ماهان شبکه ایرانیان

پیکار برای آزادی اندیشه

در جایی که برهان و موعظه و مناظره سودمند واقع نشود، روش اسلام برای مواجهه با موانعی که سدّ راه آزادی اندیشه اند، مبارزه مسلّحانه و جنگ است.[۱] موانعی که سدّ راه آزادی اندیشه اند، عبارت اند از: نظام ها و سنّت های غلطی که قدرت تفکر و تشخیص و در نتیجه امکان انتخاب عقاید صحیح را از مردم سلب می کنند.

در جایی که برهان و موعظه و مناظره سودمند واقع نشود، روش اسلام برای مواجهه با موانعی که سدّ راه آزادی اندیشه اند، مبارزه مسلّحانه و جنگ است.[1] موانعی که سدّ راه آزادی اندیشه اند، عبارت اند از: نظام ها و سنّت های غلطی که قدرت تفکر و تشخیص و در نتیجه امکان انتخاب عقاید صحیح را از مردم سلب می کنند.

نظام های فاسد و ظالم، از آن جا که از جهل مردم تغذیه می کنند و آگاه شدن مردم، به معنای سقوط آنها از اریکه قدرت است، نمی توانند اجازه دهند که حقایق، آن گونه که هست، به اطّلاع مردم برسد و اینچنین است که این نظام ها، سدّ راه باورهای صحیح و به تعبیر قرآن، سدّ راه خدا هستند.

اسلام با این نظام ها، پس از اتمام حجّت، با قدرت، برخورد می کند تا موانع آزادی اندیشه را رفع کند و زمینه را برای رشد عقاید صحیح از طریق روشنگری، فراهم سازد.

در مبحث «نبوّت خاصّه» در بخش شناخت پیامبر اسلام و روش برخورد ایشان با مخالفان، آمده است که پیامبر اسلام در مواجهه با قدرت های مخالف، در گام اوّل، از مناظره متّکی بر برهان استفاده می نمود و در گام دوم به مباهله (به داوری خواندن آفریدگار جهان) متوسّل می شد و اگر مناظره و مباهله نیز به نتیجه نمی رسید، محاربه (جنگیدن در میدان نبرد) را برای شکستن سدهای آگاهی و آزادی اندیشه بر می گزید؛ چراکه مناظره و مباهله، اتمام حجّت پیامبر اسلام با قدرت های مخالف بود.

علاوه بر نظام های فاسد، گاه سنّت های حاکم بر یک جامعه، سدّ راه آزادی اندیشه اند، مثل: سنّت بت پرستی، گاوپرستی، آتش پرستی، و ده ها بلکه صدها عقاید ضدّ عقل دیگر، که اگر انسان از اندیشه و فکر آزاد برخوردار باشد، با اندکی تأمّل، کمترین تردیدی در موهوم بودن این عقاید نخواهد داشت.

سنّت ها و عادت های غلطی که با روح و جان معتقدان به آنها پیوند خورده است، همچون زنجیری اندیشه را به بند کشیده، به انسان اجازه تعقّل و تفکر نمی دهد. استاد شهید مرتضی مطهّری می نویسد:

... در ابتدا افرادی پیدا می شوند سودجو استثمارگر که می خواهند رژیمی به وجود آورند. این رژیم، یک تکیه گاه اعتقادی می خواهد، [و] بدون تکیه گاه اعتقادی، امکان پذیر نیست. آن کسی که او تأسیس می کند، خودش می فهمد که چه می کند. .. دانسته، خیانت می کند. یک موضوعی را، یک بتی را، یک گاوی را، اژدهایی را به یک شکلی در میان مردم رایج می کند. مردم اغفال می شوند. اوّل هم خیلی به آن دل بستگی ندارند؛ ولی چند سالی می گذرد؛ بچه های اینها به دنیا می آیند، می بینند پدر و مادرها چنین می کنند، [آنها نیز] همان کار پدر و مادرها را تعقیب می کنند. نسل به نسل که می گذرد و سابقه تاریخی پیدا می کند، جزو سنن و مَآثر ملّی می شود، جزو ترادسیون ها می شود، جزو غرور و افتخارات ملّی می شود، [و] دیگر نمی شود آن را از افراد بشر گرفت. درست مثل گچی که در ابتدا که با آب، مخلوط می شود، یک مادّه شلی است، [و] آن را به هر شکلی که بخواهید، در می آورید؛ ولی وقتی که بالأخره به یک شکلی در آمد، تدریجاً خشک می شود و هر چه خشک تر می گردد، سفت تر می شود. بعد به یک حالتی می رسد که با کلنگ هم نمی شود آن را خرد کرد.

آیا با اینها باید مبارزه کرد، یا نباید مبارزه کرد؟ یعنی آیا آزادی فکر که می گوییم بشر فکرش باید آزاد باشد، شامل عقیده به این معنا می شود؟

مغالطه ای که در دنیای امروز وجود دارد، در همین جاست. از یک طرف می گویند فکر و عقل بشر باید آزاد باشد، و از طرف دیگر می گویند عقیده هم باید آزاد باشد؛ بت پرست هم باید در عقیده خودش آزاد باشد؛ گاوپرست هم باید در عقیده خودش آزاد باشد؛ اژدهاپرست هم باید در عقیده خودش آزاد باشد؛ هر کسی هر چه را که می پرستد، هر چیزی را به عنوان عقیده برای خودش انتخاب کرده، باید آزاد باشد، و حال آن که این گونه عقاید، ضدّ آزادی فکر است. همین عقاید است که دست و پای فکر را می بندد...[2]

اسلام می گوید: زنجیر عقاید موهوم که اندیشه را اسیر کرده و با برهان و موعظه، باز شدنی نیست، با قدرت نظامی باید باز شود و سدّ سنّت های غلطی که در طی سال ها و قرن ها نشستِ رسوبات فرهنگ های نادرست بر ذهن جامعه، چنان محکم شده که با ابزار معمولی قابل زوال نیست، باید با انفجارهای عظیم شکسته شود و اندیشه انسان، آزاد گردد. و از آن جا که برخورد مستقیم نظامی با عقاید- چنان که شرح آن گذشت- امکان پذیر نیست، اسلام، پیکار با سنّت های غلط را از مبارزه با آثار و مظاهر اجتماعی آنها آغاز می کند، مثلًا: برای مبارزه با سنّت بت پرستی، باید بت خانه ویران شود؛ همان کاری که ابراهیم علیه السلام کرد، و برای مبارزه با سنّت گاوپرستی، گوساله سامری باید در آتش، سوزانده شود؛ همان کاری که موسی علیه السلام کرد.

ابراهیم علیه السلام در جامعه معاصر خود، تنها کسی است که با اندیشه آزاد، راز هستی را کشف کرده، به جهان بینی صحیح رسیده است.[3] او در مواجهه با مردمی گرفتار اوهام و باورهای نادرست- که کمترین مایه ای از تعقّل و تفکر نداشتند- هر چه تلاش کرد تا آنان را با برهان و پند و اندرز، متوجّه خطایشان کند و اندیشه ایشان را از بند باورهای غلط نجات دهد، نتوانست و هر چه بیشتر آنها را نصیحت کرد، کمتر نتیجه گرفت. بالاخره او به این نتیجه رسید که باید عملًا به آنها ثابت کند که این بت هایی که ساخته و پرداخته خود آنهاست، نمی تواند خدای آنان باشد... تا این که روزی فرا رسید که مردم، آن روز را به عنوان عید، جشن گرفته، به این مناسبت از شهر خارج شده بودند. ابراهیم علیه السلام موقعیت را مناسب تشخیص داد، وارد بت خانه بزرگ شد و با تبر تمام بت ها، مگر بت بزرگ را خُرد کرد و تبر را به گردن آن آویخت و بیرون آمد. ابراهیم علیه السلام می خواست با صحنه سازی و متّهم نمودن بت بزرگ به قتل عام بت ها، عملًا باورهای غلط را از ذهن مردم بزداید و اندیشه آنان را آزاد سازد.

وقتی مردم از مجلس جشن به شهر باز گشتند، خبر شدند که بت خانه ویران شده است، گویا بت ها با هم دعوا کرده، یکدیگر را کشته اند! وارد بت خانه شدند، دیدند همه بت ها خُرد شده و تنها بت بزرگ، تبر بر گردن، باقی مانده است.

صحنه نشان می داد که کار، کارِ بت بزرگ است؛ ولی شعور فطری آنان نمی توانست قبول کند که چند موجود بی شعور، با هم دعوا کنند. این بود که بدون تأمّل، در جستجوی شخصی بر آمدند که مرتکب این خرابکاری شده است و از آن جا که ابراهیم، مرتّب از بت پرستی انتقاد می کرد و نیز تهدید کرده بود که تدبیرهای لازم را برای انهدام بت ها به کار خواهد گرفت، او را به اتّهام قتل عام خدایان (!) احضار و در ملأ عام شروع به بازجویی از او کردند.

نخستین سؤال آنان این بود: «أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ.[4] آیا تو، چنین کاری را با خدایان ما انجام داده ای؟». ابراهیم علیه السلام برای بیدار سازی وجدان خفته آنان، پاسخ داد: «بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ.[5]

بلکه بت بزرگ، این کار را کرده است و اگر بت ها می توانند صحبت کنند، ماجرا را از خود آنها بپرسید!».

زمینه تعقّل و تفکر و آزادسازی اندیشه به تدریج فراهم می شد. پاسخ ابراهیم علیه السلام مردم بت پرست را به خود آورد و به فکر فرو برد و به خطایشان در این باور، آگاه کرد. آنان در دل، خود را به سبب این ظلم عقیدتی ملامت کردند و بالأخره شرمسارانه اعتراف کردند که خدایان آنان نمی توانند سخن بگویند (!).

با سست شدن بند باورهای موهوم و شکست سدّ سنّت های غلط، ابراهیم علیه السلام زمینه را برای شروع مبارزه تبلیغی مناسب دید و گفت: «أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا ینْفَعُکمْ شَیئاً وَ لا یضُرُّکمْ* أُفٍّ لَکمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.[6]

آیا جز خدا، چیزی را می پرستید که نمی تواند کمترین سود یا زیانی برای شما داشته باشد؟ اف بر شما و بر خدایان شما! آیا تعقّل نمی کنید؟».

نکته قابل توجّه، این که: وقتی اسلام سدها را می شکند و بند باورهای نادرست را از اندیشه باز می کند، می گوید: حالا فکر کن، ببین عقلت چه می گوید. اگر می گوید اسلامْ درست است، آن را قبول کن، و اگر می گوید مکتب و مرامی دیگر صحیح است، همان را بپذیر.

به عبارت دیگر، اسلام یک زنجیر را با قدرت نظامی باز نمی کند تا زنجیر دیگری را بر دست و پای اندیشه ببندد و یا حتی عقیده دیگری را که مبتنی بر عقل و اندیشه است، بر انسان تحمیل کند. خیر؛ بلکه وقتی اسلام، انسان را از بند باورهای نادرست رها می سازد، می گوید: بیندیش و عقیده ای را بر مبنای اندیشه و تحقیق، انتخاب کن. و حتی اگر اسلام را بدون فکر پذیرفتی، قبول ندارد.

پس از فتح مکه و شکستن سدّ سنّت پرستی و اعلام عفو عمومی، مردم حجاز، فوج فوج اسلام را می پذیرفتند؛ ولی رؤسای مشرکان، که مشکلات زیادی برای مسلمانان ایجاد کرده بودند، احساس خطر می کردند. از این رو، عدّه ای از آنان از مکه گریختند.

یکی از افرادی که به سبب سوء سابقه خود تصمیم به فرار داشت، صفوان بن امیه بود. صفوان، علاوه بر جنایات گرانبار، مسلمانانی را به انتقام خون پدرش امیة بن خلف- که در جنگ بدر کشته شده بود- در روز روشن و در برابر دیدگان مردم در مکه به دار آویخته بود. بدین سبب، پیامبر صلی الله علیه و آله خون او را مباح کرده بود.

وی از ترس مجازات، تصمیم گرفته بود از طریق دریا از حجاز خارج شود، بویژه هنگامی که دانست او یکی از ده نفری است که پیامبر صلی الله علیه و آله دستور قتلش را صادر کرده است.

عمیر بن وهب، از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست نمود که از تقصیر صفوان در گذرد.

پیامبر صلی الله علیه و آله شفاعت او را پذیرفت و عمامه خود را که با آن وارد مکه شده بود، به عنوان نشانه امان به وی داد....

عمیر با عمامه پیامبر، وارد جَدّه شد و صفوان را همراه خود به مکه آورد.

وقتی چشم پیامبر صلی الله علیه و آله به یکی از بزرگترین جانیان زمان افتاد، با کمال بزرگواری در پاسخ وی که از ایشان پرسید: عمیر گمان می کند که مرا امان داده ای، فرمود:

 «درست است، فرود آی». آن گاه وی را به آیین اسلام فرا خواند. وی دو ماه مهلت خواست که درباره اسلام به فکر و بررسی بپردازد؛ امّا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

 «من به جای دو ماه، چهار ماه به تو مهلت می دهم که این آیین را با کمال بصیرت، انتخاب نمایی». هنوز چهار ماه سپری نشده بود که وی اسلام آورد.[7]جالب تر از این جریان، داستان اسلام آوردن سُهیل بن عمر است. او می گوید: پس از فتح مکه، وقتی پیامبر خدا وارد مکه شد، من داخل خانه خود شدم و درب خانه را بر روی خود بستم و پسرم عبد اللَّه را فرستادم که: برو و از محمّد برای من امان بخواه؛ چرا که من به خاطر این که کشته نشوم، ایمان نمی آورم.

عبد اللَّه خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و گفت: پدرم، امان می خواهد. آیا به او امان می دهید؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری؛ او در امان خداست. می تواند از خانه خارج شود».

پیامبر صلی الله علیه و آله سپس رو به اطرافیان خود کرد و فرمود: «هر یک از شما که سهیل را دید، حق ندارد که نگاه تند به او بکند. او باید بتواند از خانه خارج شود. به جان خودم سوگند که سهیل، آدم عاقل و شریفی است و شخصی مانند او نمی تواند اسلام را نفهمد و مسلمان نشود. او می داند آنچه در آن قرار دارد، برایش سودمند نیست».

عبد اللَّه، پس از گرفتن امان و شنیدن سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله از مجلس خارج شد و نزد پدر آمد و جریان را گفت. سهیل که شاید باور نمی کرد پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه با وی رفتار کند، بی اختیار گفت: به خدا که او در کودکی و بزرگی، فردی نیک و شایسته بوده است.

سهیل پس از گرفتن امان، با این که مشرک بود، آزادانه در میان مسلمانان رفت و آمد داشت و حتی در جنگ حُنَین، بدون این که اسلام را بپذیرد، همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بود، تا این که در محلّی به نام جِعِرّانه مسلمان شد.[8] این دو داستان، دو نمونه روشن از سیره عملی پیامبر اسلام در مواجهه با مخالفان عقیدتی است که اثبات می کند بر خلاف آنچه تعدادی از مدّعیان خاورشناسی نوشته اند، جنگ های اسلامی، بر اساس تعالیم قرآن، فقط برای شکستن سدهای آزادی اندیشه و زمینه سازی برای رشد باورهای صحیح اند.[9]

پی نوشت ها

[1] ر. ک: ص 9 (داستانی آموزنده).

[2] سخنرانی استاد شهید مرتضی مطهرّی درباره «آزادی عقیده» در پاییز 1348 ش، در حسینیه ارشاد. نیز، ر. ک: پیرامون جمهوری اسلامی: ص 98- 99.

[3] «وَکذَ لِک نُرِی إِبْرَ هِیمَ مَلَکوتَ السَّموَ تِ وَالْأَرْضِ وَلِیکونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ؛ و این گونه، ملکوت آسمان ها و زمین را به إبراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد» (انعام: آیه 75).

[4] انبیا: آیه 62.

[5] انبیا: آیه 63.

[6] انبیا: آیه 66- 67.

[7] کنز العمّال: ج 10 ص 503 ح 30170 به نقل از واقدی و ابن عساکر؛ فروغ ابدیت: ج 2 ص 736.

[8] کنز العمّال: ج 10 ص 503 ح 30168 به نقل از واقدى و ابن عساکر و ابن سعد.

[9] ر. ک: محمّد، خاتم پیامبران: ج 2 ص 59- 71 مقاله «کارنامه اسلام».

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان