سرویس فرهنگی فردا؛ مهدی مافی: بدون استثنا هر سال حداقل یک فیلم، در میان نامزدهای اسکار بهترین اثر سال قرار دارد که به نظر هیچ جایی در میان برترین ها ندارد.
امسال هم از این قاعده کلی مستثنا نیست و «مهتاب» با 8 نامزدی در اسکار می تواند عنوان «بیش از حد، بزرگ شده ترین» را به خودش اختصاص دهد. اثری که نامش اصلا در قد و قواره های حضور کنار فیلم هایی مثل «مردی برای تمام فصول» فرد زینه مان و «پل رودخانه کوای» دیوید لین به عنوان یکی از فیلم های نامزد هشت جایزه اسکار نیست.
ساخته بری جنکینز داستان سیاه پوست همجنس بازی به نام چایرون را در سه مقطع کودکی، نوجوانی و جوانی روایت می کند. اگرچه فیلمساز تلاش زیادی کرده تا با همین بازی روایت، اثرش را یک شاهکار جلوه دهد اما حقیقت این است که «مهتاب» حتی محتوای لازم برای تبدیل شدن به یک فیلم کوتاه را هم ندارد.
توقعی که از چنین فیلم هایی می رود این است که حداقل به سمت درام شخصیت بروند و با یک شخصیت پردازی عالی، باعث ارتباط مخاطب با اثر شوند. اما این چیزی نیست که در «مهتاب» می بینیم. شمایل یک قاچاقچی سیاه پوست با مرام و مهربان که کاملا باورنکردنی است، در کنار تیپ یک مادر معتاد و پسر بچه ای که اساسا معلوم نیست چرا با دیگران نمی تواند ارتباط برقرار کند و چند کاراکتر کاملا بی خاصیت که بود و نبودشان هیچ فرقی در پیش برد داستان نمی کند، همه آن چیزی است که در اپیزود اول می بینیم. در بخش دوم اوضاع بدتر هم میشود و کاراکترهایی وارد داستان می شوند که هیچ منطقی پشت رفتارشان نیست. اپیزود سوم هم که رسما کلیپ است.
اگر شخصیت پردازی را در نظر نگیریم، بری جنکینز که به صورت کاملا کنایه آمیزی شانس اصلی بردن جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی به حساب می آید، حتی در ساده ترین نکات فیلمنامه نویسی هم مانده. او نه تنها نمی تواند شخصیت پردازی کند، بلکه اثر او گره افکنی درستی هم ندارد و تعلیقی هم ایجاد نمی کند. معلوم نیست پروتاگونیست می خواهد به چه چیزی برسد و در این راه آنتاگونیست کیست؟ نه تنها برای شخصیت اصلی یا به اصطلاح قهرمان فیلم، هدف گذاری نمی کند که حتی مخاطب هم نمی تواند هدفی برای دیدن فیلم بیابد.
«مهتاب» حتی در پاسخ به این سوال هم جوابی ندارد که ما اصلا برای چه باید آن را ببینیم؟! کاملا بی منطق، سه پرده از زندگی یک همجنس باز را نشان می دهد و بدون نتیجه گیری خاصی تمام می شود. اگر چه شاید یک بازه 15 تا 20 سال را در فیلم می بینیم اما گذر زمان کاملا گم شده است. انگار فقط بازیگران نقش اصلی عوض می شوند. هیچ چیزی تغییر چشمگیری نمی کند. جامعه همان جامعه است و ورق خوردن صفحات تقویم، هیچ تاثیری روی شرایط محیطی نگذاشته. از سوی دیگر مکان هم تاثیری روی حوادث داستان یا فضاسازی ندارد. شاید اگر این فیلم به جای میامی در ژوهانسبورگ هم روایت می شد هیچ اتفاق خاصی نمی افتاد. حالا واقعا معلوم نیست، فیلمنامه ای که نه داستان دارد، نه یک قهرمان واقعی، نه شخصیت پردازی و نه حتی تاثیر زمان و مکان، چطور می تواند بهترین فیلمنامه اقتباسی سال شود؟!
با وجود این ضعف های واضح که نمونه هایش در بازیگری، کارگردانی و البته فیلمبرداری «مهتاب» هم هویدا است، حضور این فیلم در مراسم اسکار هشتاد و نهم انگار اجباری بوده برای نشان دادن دشمنی بیشتر هالیوود با رئیس جمهور جمهوری خواهی که سیاست های نژاد پرستانه و مخالف همجنس گرایی اش، عده زیادی از مردم آمریکا را ترسانده بود. حضور چنین فیلمی در سالی که «سکوت» مارتین اسکورسیزی، «سالی» کلینت ایستوود، «بنیان گذار» جان لی هنکاک، «درود بر سزار» برادران کوئن و یا حتی انیمیشن «زوتوپیا» با آن فیلمنامه دقیق و جذابش نتوانسته اند در بخش های اصلی نامزد جایزه شوند واقعا تامل برانگیز است. شاید اگر اعضای آکادمی می توانستند برای سومین سال پیاپی هم سیاه پوستان را نادیده بگیرند، شاید اگر پلیس آمریکا در دو سال اخیر، خشونتش علیه سیاه پوستان را به حد اعلی نمی رساند و در نهایت شاید اگر دونالد ترامپ رای نمی آورد، «مهتاب» هیچ وقت نمی توانست خودش را در قد و قامت فیلم های برنده اسکار مطرح کند. شاید حتی به «تمشک طلایی» هم نمی رسید.