خود من، برای مثال، هیچ وقت مسیر حرفهای مشخصی نداشتم (فقط دنبال اشتیاقم بودم و به سمت هر فرصتی که پیش میآمد میرفتم). اما تصویر واضحی از آنچه دوست داشتم انجام دهم داشتهام (مثل نوشتن، مشاورهدادن، تدریس). هیچ وقت هم تعقیب پول مرا پیش نبرده. بله، دلم میخواسته که درآمد و زندگی خوبی داشته باشم، اما نه به قیمت از دست رفتن استقلالم، وقتی که با خانواده میگذرانم، و توانایی انجام دادن آنچه دوست دارم. میتوانستم راههایی را بروم که به مراتب پول بیشتری در میآوردم، اما، وقتی دوستانی که این طور تصمیم گرفته بودند میدیدم، میفهمیدم که این راه، راه من نیست.

جستجوی عمیق و درونی عامل مهم دیگری در تصمیمگیریهای اساسی زندگی است؛ جستجوی ارزشها، اولویتها و سبک زندگی مورد علاقهتان. در زندگی برای چه چیز بیشترین ارزش را قائلید؟ چه جنبههایی از زندگی را به عنوان اولویتهایتان برمیشمارید؟ در کوتاه مدت و در آینده، مثلا ۱۰ سال بعد، میخواهید چه سبکی از زندگی را داشته باشید؟ میخواهید زندگیتان را با چه پر کنید (مثلا ازدواج، بچه، سفر، سلامتی، ورزش، فرهنگ و...)؟ آنچه من دریافتهام این است که مردم به اندازه لازم و در زمان لازم و نه دیرتر، این بحث را با خود انجام نمیدهند و نهایتا راهی که کمترین مقاومت را دارد میروند و همان کاری را میکنند که همه میکنند.
افرادی هستند که از احساس بدبختی در شغلشان میترسند. اینجا به مفهومی بسیار مهم میرسیم، که همان شادی شماست. من همینطور که در زندگی پیش آمدهام، دریافتهام که شادی باید در مرکز همه تصمیمات زندگی باشد. بله، موفقیت و پاداشهای اقتصادی میتوانند برای شما رضایت بیاورند (و خرجتان را جور کنند)، اما فقط شادی است که میتواند احساس کامل بودن، لذت، و معنای واقعی به زندگی ببخشد. شادی واقعی نتیجهای است از یک زندگی پر از اشتیاق، یافتن عشق، به دنبال ارزشها رفتن و تمام زندگی را فقط به خود نپرداختن. زندگی کوتاهتر از آن است که از آن لذت نبریم.