطۀ سَیاسبودن و حیلهگری لنیستریاش کشته شد، دروگو (کسی که هرگز شکست نخورده بود) به واسطۀ حمایت از دنریس جان باخت، آنهم نه در میدان جنگ که ترکیبی از حیلهگری و جادو او را مغلوب کرد و درنهایت، همان دنریس، وقتی دروگو را درازکشیده دید که به هیچیک از محرکهای محیطی جواب نمیدهد، کار او را یکسره کرد.
خلاف بسیاری از سریالها که قهرمانها، لحظۀ آخر از بسیاری از دامگههای روایت جان سالم به در میبرند، بازی تاج و تخت نشان داد که باکی از به مسلخ فرستادن شخصیتهای اصلیاش ندارد. در همان فصل نخست، دوجین از کاراکترهای سریال سلاخی شدند و بارها مخاطبان را شوکه کردند؛ اما مرگ دروگو با تمام اینها فرق داشت، نه تاج و تختی در میان بود و نه اعلام وفاداری، کال دروگو نخستین کسی بود که در راه مهرش به دنریس جان باخت.
دنریس بعدها به اریستان ریش سفید گفت که «خورشید و ستارۀ من، منو یک ملکه ساخت» و بارها یاد و خاطرۀ نیک دروگو، در خاطر دنریس درخشیدن گرفت. در پایان، دنریس، کال دروگو را مطابق رسم دوتراکیها به آتش سپرد، و از دل زبانههای آتش دروگو، دروگون برخاست – اگر دروگو در ملکهساختن دنریس پایههای اولیه را گذاشت، دروگون، اژدهاییست که این پایهها را تثبیت میکند و کار نیمه تمام دروگو را کامل.