سرویس فرهنگی فردا: کورش علیانی نویسنده و فعال فرهنگی کشورمان در یادداشتی در کانال تلگرامیاش در ارتباط با ماجرای پیش آمده برای مسعود فراستی و حمله برخی از هنرمندان و چهرههای جریان شبه روشنفکری به او نوشت:
وقتی در جامعهای زندگی میکنی، یا تن به قوانین نانوشته و آیینها و تقدیس نهادهایش میدهی یا تمام جامعه را با خودت دشمن میکنی. این تصور که با حمله کردن به قلب قدرت قدرت را از کار بیندازی مال رمانهای دوزاری و فیلمهای سرخوش است. و گر نه، کسی که فیلمبین باشد، باید در همان سالهای بچگی من «مردی که به زانو درآمد» رادیده باشد و آن صحنهی دردناک آخرش را.
من کلا آدم علاقهمندی نیستم. از سالهای نوجوانیم که مدام از آدمها خوشم میآمد گذشته است. سالها بگذرد تا کسی را بیابم که گمان کنم میتوانم از حضورش لذتی ببرم. و مسعود فراستی هرگز جزو این آدمها نبوده. کلا من آدمهای ادا اطواری را دوست ندارم. ریش این مدلی، حرف زدن و نشستن این مدلی، اینها همه ترنآف من اند.
اما همهی اینها باعث نمیشود که نتوانم موضوع او را سرد، مثل یک پژوهش توی آزمایشگاه بررسی کنم. بر عکس اتفاقا کمک هم میکند. این که فراستی در برنامهی هفت حرف حساب میزند یا نه، جوابش پیش من نیست چون حتی یک برنامهاش را هم ندیدهام.
چیزی که جوابش پیش من است این است که چرا یک باره و در یک هفته دو بار پرویز پرستویی و یک بار حمید فرخنژاد و یک بار هم ابراهیم نبوی بهش یورش بردهاند و شیوهی یورشها همه شبیه هم است. شبیه فکهای قویای که به ران بوفالو حمله میکنند تا با یک ضربه استخوانش را بشکنند، شبیه کفتار.
کفتار را فقط به مناسبت شکل حمله - که همدستانه و کمینکشانه است - نگفتم. به این مناسبت هم گفتم که کاملا مردارخوارانه است. از جنس بوسهل. یادتان هست؟ «این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده ـ و لا تبدیل لِخلقِ الله ـ و با آن شرارت، دل سوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبّار، بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی.» درست مثل الان که اقبال عمومی به فراستی کم شده و حالا بوسهلها ریختهاند بر سر جنازهی هنوز جان ندادهاش. پرویز پرستویی کفتار باهوشی نیست. خودش را لو میدهد. عصبی میخندد و جلوی دوربین هنوز هم از این که فراستی یک بار با جری لوییس مقایسهاش کرده بوده ذوقزده میشود. جری لوییس؟ واقعا؟ پرویز؟
ماجرا برای من خیلی ساده است. پیشتر در موردش نوشتهام. جامعهی ایرانی جامعهای است درگیر با فساد بزرگی به نام تعارف. مردم به هم لبخند میزنند با هم مودب حرف میزنند حتی به هم نیش و کنایه میزنند اما با هم صریح نیستند. هرگز صریح نیستند. پیش روی هم این طور هستند و پشت سر دشمن خونی. مسعود فراستی به این آیین فاسد پایبند نبوده. من فراستی را تقدیس یا تطهیر نمیکنم. ای بسا پایبند نبودنش به این فساد از سر فساد دیگری بوده است. اما به هر حال جرمش در برابر این کفتارها پایبند نبودن به اصول فسادی به نام تعارف بوده است. خالهزنکی پشت سر را به صراحت رو در رو بدل کردن. و این مردم نازکتر از آن اند که تحمل صراحت داشته باشند. از منظر این مردم اگر صریح باشی خشن، بیمار و بیادب و بیاخلاق ای.