چه در پایان رابطه‌ای عاشقانه، چه طلاق و چه جدایی‌‌های کوتاه مدت یا موقتی که در بسیاری از روابط اتفاق می‌‌افتاد، بیشتر افراد به خصوص زنان جوان، دچار یاس، افسردگی یا نا امیدی می‌‌شوند که روند بهبود را کند کرده و غصه خوردن را تشدید می‌‌کند. یکی‌ از بهترین روش‌ها برای بهبود و سرعت بخشیدن به روند فراموشی و دنبال کردن مسیر عادی زندگی‌، سفر کردن است.

داستان واقعی کسی که با سفر زخم جداییش را التیام داده است، می تواند الهام بخش بسیاری از افراد در موقعیت مشابه باشد. 

بودجه کمی‌ در دست داشتم و قلب شکسته سنگینی‌. تصمیم گرفتم مدتی‌ از تمام اطرافیان و محیط کار دور باشم و از تمام خاطراتی که یادآور رابطه سابقم بود فاصله بگیرم. بنابراین تمام پس انداز و حقوق ماه آخرم را روی هم گذاشتم و تنها با یک کوله کوچک سفرم را شروع کردم. برنامه مشخصی‌ نداشتم و می‌‌خواستم با کمترین هزینه بیشترین تعداد کشور‌ها را که ندیده بودم ببینم. اولین مقصد هنگ کنگ بود. هتل کوچک و ارزانی‌ رزرو کرده بودم که از لحظه ورودم به آنجا، در همان اتاق ماندم. تنهایی‌ عجیبی‌ من را احاطه کرده بود. خاطرات لحظه‌ای امانم نمی‌‌داد، دائم گریه می‌‌کردم و می‌‌خوابیدم. پس از دو روز برای خریدی ضروری که داشتم از هتل خارج شدم، و تازه آسمانی آبی‌، انسان‌هایی‌ شاد و در تکاپو، رنگ‌هایی‌ مختلف و زیبا، تحرک و پویایی و همچنین جذابیت‌های شهری که بسیار برایم تازگی داشت را دیدم. نیازم را فراموش کردم و شروع به قدم زدن کردم. وقتی‌ به خود آمدم متوجه شدم که ساعت‌ها گذشته و تقریبا تاریک است و این خستگیست که من را متوجه زمان کرده. به هتل برگشتم و باز هم وقتی‌ وارد اتاق تنهایم شدم، یاد تمام مشکلات و جدایی‌‌ام افتادم. اما فردای آن روز، با انرژی بیشتری از خواب بیدار شدم و اشتیاق گشتن و دیدن به غصه‌هایم تا حدی غلبه کرده بود. دو روز دیگر آنجا بودم و سپس به اروپا سفر کردم و اقامت‌های کوتاهی داشتم. در هر کشور با فرهنگ، رسوم و انسان‌های جدیدی که بسیار به دنیای من بی‌ ارتباط بودند آشنا شدم. هر شب که می‌‌گذشت اشتیاقم برای صبح بعدی بیشتر بود و درد سینه‌ای که با خود داشتم کمتر می‌‌شد. 

در پایان پس از 2 هفته سفر، به خانه بازگشتم. نتیجه این بود که هیچ آثاری از قلب شکسته نمانده و تمام درد‌های روح من ترمیم شده بود. هرچند که جسما بسیار خسته بودم، روحم تازه شده بود. فهمیدم که دنیایی‌ بسیار زیبا خارج از آنچه که او برای من ساخته بود وجود دارد. فهمیدم که در مقابل تمام درد و رنج احساسی‌ که باعثش فرد دیگری بود، لذت‌ها و شادی‌های بسیاری هم برای چشیدن وجود دارد. دیدنی‌‌های بسیار و تجربیاتی بسیار در انتظار من است. دیدم که دنیا تنها شامل من یا مشکلات احساسی‌ من نیست، بلکه چرخه‌ای زودگذر است که در آن هزاران مورد برای کشف وجود دارد. همچنین فهمیدم که انسان‌های دیگری وجود دارند که ممکن است احساس بهتری را با آنها تجربه کنم یا حتی از لحاظ فکری بیشتر به من نزدیک باشند. فردای روزی که برگشتم، بسیار سرزنده و بی‌ صبرانه از همان خانه‌ای که برای من جایگاه خاطرات دردناک بود، با شادی به سمت محل کارم رفتم و آمده پذیرش تمام چالش ها، روزی جدید و پر امید را شروع کردم.