جیکوب بوراک؛ خبر خوب دارم و خبر بد. کدام را اول میخواهید بشنوید؟ اگر انتخابتان خبر بد است، تنها نیستید؛ انتخاب اکثر آدمها همین است. اما چرا؟
رویدادهای منفی بیشتر از رویدادهای مثبت بر ما اثر میگذارند. آنها را واضحتر به یاد میآوریم و نقشی بزرگتر در شکلدادن به زندگیهایمان دارند. وداعها، تصادفها، بد سرپرستی، زیانهای مالی یا حتی یک حرفِ نیشدارِ سهوی برای اینکه به ما در مسیر چالشانگیز زندگی کمک کند، بیشترِ فضای روانیمان را اشغال میکند و جای کمی برای تمجیدها یا تجربههای خوشایند باقی میگذارد. توانایی حیرتآور انسان برای سازگارشدن تضمین میکند که سرخوشیِ ناشی از افزایش حقوق بعد از چند ماه کم میشود و فقط معیاری برای افزایش حقوقهای آتی به جا میگذارد. ما درد را حس میکنیم، اما نبودنش را نه.
صدها مطالعۀ علمی از سراسر جهان سوگیری منفیگرای ما را تأیید میکند: در حالی که یک روز خوب اثر ماندگاری بر روز بعدش ندارد، یک روز بد بسط پیدا میکند. ما دادههای منفی را سریعتر و کاملتر از دادههای مثبت پردازش میکنیم و این قبیل دادهها اثری طولانیتر بر ما دارند. از نظر اجتماعی، برای اجتناب از وجهۀ بد بیشتر از ایجاد شهرتی خوب زمان صرف میکنیم.
از نظر احساسی، در مقایسه با تلاش برای تجربۀ حالی خوب، به زحمت زیادی میافتیم تا حالمان بد نشود. بدبینها گرایش دارند سلامت خود را دقیقتر از خوشبینها ارزیابی کنند. در این عصر نزاکت سیاسی، نکات منفی برجسته و ظاهراً موثقتر هستند. مردم -حتی نوزادان شش ماهه- صورتی عصبانی را سریعتر در جمعیت کشف میکنند، اما در تشخیص صورتی خوشحال کندتر هستند؛ در واقع، مهم نیست که ما چند لبخند در یک جمعیت ببینیم، همیشه ابتدا صورت عصبانی را پیدا میکنیم.
که با استفاده از آن احساساتِ صورت را تشخیص میدهیم، در ناحیهای از مغز به نام بادامه قرار گرفته است و طبیعت ما را در کل بازتاب میدهد: ریک هانسون، عصبرواشناس و مدرس ارشد «مرکز علوم گِرِیتر گود» در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی میگوید دو سوم نورونها در بادامه مربوط به اخبار بد هستند، بلافاصله واکنش نشان میدهند و آن را در حافظۀ طولانیمدتمان ذخیره میکنند.
این همان چیزی که باعث واکنش «مبارزه یا گریز» میشود: نوعی غریزۀ بقا که بر اساس تواناییهای ما طراحی شده است تا از حافظه برای ارزیابی سریع تهدیدها استفاده کند. در مقایسه، 12 ثانیه طول میکشد تا اخبار خوب از حافظۀ موقت به حافظۀ طولانیمدت منتقل شوند. اجداد باستانی ما عاقلانهتر میدیدند که از هر ریسمانی که شبیه مار است فرار کنند، به جای اینکه قبل از تصمیمگیری برای اینکه چه کار باید کرد، آن را به دقت بررسی کنند.
این گرایش ملالآور و غمبار راه ورودش به زبان شفاهی را هم پیدا میکند، چنانکه تقریباً دو سوم از کلمات انگلیسی بیانکنندۀ ابعاد منفی اشیا هستند. در فهرست واژگانی که ما برای توصیف افراد استفاده میکنیم این رقم به درصد حیرتآور 74 میرسد. و تنها انگلیسی به این شکل نیست. به جز هلندی، تمام زبانهای دیگر به یأس و تیرگی متمایل هستند.
ما آنقدر به نگرش منفی اخت گرفتهایم که این حالت به خوابهایمان هم نفوذ میکند. کالوین هال روانشناس فقید آمریکایی، هزاران خواب را طی بیش از 40 سال تحلیل کرد و دریافت که شایعترین احساس اضطراب است و همراه با احساسات منفی (شرمندگی، از دست دادن پرواز، تهدیدهای خشونتآمیز).
این احساسات بسیار بیشتر از احساسات مثبت تکرار میشد. مطالعهای در سال 1988 دریافت که در میان ساکنین کشورهای توسعهیافته، مردان آمریکایی بالاترین میزان خوابهای پرخاشگرانه را دارند، چیزی در حدود 50درصد از کل مردان. در مقایسه با 32 درصد از مردان هلندی که ظاهراً به طرز فوقالعادهای گروهمثبتی هستند.
یکی از اولین محققانی که جهتگیری منفی ما را بررسی کرد، دنیل کانمن، روانشناس پرینستونی و برندۀ جایزۀ نوبل 2002 بود که به دلیل پیشگامی در حوزۀ اقتصاد رفتاری شهرت دارد. کانمن در سال 1983 عبارت «زیانگریزی» را اختراع کرد تا یافتههایش را تشریح کند. او دریافت که ما بیشتر از آنکه از منفعت لذت ببریم، برای زیان ماتم میگیریم. ناراحتیِ پس از زیان مالی همیشه بیشتر از شادیِ بعد از کسب همان مقدار پول احساس میشود.
بامیستِر، روانشناسی که اکنون استاد دانشگاه ایالتی فلوریداست، توضیح بیشتری دربارۀ این مفهوم داده است. او در سال 2001 نوشت، «قرنها تلاش ادبی و اندیشۀ مذهبی، زندگی انسان را همچون تقلایی بین نیروهای خوب و بد ترسیم کرده است. در سطح متافیزیکی، خدایان اهریمنی یا شیاطین طرف مقابل نیروهای الهی آفرینش و نظم هستند.
در سطح فردی، وسوسهها و غرایز مخرب در برابر تلاش برای فضیلت و نوعدوستی و خرسندی میجنگند. «خوب» و «بد» از اولین کلمات و مفاهیمی هستند که کودکان (و حتی حیوانات خانگی) یاد میگیرند.» بامیستر و تیمش پس از مرور صدها مقالۀ منتشرشده گزارش کردند که یافتۀ کانمن را میشود به تمام حوزههای زندگی بسط داد: عشق، کار، خانواده، یادگیری، شبکههای اجتماعی و غیره. «بد قدرتمندتر از خوب است»: آنها در مقالۀ اصلیشان که با همین نام منتشر شد به چنین نتیجهای رسیدند.
به پیروی از مقالۀ بامیستر، پائول روزین و ادوارد رویزمن، دو روانشناس از دانشگاه پنسیلوانیا، خیلی زود به عبارت «سوگیری منفی» متوسل شدند تا یافتههایشان را نشان دهند. اینکه رویدادهای منفی، به طور ویژه، مسری هستند. محققان دانشگاه پنسیلوانیا در مقالهشان در سال 2001 مثالی میآورند: اگر لحظهای نگاهتان به یک سوسک بیفتد، «معمولاً غذایی خوشمزه برایتان غیرقابلخوردن میشود.»
اما «پدیدۀ معکوس -مقدار زیادی سوسک در یک بشقاب که کنارش هم غذای مورد علاقۀ شما را گذاشتهاند- باورنکردنی است. به شکل متعادلتر، ظرفی از غذایی را در نظر بگیرید که دوست ندارید: باقالی، ماهی یا هر چیز دیگری. چه چیز میتوانید کنار آن بگذارید که آن غذا را برایتان مطلوب کند؟ به عبارت دیگر، چه چیز میتواند ضد سوسک باشد؟ هیچچیز!» آنها بحث میکنند که وقتی صحبت از چیزی منفی است، تماسی حداقلی کافی است تا آن چیز را از بیخوبن کنار بگذارید.
از میان کلِ سوگیریهای شناختی، سوگیری منفی چه بسا بیشترین اثر را بر زندگیمان دارد. بااینحال، زمانه فرق کرده است. ما دیگر در ساوانا پرسه نمیزنیم، و با عذابهای شدید طبیعت و زندگیِ در حرکت مواجه نیستیم. غریزهای که از ما در بیشتر سالهای تکاملمان محافظت کرد، حالا اغلب نوعی مانع است: روابط صمیمیمان را تهدید و تیمهای کاریمان را تضعیف میکند.
جان گاتمن، روانشناس دانشگاه واشنگتن و متخصص بحث ثبات در ازدواج است، او کسی بود که نشان داد بُعد تاریکمان چقدر میتواند دمار از روزگار ما دربیاورد. گاتمن در سال 1992 فرمولی پیدا کرد تا فقط با صرف 15 دقیقه با زوجی که به تازگی ازدواج کرده بودند، احتمال طلاق را با دقت بیش از 90درصد پیشبینی کند. وی این زمان را صرف ارزیابی نسبت احساسات مثبت به منفیای میکرد که بین دو نفر در حالات و زبان بدن تبادل میشد.
گاتمن بعداً گزارش کرد که اگر قرار بود رابطهای حفظ شود، زوجین نیاز داشتند تا به «نسبت جادویی» حداقل پنج احساس مثبت به ازای هر احساس منفی برسند. بنابراین، اگر از غر زدن به شریک زندگیتان برای کارهای خانه فارغ شدید، حتماً خیلی زود او را پنج بار تحسین کنید.
زوجهایی که تا طلاق پیش رفتند، چهار اظهار نظر منفی در برابر سه نظر مثبت داشتند. زوجهایی که با هم سازگار شدند، اما به شکلی مشمئزکننده، نرخی حدود 20 به یک را نشان دادند که موهبتی برای رابطه است، اما احتمالاً برای شریک زندگیای که به کمک صادقانهای برای پیش رفتن در جهان نیاز دارد، چندان مفید نیست.
بقیۀ محققان این یافتهها را در دنیای کسبوکار به کار بردند. مارسیال لوسادا، روانشناسی شیلیایی، 60 تیم مدیریتی را در یک شرکت پردازش اطلاعات بزرگ مطالعه کرد. در کارآمدترین گروهها، کارکنان به ازای هر بار که تحقیر میشدند، شش بار مورد تحسین قرار میگرفتند. در گروههایی که خاصتاً عملکرد پایینی داشتند، تقریباً به ازای هر تذکر مثبت، سه تذکر منفی وجود داشت.
لوسادا با همکاری باربارا فردریکسون، روانشناسی از دانشگاه کارولینای شمالی در چَپِل هیل، مفهوم مناقشهبرانگیزِ «نرخ حیاتی مثبتگرایی» را طرحریزی کرد که براساس ریاضیات پیشرفته بود. هدف او ارائۀ فرمول بینقصِ 3-6 به 1 بود. به عبارت دیگر، به گفتۀ محققان شنیدنِ تحسینْ بین سه تا شش بار بیشتر از انتقاد، باعث حفظ رضایت کارمند، موفقیت در عشق و اکثر معیارهای دیگر در یک زندگی پررونق و شاد میشود. این فرمول در مقالهای با عنوان «اثر مثبت و پویایی پیچیدۀ انسان کامیاب» در مجلۀ معتبر امریکن سایکولوژیست در سال 2005 منتشر شد.
رسیدن به نرخ حیاتی خیلی زود به یکی از بخشهای اصلی جعبۀ ابزاری تبدیل شد که روانشناسی مثبتنگر توسعه داد. این نوع روانشناسی زیرشاخۀ جدیدی از روانشناسی است که بر ارتقای معیارهای مثبت مثل شادی و انعطافپذیری در مقابل ویژگیهای منفی مثل اختلالات ذهنی تمرکز میکند. البته این نسبت موجب واکنشهای منفی هم شد که نیکولاس براون، دانشجوی مقطع ارشد روانشناسی در دانشگاه لندن شرقی آغازگرش بود و فکر میکرد ریاضیات مزخرف است.
براون سراغ آلن سوکال، ریاضیدان دانشگاه نیویورک و دانشگاه لندن رفت. سوکال به او کمک کرد تا فرمول را در مقالهای به نام «پویایی پیچیدۀ تفکر آرزومند: نرخ حیاتی مثبتگرایی» (2013) تبیین کند. مقالۀ فردیکسون و لوسادا از آن زمان تا حدی کنار گذاشته شده است و فردیکسون به طور کامل آن کار را رد کرده است.
در نهایت، شاید هیچ راهی برای فرونشاندن سوگیری منفی ذهنمان وجود نداشته باشد. با ناتوانی در غلبه بر این سوگیری منفی با تحسین، تصدیق، فرمولهای جادویی و مشابه آن، شاید زمان آن رسیده است تا مزیتی را بپذیریم که قابلیت منفینگری به ما اعطا میکند؛ مخصوصاً، توانایی صریح دیدن ِواقعیت، و در ادامه، روندِ سازگارشدن و جان سالم به در بردن.
در واقع، مطالعات نشان میدهند که افراد افسرده شاید غمگینتر باشند اما عاقلتر هم هستند، که تجسمی از حرف مشهور ساموئل تیلور کالریج است. این «واقعگرایی غمافزا» به شخص غمگین درک صحیحتری از واقعیت میدهد، مخصوصاً از نظر جایگاه خودش در جهان و تواناییاش برای اثرگذاری بر رویدادها.
وقتی صحبت از حل تضادها در صحنۀ جهانی میشود، سوگیری منفی باید بخشی از ماجرا باشد. مناقشات بینالمللی با تفکر مثبت و بدون مقدار عظیمی از واقعگرایی حل نمیشود. در نهایت، به هر دو چشمانداز نیاز داریم تا به ما کمک کند منابع را تقسیم کنیم، برای صلح مذاکره کنیم و با هم کنار بیاییم. در مقالهای که ماه ژوئن امسال در مجلۀ بیهیویرال اند برین ساینس منتشر شد، تیمی که هدایتش بر عهدۀ جان هیبینگ، دانشمند سیاسی دانشگاه نبراسکا-لینکلن بود، بحث کرد که تفاوت میان محافظهکارها و لیبرالها تا حدی با واکنشهای روانشناختی و فیزیولوژیکی آنها به امور منفی در محیطْ تبیینپذیر است.
آنها میگویند که در مقایسه با لیبرالها، «محافظهکارها گرایش دارند به ثبت واکنشهای شدیدتر فیزیولوژیکی به محرکهای منفی و نیز صرف منابع روانی بیشتری برای آن.» این قضیه شاید توضیح دهد که چرا حامیان سنت و ثبات اغلب به جنگ حامیان اصلاحات میروند و چرا نقطۀ تعادل این مسابقۀ طنابکشی –یعنی میانۀ میدان- اغلب جایی است که در انتها به آن میرسیم.
ماه نوامبر سال گذشته، دنیل کانمن در یادبود روز جهانی حقوق بشر مصاحبهای به زبان عبری با صندوق اسرائیل جدید انجام داد. در این مصاحبه، او به اثری اشاره کرد که سوگیری منفی ممکن است بر مذاکرات صلح اسرائیلی-فلسطینی داشته باشد. کانمن مدعی شد که این سوگیری، مشوق دیدگاههای جنگطلب (که معمولاً بر خطر یا ضرر آنی تأکید میکند) و علیهِ پیشنهادات صلحآمیز (که بر احتمال مزایای آتی تأکید میکند) است. او پیشنهاد کرد که بهترین رهبران دیدگاهی ارائه میدهند که در آن «منافع آتی» برای جبران خطرات حاضر در صلح، به اندازۀ کافی چشمگیر باشند. بااینحال بدون یک فرمول جادویی، نگرش منفی در هر دو طرف غالب است.
منبع: ایان