«من احساس خوبی نسبت به خودم ندارم. خواهش میکنم اینقدر به من گوشزد نکنید که باهوش و موفق و فوقالعاده هستم! لطفاً من را گول نزنید. گوشم از این حرفها پر است. من میتوانستم خیلی بهتر از اینها باشم. آن تصویری که من از خودم در ذهنم دارم، بسیار عالیتر از این حرفهاست؛ اما چه فایده که من آنطور نیستم. من به اندازهٔ کافی خوب نیستم.» این حرفها به گوشتان آشنا نیست؟
کمالگرایی یکی از شایعترین پدیدههایی است که شما میتوانید در اطراف خودتان مشاهده کنید. کمالگرایی باعث میشود طعم شیرین موفقیتهای خود را احساس نکنید و به ارزشمند بودن خودتان اعتقادی نداشته باشید و حتی از لحاظ سلامتی دچار مشکل شوید. اما چرا اینطور میشویم؟ برای این وضعیت چه کاری باید انجام دهیم؟
پیش از هر چیز باید برایتان این نکته را بگویم که از دید بعضی روانشناسان میشود کمالگرایی را نوعی الگوی ناسازگار دانست که ما به دلایل مختلف از کودکی آن را کسب کردهایم و در واقع آن را بخشی از هویت و شخصیت خودمان میدانیم. متأسفانه مشکل اصلی اینجاست که بخشی از ذهن ما، کمالگرایی را نوعی افتخار برای خودش تلقی میکند. این بخش از ذهن ما استدلالی میآورد که به سختی میشود آن را نقض کرد: من برای تو بهترینها را میخواهم!
این بخش از ذهن، شما را قانع میکند که اگر به آنچه او میگوید عمل کنید، بهترین میشوید و آن وقت است که موردقبول و تحسینبرانگیز خواهید شد. حتی اگر اعتراض کنید که این معیارها خیلی سختگیرانه هستند و به سختی میشود به آنها رسید، این جواب را خواهید شنید که در عوض آن شرایط عالی هستند و تنها همان شرایط هستند که ارزش کافی برای تحسین شدن دارند و این که شما به یک حالت بخور و نمیر راضی نمیشوید و بهترینها را میخواهید، در واقع نشانهٔ بزرگمنشی و والا بودن شماست.
کمالگرایی انواع و اقسام
افراد مختلف ممکن است به این شرایط با حالتهای گوناگونی واکنش نشان دهند:
دستهٔ اول: تلاشگرهای ناراضی
تمام تلاش خودشان را به خرج میدهند تا کامل و بیعیب و نقص باشند (که البته معمولاً هم اینطور نخواهد شد)؛ آنها بایدونبایدهای زیادی در زندگی دارند و با دقت تمام این بایدونبایدها را رعایت میکنند. ممکن است ارائهٔ یک پایاننامهٔ ساده، به این دلیل که فرد میخواهد عالی باشد، چندین ترم طول بکشد. ممکن است سالها برای رسیدن به یک همسر ایدهآل صبر کند و در نهایت فرصتهای بسیار خوبی را از دست بدهد، به این دلیل که مشکلات کوچکی داشتهاند و ایدهآل نبودهاند. ممکن است در روابط خود به شکست برخورد کند، زیرا دیگران باید شرایط و ضوابطی را رعایت میکردند و از آن قصور کردهاند. به عبارتی چنین افرادی بایدونبایدهای سختگیرانهٔ خودشان را به خودشان، دیگران و دنیا تحمیل میکنند یا حداقل تلاش میکنند که تحمیل کنند.
دستهٔ دوم: تنبلهای کمالگرا
این دسته از افراد ممکن است از دید بیرونی، تنبل، کند و یا عجیب به نظر برسند. دیگران همیشه ممکن است از این موضوع شکایت داشته باشند که او چرا کار مهمی در زندگیاش انجام نمیدهد و یا برای بهتر شدن زندگیاش قدمی برنمیدارد. اگر پای درددل این افراد بنشینید به شما خواهند گفت که «اگر کاری را نتوانی به بهترین شکل ممکن انجام بدهی، پس بهتر است که اصلاً آن را انجام ندهی. من هم همین راه را انتخاب کردهام، کاری را که مطمئنم به اندازهٔ دلخواهم خوب نمیشود، اصلاً انجام نمیدهم».
دستهٔ سوم: کمالگراهای بیخیال
این افراد ممکن است همیشه تهدلشان از این که بهترینها و کاملترینها را میخواهند، آگاه باشند؛ اما در ظاهر، اهمیتی به بایدهاونبایدها نمیدهند و کارهایشان را بدون در نظرگرفتن زمان و به صورت کاملاً شتابزده انجام میدهند. گویی که میخواهند، عمداً در برابر ملاکهای سختگیرانهٔ ذهنشان بایستند و با آنها مخالفت کنند.
با کمالگرایی چه کنیم؟!
شاید شما هم در خودتان بخشهایی از این رفتارها را شناسایی کرده باشید و با خودتان بگویید که «خوب، فرض کنیم من اینطوری هستم، چه اشکالی دارد که بخواهم همهچیز در ایدهآلترین حالت ممکن باشد؟»
اشکال کار اینجاست که در چنین حالتی زمین و زمان و مردم دست به یکی میکنند تا شما را حرص بدهند. برای مثال فرض کنید که مدتهای زیادی برای یک امتحان مهم وقت صرف کردهاید، درس خواندهاید و روز امتحان بسیار آماده برای رفتن سر جلسه سوار ماشین میشوید و دقیقاً همانروز پشت ترافیکی گیر میافتید که دلیل آن رانندهٔ خوابآلودی است که مثل شما به اصول اولیهٔ رانندگی اهمیت نمیدهد. یا ممکن است برای مهمانی عصر، مدت زیادی را صرف تزیین یک ظرف زیبای شیرینی کردهاید که با یک لگد از سوی کودک مهمانتان نقش بر زمین میشود. متأسفانه دیگران به اندازهٔ شما به کامل، ایدهآل و اصولی بودن همهچیز اهمیت نمیدهند.
خوب تا حدودی قانع شدید؟ حالا برای بهتر شدن ماجرا چه کار باید بکنید؟ شاید پیشنهادات زیر برای شما کمککننده باشد:
دقت کنید و ببینید که آیا بر سر کاری که باید انجام بدهید، زیاد مته به خشخاش میگذارید یا خیر؟ آیا بخش کمالگرای ذهن شما دستش را به چانهاش زده و با نگاهی قضاوتگرانه شما را تماشا میکند؟ در چنین شرایطی دست نگه دارید و از خودتان بپرسید که آیا دارم برای رسیدن به استانداردهای خیلی بالا، خودم را آزار میدهم؟ در صورتی که کار شما به خوبی پیش رفته، ولی هنوز ایدهآل نیست، توصیه میکنم عمداً آن را کنار بگذارید و یا تحویل بدهید. ممکن است در ابتدا احساس بدی پیدا کنید، اما مطمئن باشید به ناراحتیاش میارزد.
- بدانید که اشکالی ندارد که عالی نباشید
یکی از دوستان بسیار هوشمند من که به خاطر کمالگرایی بیشاز حدش، به قدری مضطرب شده بود که نمیتوانست برای یک امتحان سرنوشتساز درس بخواند، این جمله را روی یک کاغذ بزرگ نوشت و روی دیوار اتاقش چسباند، با این کار، هر بار که ذهنش میگفت یا باید بهترین نمره را بیاوری و یا هیچ ارزشی نداری! این یادداشت را نگاه میکرد و آرام میشد. شما هم اگر لازم میدانید چنین یادداشتی برای خودتان بنویسید تا به شما یادآوری کند که همینطور که هستید، به اندازهٔ کافی خوب هستید.
- فکر کنید کمالگرایی چه سودها و ضررهایی برایتان داشته است؟
هنوز ازدواج نکردهاید و یا خیلی دیر ازدواج کردید؟ خیلی دیر فارغالتحصیل شدید؟ مدام از کارهایتان عقب میمانید و نمیتوانید کارهایتان را تحویل بدهید، چون دلتان نمیآید اثر بدی از شما به جا بماند؟ کمالگرایی، به جز این که احساس خوبی مثل برتر بودن نسبت به دیگران در شما ایجاد کند، چه سودهایی برای زندگیتان داشته است؟ در زندگیتان بگردید و صادقانه بررسی کنید که کمالگرایی چه تأثیری روی زندگیتان گذاشته است.
گاهی برای این که بتوانید راحتتر پدیدههای غیرکامل محیط اطرافتان را تحمل کنید، کمی خرابکاری کنید و بعد احساسات و افکاری را که از ذهنتان میگذرد، بررسی کنید. مثلاً یک بخش از میز کار یا گوشهای از اتاقتان را کثیف و نامرتب باقی بگذارید و سعی کنید که این شرایط را تحمل کنید. میتوانید، ظرفهای غذا را برای مدتی نشسته باقی بگذارید و در مقابل میل به شستن آنها مقاومت کنید. تحملکردن این شرایط مثل ورزشکردن، به مرور زمان قدرت و توانایی شما را برای تحمل چیزهایی که در زندگی کامل نیستند (یعنی تقریباً همهچیز) بالاتر میبرد.