این روزها به مدد اکران فیلم سوم شهرام مکری «هجوم» و اولین تجربه کارگردانی سعید آبست یعنی فیلم «تمارض» که هر دو فیلم بیلبوردهای تبلیغاتی هم در سطح شهر دارند و تبلیغات خوبی برایشان شده است و صدالبته مستند بینظیر و تأثیرگذار «بزم رزم»؛ فیلمهای گروه هنر تجربه رونق بیشتری پیداکردهاند و توجه به آنها کمی بیشتر از پیش است؛ البته که هنوز هم بسیاری از این آثار با سالنهای تقریباً خالی از تماشاچی روزهای تلخ اکرانهایشان رو از سر میگذارند که برخی به خاطر کیفیت بد و غیرقابلتحمل بودنشان این اتفاق بر سرشان افتاده که خوب به نظر مستحق هستند فیلمهایی همچون «برگ جان» آخرین ساخته ابراهیم مختاری فیلمی چون «یک قناری یک کلاغ» به کارگردانی اصغر عبداللهی و برخی هم برخلاف اینکه فیلمهای قابلتوجه ای هستند و ارزشمند برای تماشا به خاطر تعداد سالنهای اندک و سانسهای جستهگریخته و بیربط و اطلاعرسانی الکن شانس دیده شدن و قدر دانسته شدن رو از دست میدهند. مثل فیلم «کوه» امیر نادری و یا مستند میلاد ثابت کار درباره مجله فیلم به نام «کایه دو فیلم».
اما در این چندماهه اخیر در میان طوفان انبوهی فیلم بینام نشان که در این گروه سینمایی اکران میشوند که باعث اعتراض بسیاری اهالی سینما و فیلم بازهای جدی هم شده است یک جواهر ارزشمند نهفته است؛ همینجا اجازه دهید تکلیفمان را باهم روشن کنیم بله بیهیچ اغراقی و به دور از هرگونه ذوقزدگی و حالی به حالی شدن کاذب؛ در صحت عقل و سلامت نفس و بیهیچ زور و فشاری دوباره بیان میکنم یک جواهر بینظیر که یک سکانس پلان ده دقیقهاش میارزد بهکل تلاش مذبوحانه فریدون جیرانی در فیلم «خفگی» یا آخرین کمدی ناخواسته مسعود کیمیایی. فیلمی بهغایت اصیل و اورجینال بدون هیچ ریاکاری فرمالیستی تحمیلی که این روزها دست از سر فیلمهای ما برنمیدارد؛ فیلمی که برخلاف دهها اثر ساختهشده در سالهای اخیر سینمای ایران از «تابستان داغ» گرفته تا «مبلورن» کوچکترین شباهتی با فیلمهای فرهادی و جریان فرهادیسم ندارد. فیلمی که تنها نامهای شناختهشده در آن هوشنگ گلمکانی و هایده صفی یاری هستند که آنها نیز در بخش تشکر و سپاس تیتراژ پایانی نامشان بر روی پرده سینما ظاهر میگردد. هیچیک از عوامل فیلم چه در جلوی دوربین و چه در پشت آن نامها و یا چهرههای آشنایی نیستند خبری از سلبرتیهای پفکی در این فیلم نیست. خبری از مانی حقیقی و لوون هفتوان و بابک کریمی که ستارههای و سلبرتیهای فیلمهای روشنفکرانه هستند نیست.درباره فیلم به نام ائو (خانه) داریم گپ میزنیم؛ فیلمی به کارگردانی اصغر یوسفینژاد که بعد از ساخت فیلمهای کوتاه و مستند مختلف و چند مجموعه تلویزیونی، اولین فیلم سینمایی خود را کارگردانی کرده استقبالی که در جشنواره سی و پنجم فجر در بهمنماه زمانی که 1395 اولین بار بر روی پرده سینما رفت و القاب و توصیفات بسیاری را با خود از آن روزها به بعد یدک میکشد؛ صفاتی همچون پدیده جشنواره؛ یک شاهکار گمشده؛ یک فیلمساز رؤیایی با یک فیلم رؤیاییتر.
همه این توصیفات کافی بود تا نسبت به فیلم جبهه بگریم و قید دیدنش را بزنیم. تجربه شخص بنده از سال 1380 تا به امروز که بیوقفه جشنوارههای ادوار مختلف فیلم فجر رو دنبال و کردم بهدقت فیلمها و اتفاقاتش را رصد؛ این است که باید به هر فیلمی که در روزهای جشنواره القابی اینگونه را به خود اختصاص میدهد و محل بحثوجدل منتقدانی میشود که در سانسهای ویژه به تماشایش نشستهاند شک کرد و بدبین بود؛ اما قصه فیلم ائو (خانه) از پایبست با سایر فیلمهای هممسلکش تفاوت دارد؛ یک کمدی سیاه بینظیر که بیوقفه و با در همان دقایق که خیر همان ثانیههای اول شما را وارد داستانش میکند؛ فیلمی که بهراحتی در ده دقیقه اول میتواند ناامیدکننده به نظر برسد و داد شما رو درآورد که بازهم یک گدا گرافی دیگر را باید تحمل کرد؛ فیلمی که به خاطر زبان ترکیاش شاید کارش در دقایق اول سختتر هم باشد برای ارتباط برقرار کردن با مخاطب و مجاب کردن او برای ادامه دادن؛ اما خیلی زود بازیهای حیرتآور و دوربین رو دستهای تأثیرگذار و سکانس- پلانهای طولانی شما را مجاب میکند که باید این فیلم را جدی گرفت و تا انتها با او همراه شد و دل به دلش داد. در اینکه بازی این بازیگران بومی و ناآشنا و ترکزبان برگ برنده فیلم محسوب میشوند تردیدی نیست؛ اما نباید از شخصیتپردازی با وسواس و حسابشده فیلمنامهنویس غافل شد؛ دقت در جزئیاتی که بیشک ماحصل خلاقیت و نبوغ و دقت اصغر یوسفینژاد در نوشتن دیالوگها و حتی انتخاب بازیگران با فیزیکهای مشخص (بهعنوانمثال شخصیت پسرعمه به نام مجید) کمک شایانی به؛ به چشم آمدن بازی بازیگران کرده است. فارغ از پایان غیرقابلپیشبینی که رو دست بزرگی به مخاطب است فیلم دارای یک ویژگی دیگر هم هست که بهواسطه عدم شناخت کافی از مؤلف این اثر در مقام تهیهکننده؛ فیلمنامهنویس و کارگردان باید کمی دستبهعصا و با ترس لرز به آن اشاره کرد. بهواسطه اینکه اصغر یوسفینژاد یک فیلم اولی محسوب میشود و سایر آثارش بسیار مهجور و کمتر دیدهشده است و بخشی هم آثار سفارشی تلویزیونی است سخت میتوان قضات کرد که آیا اتفاقی که در فیلم ائو (خانه) افتاده است حاصل خودآگاهی و دانش سینمای و شناخت از تاریخ سینما است یا محصول غریزه و یا حتی ماحصل یک اتفاق است و تصادفی.
شاید این بار دیگر بهسلامت عقلانی و صحت روانی نگارنده شک بکنید؛ اما بارور کنید که برخی از شوخیهای فیلم بسیار شبیه به موقعیتهای فیلمهای پستمدرن است مشخصاً برخی از موقعیتهای کمدی- سیاه فیلم شبیه به فضاسازی و اتفاقات فیلمهای برادران کوئن است؛ و اگر بخواهیم پا را از گلیم درازتر کنیم و با جسارت بیشتری اظهارنظر کنیم باید بگوییم که ائو (خانه) در بعضی سکانسها موقعیت فارگوئی (فیلم 1996 برادران کوئن) را دارا است.
از کل ایده که وصیت متوفی را شکل میدهد گرفته تا حضور آقای احمدی نماینده دانشکده علوم پزشکی برای تحویل جسد و انتقالش به اتاق تشریح؛ اشاره میکنم به صحنهای که احمدی از مجید (خواهرزاده متوفی) آچار پیچگوشتی طلب میکند برای تعمیر دستگیره مستراح؛ یا حضور پیرزن آلزایمری که وسط دعوا و کش قوس برای تحویل جسد منتظر عروس و داماد و مطربها هست؛ یا جایی که زنی سفید و فربه و کپل در مراسم عزاداری قرار میشود برای برادرش عکس دختری را بفرستند تا رضایت او را برای خواستگاری جلب کند و پسر اصرار دارد فقط از سروصورتش عکس نفرست و از اونجا ها هم عکس بگیرد (که البته قرار میشود بعداً خودش سر فرصت از اونجا ها هم عکس بگیرد) و یا حضور روحانی محل که برای حل مشکلات میآید و بعداً معلوم میشود همبازی بچگیهای سایه دختر متوفی بوده و باهم قایمموشک بازی میکردن و سایر کارها؛ و از همه مهمتر شاید بتوان به سکانس پایانی اشاره کرد جایی که رضا داماد مرحوم به همراه سایه بر سر جنازه حاضر شدند و از رازی پرده برمیدارند رازی که همان پیچش داستانی و ضرب شصت قصهگویی فیلم است. گریه و لابه و زبون گرفتن این دو و دیالوگهای کمدی و دوپهلو یکی از مصادیق همین نوع کمدی است که به آن اشاره کردم.
یکی دیگر نقاط قوت و ستایشآمیز فیلم اشارههایی گذرا به اتفاقات و زیر متنهای حاشیه است؛ بهعنوانمثال هیچ جایی فیلمساز اشاره ویژه و مستقیمی به دلدادگی مجید که سالها در نبود فرزند متوفی از آن نگهداری میکرده با سایه نمیکند؛ تا جایی که در بیش از نیمی از فیلم شخصیت این مرد یک شخصیت خاکستری و مرموز است و شک و تردیدهایی را برمیانگیزد که حضور و تیمار و پرستاری او از مرحوم پدر سایه به خاطر چشم دوزی به مال اموال و ارثومیراثش است؛ تا جایی که همسر سایه نادر وارد داستان میشود اینجا کارگردان هوشمندانه و با یک میزانسن خلاقانه همه سکانس ورود و حضور داماد را با کلوزآپی از صورت مجید روایت میکند و میمکها و بغض او و بعد در ادامه و درصحنه بعد که او را زیر طاقی محل گریان و پریشان مستأصل میبینیم به این دلدادگی ایمان میآوریم و نشانههای پیشین حالا معنی پیدا میکنند و او را بدل به شخصیتی سفید.
حافظه تاریخی فیلم بازهای ایرانی و علاقهمندان جدیتر سینمای ایران پر است از فیلمهای اول یک کارگردان که شگفتانگیز بودند و نوید ظهور یک استعداد را میدادند و در ادامه این امید در فیلمها و تلاشهای بعدی سینمایی آن کارگردان به وحشیانهترین حالتی از بین میرفت و هر فیلم بدتر از فیلم قبلی ادامه پیدا میکرد؛ سخت نیست ردیف کردن اسامی این فیلمسازان و فیلمهایشان فقط کافی است کمی به حافظه سینماییتان فشار بیاورید. به یاد «نار و نی» سعید ابراهیمی فر بیفتید؛ «پرده آخر» وارژ کریم مسیحی را به یاد بیاورید و فیلم تردیش را؛ «ماهیها عاشق میشوند» و فیلم «آقا یوسف» علی رفیعی و دهها نمونه دیگر. امیدوارم که این قاعده منحوس گریبان گیر اصغر یوسفی نژاد نشود و این بار امیدمان به ناامیدی بدل نگردد.
Post Views:
1