پل شریدر از مشکلات لیندزی لوهان، پاپها و اینکه چگونه گزینش اسکار بهندرت به حق است، میگوید.
نویسندهی راننده تاکسی به هالیوود ریپورتر میگوید، گاهی اوقات آکادمی هم مانند هیئت اهداکنندگان جایزه نوبل، یک یا دو مورد شایسته دارد. هر ده سال یک مورد درست دارند، مثل جایزه امسال به باب دیلن. آخرین فیلم پل شریدر،«سگ، سگ را میخورد» Dog Eat Dog، بعد از تجربه فاجعهآمیز فیلم قبلیاش، «مرگ روشنایی» Dying of the Light، به صحنه آمد. هر دو فیلم به کارگردانی شریدر و بازی نیکولاس کیج هستند اما شباهتها در همین نقطه به پایان میرسد. فیلمساز هفتاد ساله که فیلمنامه فیلمهای هالیوودی شناختهشدهای از جمله «راننده تاکسی» و «گاو خشمگین» را نوشته میگوید:
تهیهکنندگان فیلم «مرگ روشنایی» را از ما گرفتند و آن را قطعهقطعه کردند؛ بنابراین ما میخواستیم دوباره باهم کارکنیم و این بار درست انجامش دهیم. آنها فیلم را دوباره تدوین کردند و ما دیگر صاحب فیلم نبودیم.
این دفعه، او خودش برش نهایی فیلم را زده است. داستان فیلم دربارهی گروهی از خلافکاران بازنشسته است که توسط یکی از اعضای مافیا در کلیولند اجیر میشوند تا فرزند گانگستر رقیب را گروگان بگیرند. شرکت آر.ال.جی اینترتینمنت فیلم «سگ سگ را میخورد» را در سینماهای ده شهر و همچنین بهصورت پخش آنلاین اکران کرده است. شریدر ساکن نیویورک در مصاحبهای با هالیوود ریپورتر درباره زمانی که لیندزی لوهان با تمام وجود سر صحنه نبود، قدرت چاپلوسی دلالان هالیوود برای پاپ واعظ و اینکه چرا سی سال است که اسکار را نگاه نمیکند صحبت کرده است.
شما “سگ سگ را میخورد ” را چگونه توصیف میکنید؟
شرورانه و سرگرمکننده.
کدام فیلم بیشترین تأثیر را روی شما گذاشته است؟
«جیببر» اثر برسون. من این فیلم را زمانی که یک منتقد بودم دیدم و برای اولین بار متوجه شدم که ممکن است بتوانم یک فیلمساز شوم. قبل از آن هیچوقت خودم را بهعنوان یک فیلمساز متصور نشده بودم؛ اما بعد از دیدن آن فیلم که دربارهی مردی است که خاطرات روزانه مینویسد و بعد جرمی مرتکب میشود و خاطرات بیشتری مینویسد، با خود گفتم: “من میتوانم یک فیلم مثل آن بسازم.” و دو سال بعد «راننده تاکسی» را نوشتم.
بهترین لحظه در زندگی حرفهای شما چه بوده است؟
دراینباره با (مارتین) اسکورسیزی صحبت میکردم و هر دو روی یکلحظه خاص به توافق رسیدیم. آن لحظهای که سر صحنه هستی و هیچچیز طبق برنامه پیش نمیرود، یکقدم به عقب میروی، فضا را خالی میکنی و در همان لحظه برنامهای جدید به ذهنت میرسد. بهعنوان یک کارگردان جوان این را نمیدانی اما اگر بهاندازه کافی کارگردانی کرده باشی میفهمی که اگر ذهنت را آزاد کنی راه حل به سراغت میآید.
این لحظه سر فیلم خاصی اتفاق افتاد؟
هنگام فیلمبرداری «درههای عمیق» مشکلاتی با لیندزی لوهان داشتم و کل صحنه را برنامهریزی کردیم. او همکاری لازم را نداشت و صد درصد خودش نبود. برای همین چند دقیقهای برای قدم زدن بیرون رفتم و برگشتم و کل صحنه را کاملا متفاوت فیلمبرداری کردیم. این همان چیزی است که وقتی اتفاق میافتد مرا هیجانزده میکند.
بدترین لحظه زندگی کاریتان چه بوده است؟
تعدادشان زیاد است. همه ما در زندگی عقبگردهای تلخ و دردناک داشتهایم. بهتر است روی آنها مکث نکنیم و عبور کنیم.
دوست دارید کدام شخصیت معروف را ملاقات کنید؟
ری کرزویل (آینده پژوه امریکایی)، چون دوست دارم تا ابد زندگی کنم. من با پاپ ملاقات کردهام. وقتی پاپ ژان پل دوم به لس انجلس آمد، لیو واسرمن که خودش پاپ صنعت فیلمسازی هالیوود محسوب میشد، با او یک نشست خصوصی داشت. من همراه اولیور استون به آنجا رفتم. خیلی فوقالعاده بود چون آنجا پر بود از افراد مهم هالیوود، به ویژه یهودی تبارها. پاپ 20 دقیقه درباره اخلاقیات و فیلمهایی که میساختند آنها را موعظه و سرزنش کرد و بعد همهشان صف بستند تا با او عکس یادگاری بگیرند. آنها عکسشان با پاپ را به دیوار زدند. این تنها چیزی بود که اهمیت داشت.
آیا پروژهای هست که آرزوی انجام دادنش را داشته باشید؟
نه آنقدر. قبلا پروژههایی بود که آرزوی انجامشان را داشتم و بهتر بود آنها را رها میکردم، اما نکردم. مثل «روشنایی روز» (1987). حالا که به آن فکر میکنم، بهتر بود رهایش میکردم.
اگر فیلمساز نمیشدید چه شغلی انتخاب میکردید؟
من برای کار در امور مذهبی تعلیمدیده بودم، اما کاملا تغییر عقیده دادم.
بهترین نصیحتی که تابهحال شنیدهاید چه بوده است؟
“کفشهای راحت بپوش.” همه مدیران تولید تاریخ این نصیحت را به شما میکنند.
در حال حاضر چه کتابی میخوانید؟
کتابی متعلق به قرون وسطی به نام «ابر جهالت»
نیکلاس کیج را با چند کلمه توصیف کنید.
به نحو فریبآمیزی معمولی
خودتان را در چند کلمه توصیف کنید.
تحریککننده و دارای تناقض
اگر بتوانید چیزی را دوباره از اول تا آخر انجام دهید آن چه چیزی خواهد بود؟
سراسر دهه 60
درباره هالیوود به چه چیزی عشق میورزید و از چه چیز آن متنفرید؟
من نمیدانم هالیوود یعنی چه. شهری وجود دارد به نام هالیوود؛ و صنعتی وجود دارد به نام صنعت سرگرمی. سیستم استودیویی هم بود که الان تقریبا از بین رفته است. تهیهکنندهها حتما لازم نیست در هالیوود زندگی کنند. حالا دیگر فیلمها در چین سرمایهگذار جذب میکنند.
اگر میتوانستید به یک نفر اسکار افتخاری بدهید آن فرد چه کسی بود؟
خودم چی؟ اگر به خودم بدهند قبول میکنم. هیچوقت به فکر گرفتن اسکار نبودم، اما اگر قرار باشد به من جایزهای بدهند قبول میکنم.
شما از دهه هفتاد از اعضای آکادمی هستید. نظرتان درباره تغییرات اخیر چیست؟
واقعا نمیتوانم به شما بگویم که چقدر اسکار برایم بیاهمیت است. کوچکترین علاقهای به این بازی ندارم. برای من اسکار هیچ معنایی ندارد. البته هرازگاهی به یک یا دو مورد بهدرستی اسکار میدهند، مثل جایزه نوبل. هر ده سال یکبار جایزه را به فرد درست میدهند، مثل امسال که به باب دیلن جایزه دادند؛ اما فکر میکنم سی سال است که مراسم اسکار را تماشا نکردهام. هیچ علاقهای به آن ندارم.
عجیبترین آرزویی که تاکنون داشتهاید چه بوده است؟
من در رؤیاپردازی خیلی پشتکار دارم. رؤیاهایم گاهی چند ساعت ادامه مییابند. هر شب یک رؤیای جدید دارم؛ مثلا تم دیشب هولوکاست بود. یکشب دیگر ممکن است سفر دریایی باشد. هر شب که به رختخواب میروید نمیدانید چه سفر رؤیا گونهای در انتظارتان است.
پروژه بعدیتان چیست؟
در حال کارگردانی فیلمی به نام «First Reformed» با بازی ایتن هاک و آماندا سیفراید هستم. این فیلم دقیقا قطب مقابل «سگ، سگ را میخورد» Dog Eat Dog است. خیلی آرام و متفکرانه است. قرار است ماه ژانویه فیلمبرداری آن را آغاز کنیم.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
66