خانواده سرباز 20 ساله که در جریان دستگیری معتادی سابقهدار، به شهادت رسیده بود برای قاتل درخواست قصاص در ملأ عام کردند. سرباز شهید قرار بود تا سه ماه دیگر همراه نوعروسش به خانه بخت بروند.
به گزارش ، جامجم نوشت: 22 آذر امسال یکی از ماموران اداره جرایم جنایی پلیس آگاهی استان البرز با ابراهیم مرادی، بازپرس ویژه قتل دادسرای جنایی کرج تماس گرفت و از شهادت سرباز کلانتری24 کمالشهر که در بیمارستان شهید چمران تهران بستری بود، خبر داد.
تحقیقات اولیه پلیسی آغاز و معلوم شد سرباز 20 ساله به نام «پویا اشکانی» اوایل آبان امسال در جریان عملیات دستگیری یک معتاد سابقهدار دچار سوختگی شده و بعد از 43 روز بستری بودن در بیمارستان به شهادت رسیده است. در این عملیات سه مامور کلانتری و یک کلیدساز نیز دچار سوختگی شده و پس از بهبود مرخص شده بودند.
یکی از ماموران کلانتری به افسر تحقیق گفت: «چند نفراز اهالی کمالشهر در تماس با پلیس اعلام کرده بودند مرد 37ساله معتاد و سابقهداری برای خانوادهاش و اهالی ایجاد مزاحمت میکند. پس از بررسی صحت ماجرا، هماهنگی قضایی برای بازداشت متهم انجام شد تا این که اوایل آبان امسال خانواده مرد معتاد با پلیس تماس گرفت و اعلام کرد اعضای خانواده را از خانه بیرون کرده و میخواهدخود و خانه را به آتش بکشد.
همراه دو همکارم و سربازشهید «پویا اشکانی» به خانه مورد نظر رفتیم. با متهم گفتوگو کرده و با اخطار به وی خواستیم، خود را تسلیم کند اما او به اخطارهایمان توجهی نمیکرد.
سرانجام به کمک کلیدساز در خانه را بازکردیم. در همین موقع مرد 37 ساله گالن بنزین را سمت ما پنج نفر پاشید و با زدن فندک آتش به پا کرد. مردم و آتشنشانان به کمکمان آمده و با خاموش کردن شعلههای آتش ما را به بیمارستان منتقل کردند که پویا براثر شدت سوختگی به شهادت رسید.»
دو همکار وی و مرد کلیدساز نیز گفتههای مشابهی را مطرح کردند.
تحقیقات نشان میداد که مرد آتشافروز سه ساعت بعد از حادثه بازداشت شده است. از متهم تحقیقات شد که او مدعی بود برای فرار از دست ماموران به سمتشان بنزین پاشیده و آنها و خانه را به آتش کشیده است.
پرونده در شعبه 22 بازپرسی دادسرای جنایی کرج در دست رسیدگی است. با شهادت این سرباز 20 ساله روند رسیدگی به پرونده وارد مرحلهای جدید شده است.
ظهر پنجشنبه، سکوت بر فضای کلانتری 24 کمالشهر حاکم بود. حجلهای که عکس سرباز شهید «پویا اشکانی» در آن نقش بسته در مقابل کلانتری قرار گرفته و نگاه هر رهگذری را به خود جلب میکند. سربازان کلانتری که دوستان پویا بودند هنوز باورشان نمیشود او برای همیشه از میان آنها رفته و دیگر چهره خندان و مهربان او را نمیبینند.
خانه سرباز شهید چند محله پایین تر از کلانتری است. مادر پویا فریاد میزد؛ «پسرم چرا تنهایمان گذاشتی. میخواستم لباس دامادی بر تن تو ببینم، داغ دامادی تو بردلم ماند. من به عروس چشم انتظارت چه بگویم.» همان موقع بود که زن 19 ساله که لباس سیاه بر تن کرده بود و چادر سفیدی به سر داشت به او نزدیک و صدای ضجه و شیون زنان به یکباره بلند شد. اشک میریخت و نام شوهرش را صدا میزد.
مادر خواب شهادت سربازش را دیده بود
مادر داغدیده پویا گفت: «پویا دوست داشت مدافع حرم و شهید راه دفاع از حرم شود. 9 ماه خدمت بود. او با خودروی پدرش در ساعتهای بیکاری کار میکرد. پسرم با دخترداییاش هفت ماه بود عقد کرده و قرار بود پایان سال به خانه بخت بروند. پسر شهیدم تازه 20 ساله شده بود. با شهادتش آرزوی دامادی او بر دلم ماند. یک هفته پیش از اینکه به آخرین ماموریت بی بازگشت برود، من خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم پویا در یک مزرعه پر از گل ایستاده و چفیه به دور گردنش انداخته است. میگفت مامان من شهید شدهام برایم بیتابی نکن. از خواب که بیدار شدم، خیلی دلنگران بودم. صبح که پویا میخواست به کلانتری محل خدمتش برود، خوابم را برایش تعریف کردم که گفت مامان نگران نباش خیر است.»
مادرداغدیده گفت: «یک هفته بعد از آن خواب او به ماموریت رفت و دیگر بازنگشت. او برای برقراری امنیت در جامعهاش شهید شد. از مسئولان قضایی میخواهم قاتل فرزند شهیدم را هرچه زودتر محاکمه و او را در ملأ عام مجازات کنند که دیگر فردی امنیت جامعه را به خطر نیندازد.»
جشن تولد در بیمارستان
مهرناز 19 ساله همسر عقد کرده سرباز شهید است که به جامجم میگوید: «جهیزیهام را تهیه کرده و قرار بود تا قبل از عید به خانه بخت برویم. حتی تالار عروسیمان را انتخاب کرده بودیم. همسرم سه ماه در مرزبانی کرمانشاه بود، او عکسی با لباس مرزبانی گرفته بود و آن را دوست داشت و میگفت هر وقت شهید شد این عکس در اعلامیه و حجلهاش باشد. همیشه میگفتم از این حرفها نزن ما اول زندگیمان هستیم. چهارم آذر روز تولدش بود، کیکی خریدم و پشت در اتاق بیمارستان ایستادم. شمعها آب میشد و امید داشتم که او چشمانش را باز کند و به او بگویم تولد 20 سالگیات مبارک که اینطور نشد. چشمان او بسته شده و روز چهارشنبه که به ما گفتند او فوت کرده و به شهادت رسیده، غم عالم بردلم سنگینی کرد. او رفت و مرا تنها گذاشت. قاتل او را بسوزانید، همانطور که شوهرم بیگناهم را سوزاند.»