ماهنامه هنر موسیقی - علی شیرازی: سال 1394 قرار بود برای شماره 153 هنر موسیقی، نوشته ای- تا حد امکان و به قدر بضاعتم درخور- در ستایش از نادر گلچین بنویسم. طبق روش دیرینه خودم (و بسیاری از همکاران) که موقع نگارش مطلب یا شرح حال درباره زندگان اهل هنر، با خود آن عزیزان نیز گپ و گفتی داریم، با هدف رفع ابهام های ریز و درشت درباره زندگی شان، با استاد گفت و گویی ترتیب دادیم.
هدف دوستان مجله البته انجام و نشر مصاحبه نبود، ولی آنچه در صحبت با آقای گلچین حاصل شد فراتر از انتظارم بود که می شد بعدها آن را نیز در همان قالب مصاحبه به طور جداگانه منتشر کرد. از بدِ حادثه اما به محض پایان مصاحبه، زمانی که فایل صوتی آن را می خواستم در رایانه ام ذخیره کنم، دیدم که در اثر خرابی ضبط خیرنگاری ام (به هنگام رد و بدل شدن حرف هایمان در آن مصاحبه تلفنی) بخش مهم گفت و گو با استاد دچار خش و صدایی برفک آلوده شده و از بین رفته است یا در جاهایی اصلا هیچ چیز ضبط نشده است.
البته آن زمان به قدر نیاز توانستم در نگارش مقاله ام از صحبت های استاد برداشت کنم و کار اصلی را به روزی در آینده موکول کردم. حالا و در پی درگذشت آن زنده یاد نیز حرف هایی که در پی می آید و می خوانید، از فایل بازیابی شده توسط دوستان هنرمند و هنردوستم مجتبی نیازی و زهیر صفری پیاده و تدوین شده، که به هر حال بازیابی همین مقدار هم غنیمت است. میزان حرف های رد و بدل شده نیز تا جایی که قابل شنیدن و نگارش بوده به این مصاحبه راه یافته است.
نکته این که سال 1394 من در شرایط بیماری استاد مزاحمشان شده بودم و تصمیم انجام گفت و گو به صورت تلفنی را نیز دوستان مجله گرفتند و با ایشان هماهنگ کردند. خب، مشخص است که مصاحبه تلفنی هم با گپ رو در رو متفاوت است و هنگام مصاحبه رخ به رخ، کمتر نیاز به تکرار برخی پرسش هاست و بسیاری حرف ها به راحتی طرح و از سوی دو طرف، از طریق نگاه درک می شود و هر دو با سرعت و رضایت بیشتری به سراغ بقیه مسائل بحث می روند؛ اما آن روز (پنجم آبان 1394)، ایشان در بسیاری جاها درنگ می کردند تا به ضرورت سنی (79 سالگی) و شرایط بیماری شان، پرسش را دقیق تر متوجه شوند و در ارائه پاسخ دقیق، بکوشند یا مثلا اگر نام فامیل کسی را در مصاحبه برده بودند، اسم کوچک او را هم به یاد بیاورند؛ هر چند با همان شرایط نیز در یادآوری رخدادها و خاطرات، موفق بودند و حافظه خوبی از خود نشان دادند.
درست مثل حافظه شعری مشهورشان با آن دامنه وسیعی که هزاران بیت از بزرگ ترین شاعران کلاسیک ادبیات پارسی را از بَر بودند... به هر صورت، این مصاحبه کوتاه شده (به سبب همان بدبیاری) ادای دینی است به صدا و شخصیت هنرمندی خودساخته و ارجمند که نزدیک به سه دهه از صدا و آثارش بهره بردم و حالا دیگر در میان ما نیست. روانش شاد.
از راست: نادر گلچین، مرجانه گلچین؛ سال 1395
جناب گلچین؛ شما چه سالی و در کدام شهر متولد شدید؟
سال 1315 خورشیدی در شهر رشت.
از اینکه استادان شما در هنر آواز چه کسانی بودند، اطلاعات چندانی در دست نیست. بفرمایید آواز را از ابتدا چگونه آموختید و آن را نزد چه کسانی تکمیل کردید؟
من تا 20 سالگی در شهرستان خودمان زندگی می کردم. خب، آن زمان در رشت هم مثل خیلی از نقاط کشورمان تعصبات مذهبی باعث شده بود تا هنر موسیقی ملی چندان رواج نداشته باشد یا دست کم آشکارا عرضه و اجرا نشود؛ ولی با همان شرایط و در همان فضا نیز چند موسیقی دان هنرمند به صورت پراکنده فعالیت می کردند و تا حدی شناخته شده بودند؛ کارشان هم خوب و پذیرفتنی بود.
رکن الدین نژند، ویلن نوازی که شاگرد استاد ابوالحسن خان صبا بود و رحیم تحویلداری تارنواز و خواننده که جزو این افراد بودند.
آیا شما به طور مستقیم نکاتی از این دو هنرمند که به هر حال یکی شان شاگرد زنده یاد صبا بود و دیگری هم به جز نواختن تار، خوانندگی هم می کرد، آموختید؟
به آن صورت که شاگردی این دو عزیز را کرده باشم خیر؛ ولی خب، ما خیلی وقت ها با هم بودیم.
یعنی نزد این هنرمندان می نشستید و موقع اجراها متوجه می شدید گوشه ای که الان دارد اجرا می شود شوشتری از دستگاه همایون است و غیره؟
دقیقا. یعنی فقط دور هم بودیم و موسیقی و آواز اجرا می کردیم و پیش می رفتیم. حالت استاد و شاگردی میان ما وجود نداشت.
جالب است که حدود نیم قرن بعد، کسانی مثل ما و از نسل ما نیز همین مسیر را (البته پیش از راه یافتن به کلاس های موسیقی و آواز) طی کردند.
به هر حال، راه یافتن به مسیر آموختن موسیقی چیزی شبیه به شرح دلدادگی است و عاشقان نیز اگر به سرنوشت که گاه مسیرهای مشترکی را در راه عاشقی طی می کنند. این را هم باید بگویم که در همان رشت هم مدتی به هنر تئاتر مشغول بودم که بعدها تمام وقتم را به خوانندگی اختصاص دادم...
جالب است که همیشه دنبال جواب این پرسش ذهنی بودم که ریشه صدای خوب شما که علاقه زیادی هم به جز آواز به شعرخوانی یا همان دکلاماسیون دارید بفهمم، که حالا متوجه شدم ریشه اش در پیشینه تئاتری و آموختن دوره های فن بیان و گویندگی است. این پرسش از همان نخستین باری که در فیلم یکی از اجراهای شما دیدم در هنگام آوازخواندنتان بخشی از شعر آواز را هم به صورت ساده روخوانی می کنید در ذهنم به وجود آمد و الحق در آن زمینه هم صاحب صدای گرم و دلنشینی هستید.
شما لطف دارید.
بفرمایید بعد از آن ماجرای حضورتان در جمع های هنری در رشت چه اتفاق هایی پیش آمد؟
بعدش به موازات و پیش یا پس از این رخدادها کم کم سر و کله رادیو، ابتدا در تهران و سپس در شهرستان ها پیدا شد. رادیو برای ما همه چیز بود. هم موسیقی در آن می شنیدیم و اصلا با آواها و نغمه های این هنر آشنا می شدیم و هم کلی معلومات عمومی، اجتماعی، علمی و سیاسی پیدا می کردیم؛ اما در آن سال ها گرفتن موج ایستگاهی که موسیقی و آواز پخش می کرد در رشت و باقی شهرستان های دور از پایتخت بسیار سخت بود و صدا ضعیف به گوش می رسید.
کیفیت پخش برنامه ها از رادیو ضعیف بود و باید کلی پیچ رادیو را این طرف و آن طرف می کردیم تا موفق می شدیم مثلا صدای بنان و قمرالملوک وزیری و ادیب خوانساری را بشنویم. البته در زمینه امکانات شنیداری برای بهره بردن از آثار موسیقایی و آوازی آن قدرها هم فقیر نماندیم...
چطور مگر؟
چندی نگذشت که خوشبختانه من به یک دستگاه گرامافون دست پیدا کردم ؛ آن هم در زمانی که این وسیله فقط مخصوص اعیان و اشراف بود و داشتنش برای ما بیشتر به یک رویا می مانست.
پس رویای شما این گونه به تحقق پیوست که ذهن و گوشتان را از صداهای فاخر خوانندگان قاجار و دوره پس از آن پر کردید و هر مطلب تازه ای را با جان و دل می آموختید.
همین طور است. مثلا با شنیدن صدای آوازخوانی مانند بنان متوجه شدم که همه چیز آواز ما شعر است. اصلا انگار حافظ و سعدی همه شعرهایشان را براساس ردیف آوازی و با هدف خوانده شدن توسط خوانندگان دستگاهی سروده اند؛ بنابراین دیدم که باید از هر کار اضافی ای در خوانندگی پرهیز کنم.
فهمیدم تحریر و کشش و باقی مولفه ها فقط وقتی باید به کار برده شوند که در خدمت آواز باشند و اساس با توجه در شعر است که آواز قد بر می افرازد. همیشه بیشترین دقت را در شعر می کنم. همچنین این مصراع دستکاری شده را آویزه گوشم کرده ام که: «خود شعر بگویدت که چون باید رفت!»...
جالب است! اشاره به سروده مشهور عطار نیشابوری است که می گوید: «تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس/ خود راه بگویدت که چون باید رفت» که حالا مصرع دوم آن به صورت ضرب المثل درآمده است.
بله، درست می گویید.
راهی که عده زیادی از خوانندگان مجموعه برنامه «گل ها»ی رادیو مثل شما و بعدها هم رهروانتان برگزیدید، در جاهایی کم اعتنایی به ردیف (در ملودی و به ویژه ریتم جمله بندی) و گاه حتی بی اعتنایی به ردیف بود. مانند بیات اصفهان نوساخته و جدیدی که فاصله اش بسیار بیش از آنی بود که بتوان آن را «اصفهان» صد در صد ایرانی نام گذاری کرد و در طول ردیف آوازی به حسابش آورد؛ چرا که در یک کلام این مدل از بیات اصفهان، بدعت گذاری شده به حساب می آمد و البته خیلی زود هم طرفداران و شنوندگان خودش را پیدا کرد و رواج یافت. با این همه حتی در همین وضعیت هم همیشه اصالت زیبایی در آوازهای شما دیده می شد؛ مثلا اینکه در تحریرهایتان ادای دین به مکتب آوازی اصفهان را فراموش نمی کردید و به شیوه خوانندگان این مکتب، بخشی از جمله تحریری تان را به مصوت «ای» می کشاندید. مانند بخشی از آواز بیات اصفهان اجراشده در آلبوم «گریز».
از قضا نخستین کسی که این مدل بیات اصفهان جدید را به آواز اجرا کرد، من بودم. می توانید به تاریخچه آوازهای اجرا شده در رادیو مراجعه کنید و نام و مشخصات دقیق آن برنامه را بیابید. این خاطره را هم بگویم که روزی در فاصله تمرین هایمان در تالار فارابی وزارت فرهنگ و هنر وقت در نزدیکی بهارستان [وزارت ارشاد امروز] برای هواخوری و صرف چای به محوطه آمدیم.
در گروه پایور کسانی مثل هوشنگ ظریف بودند که همگی با دیدن پیرمردی خوش سیما و دارای چهره ای معنوی و اهل نظر، پیش رفتند و ضمن ادای احترام، دست پیرمرد را بوسیدند. وقتی ایشان از ما دور شد و به درون وزارتخانه رفت از یاران پرسیدم او کیست که این گونه حس احترام را در شما برانگیخته است. گفتند ایشان استاد موسی معروفی است که پدر و بلکه پدربزرگ موسیقی ایرانی به شمار می آید و خدماتش به هنر بر کسی پوشیده نیست.
در بازگشت استاد، من نیز به رسم ادب، پیش رفتم و دست ایشان را بوسیدم. گفتند اگرچه شما مرا نشناختی، ولی من از همان ابتدای ورود شما را شناختم، اتفاقا صدایت را هم خیلی دوست دارم؛ چرا که در دوره و زمانه ای که همه از پیر و جوان بنا به مد روز به دادن تحریرهای طولانی و در اوج مشغول اند شما فقط به جان آواز که همان شعر است توجه نشان می دهی و از تحریرهای اضافی پرهیز می کنی. با تایید استاد، من بیش از همیشه بر درستیِ راهم آگاه شدم و آن را با قدرت بیشتری ادامه دادم.
یک بار جایی شنیدم که اوایل انقلاب هنوز به آن صورت از خوانندگی و اجرا منع نشده بودید، ولی بعدا شرایط به گونه ای پیش نرفت که دلخواه شما باشد و از ماندن در صحنه اصلی آواز به دور ماندید. ماجرا چه بود؟
دست کم دو بار موقعیت هایی برایم پیش آمد که خواندن را از سر بگیرم، ولی همان طور که حدس زدید هیچ کدام چنگی به دل نمی زد و شاید در صورت همراه شدنم با آن موج، اعتبار و اندوخته قبلی حاصل از سال های فعالیتم در آواز و خوانندگی را هم بر باد می داد.
بار نخست دقیقا در سال های ابتدایی پیروزی انقلاب بود که از من خواستند تصنیف ها و سرودهای انقلابی بخوانم و راستش من دیدم این کار، تصویر و تصوری را که شنوندگان و دوستداران همیشگی صدایم از من در ذهن دارند برهم می زند و نپذیرفتم.
بار دوم هم قرار بود نظیر کار مشترکی را که زنده یادان عماد رام به عنوان آهنگ ساز و حسین قوامی در جایگاه خواننده در آلبوم «نغمه فاخته» ارائه داده بودند با صدای من اجرا و عرضه شود؛ اما راستش دیدم انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست.
حضور برخی سازها در ارکسترها محدود و ممنوع شده و ارکستراسیون قطعات، شکلی جدید و نپذیرفتنی پیدا کرده بود که این هم به نظرم آن خاطره ای را که علاقه مندان به موسیقی و آواز از صدا و اجراهای گذشته ما در ذهن داشتند خدشه دار می کرد؛ بنابراین قید خواندن در آن شرایط را زدم. می خواستم برای همراهانم که با جان و دل دوستشان دارم همیشه «نادر گلچین» باقی بمانم...
یادش گرامی.