مقدمه
در بسیاری از موارد، حضور عینی ولایت فقیه در جوامع گذشته به چشم می خورد، گرچه با عنوان امروزی (ولایت فقیه) اشتهار نداشته است. در سال 255 ه. امام زمان علیه السلام تولد یافت و پس از 5 سال از میلاد آن حضرت، با ارتحال امام یازدهم، آن حضرت به امامت رسید و 69 سال پس از آن، دوران غیبت کبرای آن حضرت آغاز گردید. پس در حدود سال های 329 غیبت کبرا شروع شد. چندی بعد ولیّ فقیه آن زمان شیخ مفید درخشید که با طلوع او، ولایت فقیه تجلّی بیش تری یافت. نظریه ولایت فقیه ریشه در احادیث امامان معصوم علیهم السلام دارد؛ زیرا در این گونه احادیث، از فقها به عنوان نوّاب عام در زمان غیبت امام معصوم علیه السلام نام برده شده است.
دوران حکومت و سلاطین مغول
دوران مغول از دوران های پر فراز و نشیب تاریخ ایران و اسلام است. در این دوران با نزدیک شدن افرادی همچون خواجه نصیرالدین طوسی و سید بن طاووس و علّامه حلّی به حکم رانان مغول، آنان را به اسلام، بلکه به تشیّع کشاندند و از این منظر، خدمت ارزنده ای به مردم، کشور، دین و فرهنگ اسلامی نمودند. خواجه نصیرالدین طوسی (672 ه. ق): محمدبن حسن طوسی، ملقّب به «خواجه نصیرالدین طوسی» از دانشمندان بزرگ فقه، فلسفه، ریاضی، نجوم، حکمت و سیاست در قرن هفتم هجری بود. او به هنگام حمله هلاکوخان مغول به ایران، با یک آینده نگری دقیق، وارد دستگاه هلاکوخان مغول شد و جان بسیاری از مسلمانان، به خصوص شیعیان ایرانی، را نجات داد و با تدبیری خاص، از کشتارهای دسته جمعی مردم به وسیله مغولان جلوگیری کرد. آن فرزانه جاوید بر جدا نبودن دیانت از سیاست و حکومت از امامت تأکید می ورزید و در بخشی از سخنان خود، چنین نوشته است: «دین و حکومت، همراه یکدیگرند و هیچ یک بدون دیگری کامل نخواهد بود.»[1] در تجرید می نویسد: «الامامه رئاسة دینیّةٌ مشتمله علی ترغیب عموم النّاس فی حفظ مصالحهم الدینیة و الدّنیا و زجرهم عمّا یضرُّهم بحسبها.»
از طایفه چنگیزخان مغول، 17 تن در ایران به حکومت رسیدند که 9 تن آنان در کمال اقتدار حکومت کردند و به دلیل نزدیک شدن علما به آن ها، آنان را به اسلام و برخی را به تشیّع و وسیله پیشرفت این مذهب قرار دادند.[2] خواجه نصیرالدین طوسی، که در حبس والی خلیفه عباسی، مستعصم، بود و پس از آن نیز در حبس فرقه اسماعیلیه قرار گرفت، توسط هلاکوخان مغول آزاد شد و به دربار راه یافت.
سید بن طاووس، فقیه نامدار و عارف فرزانه ای است که با تربیت شاگردان و نگارش کتب برجسته و دست یابی به مراتب فضل، زهد و عرفان، هنوز هم از چهره های بی بدیل فقه و عرفان به شمار می آید. او در زمان خود، طبق مقتضیات زمانه، در مسائل سیاسی نیز دخالت می کرد. زهد و پارسایی و تقوای بی نظیر او هرگز مانع آن نبود که در صورت مصلحت جوامع اسلامی، از پذیرفتن تصدّی برخی مسائل سیاسی شانه خالی کند.[3]
در سال 1703 الجایتو، از خاندان چنگیزخان مغول، مشهور به «سلطان محمد خدابنده» به هدایت علّامه حلّی شیعه شد. او کتاب نهج الحق در اثبات حقانیت شیعه امامیه را برای وی نوشت.[4] او در آخر کتاب الفین (دو هزار دلیل) می نویسد: این کتاب را در مسافرت به گرگان در همراهی سلطان محمد خدابنده به اتمام رسانده ام.[5] جعفر بن حسن حلی، استاد علّامه حلّی، محقّق اول (676 ق) مهم ترین ارکان یک جامعه اسلامی یعنی فتوا، جهاد، قضا و اقامه حدود را حق فقیه می دانست.[6]
دوران سلسله حکومت صفویه
دوران صفویه از دوران های نادر در تاریخ ایران است که نزدیک شدن عالمان نام داری همچون محقّق کرکی، علّامه مجلسی، شیخ بهایی و دیگران به حاکمان صفوی تأثیر چشم گیری بر آنان داشت و قدم های ارزنده ای در پیشرفت کشور از خود برجای گذاردند. شیخ کرکی «محقق ثانی» (868940 ه. ق): شیخ نورالدین ابوالحسن علی بن حسین بن عبدالعالی عاملی کرکی، معروف به «محقّق کرکی» به سال 868 ق در شهر نوح در منطقه جبل عامل متولد شد. نبوغ سرشار و هوشمندی از همان اوان کودکی در وی آشکار بود. وی با استفاده از درس استادان و عالمان بزرگ شیعی توانست به مراحل بالای علمی و معنوی رسیده، به عنوان یکی از مجتهدان بزرگ جهان تشیّع در آن روزگار شهره شود. ایشان دعوت حکومت صفوی را پذیرفت و به اصفهان کوچ کرد و با دارا بودن منزلتی والا در حکومت آنان، موفق شد مقدار زیادی از احکام عالی فقه را از طریق قدرت حاکم اجرا کند.[7]
محقّق از سال 916 ه. ق به دربار شاه اسماعیل صفوی راه پیدا کرد و نظر خود را بر ارکان دربار حاکم ساخت و این نفوذ تا اواخر عمر شاه اسماعیل ادامه یافت. پس از انتقال حکومت به شاه تهماسب، فرزند اسماعیل، باز هم احساس تکلیف نمود که به شاه نزدیک شود. او شاه تهماسب را آن چنان مجذوب استدلال های خود درباره «ولایت فقیه» و ادلّه آن نمود که باعث شد وی به نوشتن بیانیه ای حکومتی وادار گردد و در آن انتقال قدرت به محقّق را عملی سازد. تهماسب صفوی در بیانیه معروف خود می نویسد: «چون حضرت صادق علیه السلام فرمودند: "توجه کنید چه کسی از شما سخن ما را بیان می کند و دقت و مواظبت در مسائل حلال و حرام ما می دارد و نسبت به احکام ما شناخت دارد، پس به حکم و فرمان او راضی شوید که به حقیقت من او را حاکم بر شما قرار دادم، بنابراین، اگر در موردی فرمان داد و شخص قبول نکرد، بداند که نسبت به حکم خداوند مخالفت ورزیده و از فرمان ما، سر برتافته و کسی که فرمان را زمین بگذارد، مخالفت امر حق کرده و این خود در حدّ شرک است"، چنین آشکار می شود که سرپیچی از حکم مجتهدان، که نگهبانان شریعت سید پیامبران هستند، با شرک در یک درجه است. بر این اساس، هرکس از فرمان خاتم مجتهدان و وارث علوم پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و نایب امامان معصوم علیهم السلام (علی بن عبدالعالی کرکی)، که نامش علی است و همچنان سربلند و عالی مقام باد، اطاعت نکند و تسلیم محض اوامر او نباشد، در این درگاه مورد لعن و نفرین بوده، جایی ندارد و با تدبیر اساسی و تأدیب های بجا مؤاخذه خواهد شد.»[8]
شاه به محقّق می گفت: «شما به حکومت و تدبیر امور مملکت سزاوارتر از من می باشید؛ زیرا شما نایب امام زمان (عج) هستید و من یکی از حکّام شما هستم و به امر و نهی شما عمل می کنم.»[9]
وی سپس ریاست عالیه مملکتی را به محقّق ثانی (شیخ کرکی) تقدیم نمود و در نامه خود نوشت: «هر کس، از دست اندرکاران امور شرعیه در ممالک تحت اختیار و لشکر پیروز این حکومت را عزل نماید، بر کنار خواهد بود و هر که را مسؤول منطقه ای نماید، مسؤول خواهد بود و مورد تأیید است و در عزل و نصب ایشان احتیاج به سند دیگری نخواهد بود. و هر کس را ایشان عزل نماید، تا هنگامی که از جانب آن عالی منقبت نصب نشود، بر کار نخواهیم گمارد.»[10]
شیخ بهائی: او اعجوبه فقه، حکمت، ریاضی و عرفان بود و سمتِ شیخ الاسلامی «شاه عباس» را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصوم علیهم السلام تربیت کند و فقه جعفری را اجرا نماید.[11]
بنابراین، باید بدین حقیقت توجه داشت که از دوران صفویه، بار دیگر شیعه در عرصه سیاسی درخشید. البته این بار شیعه تصوّف قدرت را به دست گرفت، نه شیعه امامیه خالص، ولی علمای شیعه امامیه این فرصت را غنیمت دانسته، قدم در عرصه ایثار نهادند، به دربار نزدیک شدند و به تدریج، از این راه، شیعه امامیه را مطرح ساخته، از نفوذ دروایش و صوفیان کاستند.
شهید مطهری می نویسد: «فقهای جبل عامل نقش مهمی در خط مشی ایران صفویه داشته اند؛ چنان که می دانیم، صفویه درویش بودند. راهی که ابتدا آن ها براساس سنّت خاص درویشی خود طی می کردند، اگر با روش فقهی عمیق فقهای جبل عامل تعدیل نمی شد، به چیزی منتهی می شد نظیر آنچه در علوی های ترکیه و شام هست. این جهت تأثیر زیادی داشت تا: اولاً، روش عمومی دولت و ملت ایران از آن گونه انحرافات مصون بماند؛ ثانیا، عرفان و تصوّف شیعی نیز راه معتدل تری طی کند. از این رو، فقهای جبل عامل از قبیل محقّق کرکی... حق بزرگی بر گردن مردم این مرز و بوم دارند.»[12]
دوران حکومت قاجاریه
دوران قاجاریه را می توان یکی از دوران هایی دانست که فراز و نشیب های تاریخ ساز آن، به ویژه حمله روس ها به ایران در زمان حکومت فتحعلی شاه و نیز نهضت های مشروطه خواهی، زمینه توجه به «ولایت فقیه» را تا حدود زیادی متجلی ساخته است. فتوای تاریخ ساز فقیه برجسته آن روز «علامه نراقی» در عقب راندن سپاه روس، نقش تعیین کننده ای داشته است. دیدگاه فقهی آن فقیه نامور در باب «ولایت مطلقه فقیه» دیدگاه مترقی اسلام در باب لزوم دین داران در امور سیاسی را در چشم انداز جهانیان به نمایش نهاده است. وی در کتاب معروف خود «عوائد الایام» در باب تبیین مسأله «ولایت مطلقه فقیه» می نویسد: «کل ما کان للنبیّ والأمام الذین هم سلاطین الأرض و حصون الاسلام فیه الولایة و کان لهم فللفقیه ایضا ذلک...» او در این کتاب در اثبات ولایت فقیه به اجماع و نص و... تمسک می کند.[13]
نهضت تنباکو و نهضت مشروطه
تردیدی نیست که دو نهضت تاریخ ساز، نهضت تنباکو و نهضت مشروطه، در تاریخ معاصر ایران، به رهبری کسانی صورت پذیرفته است که در پی حکومت دینی و رهبری اسلامی جامعه بوده اند. شکی نیست که حتی از میان مشروطه خواهان، شیخ فضل اللّه نوری بیش از دیگران، خواهان «مشروطه مشروعه» بود و در همین رابطه، تمّاروار به دار اعدام دشمنان قسم خورده اسلام و دوستان ناآگاه تن در داد. او هم در نهضت تحریم تنباکو، که نقطه عطفی در تاریخ سیاسی اسلامی ایران می باشد، در صدر حرکت قرار داشت و در نهضت مشروطه نیز یکی از استوانه های حرکت بود.
در نهضت تحریم تنباکو، او نماینده تام الاختیار مرحوم میرزای شیرازی در ایران بود و فتوای آن حضرت از سامرا به دست او رسید و از خانه او انتشار یافت، همچنان که در لغو این فتوا نیز توسط خود مرحوم میرزا، تا شیخ فضل اللّه دست یابی به مقصود و کوتاه شدن دست استعمار را اعلام نکرده بود، میرزای شیرازی فتوای خود را پس نگرفت.
رابطه میان شیخ فضل اللّه نوری و میرزای شیرازی چنان مستحکم بود که وی پاسخ این سؤال را که آیا اجازه می فرمایید به عنوان ارجاع احتیاطات به غیر، به شیخ رجوع کنیم، فرموده بود: «میان من و شیخ غیریتی نیست؛ ایشان خود من و نفس من است.» شیخ فضل اللّه در نهضت تنباکو، شرکت فعّالی داشت و علاوه بر این که به عنوان رابطه و واسطه بین تهران و سامرّا مرکز تشیع آن دوره عمل می کرد، میرزای شیرازی را در جریان اخبار و اوضاع ایران قرار می داد.
آیة اللّه طباطبائی و آیة اللّه بهبهانی، که به نفوذ و محبوبیت شیخ فضل اللّه در جامعه آگاهی داشتند، بدون همراهی شیخ فضل اللّه پیشرفتی در مبارزه حاصل نمی کردند. هر دو به خانه شیخ فضل الله رفتند و با او گفت وگو کردند و از ایشان خواستند تا با نهضت عدالت طلبی و آزادی خواهی همکاری و همگامی نماید. شیخ فضل اللّه در پاسخ به درخواست آن ها گفت: «من راضی به بی احترامی به روحانیت و توهین به شریعت نیستم و شما را تنها نمی گذارم، هر زمانی که اقدامی انجام دادید من هم با شما حاضرم، ولی باید مقصود اسلام و شرع باشد و طوری رفتار نشود که اسباب توهین به شرع و علما فراهم شود.»
در جلسه ای دیگر، سیدمحمد طباطبائی به شیخ فضل الله نوری گفت: «مرام ما مشروطه است و مجلس شورای ملی.» بعد در توصیف حکومت مشروطه گفت: «مشروطه چیزی است که برای شاه و وزیران حد و حدودی تعیین می کند که نتوانند هر طور خواستند با ملّت رفتار نمایند.»
شیخ فضل الله نوری با احساس مسؤولیت نسبت به دین و کشور اسلامی و با اشاره و رهنمود استاد خویش، میرزای شیرازی، در سال 1303 ه. ق به تهران آمد. شیخ در تهران، به اقامه جماعت و تألیف و تدریس علوم دینی پرداخت. او علاوه بر علوم اسلامی، از علوم و دانش های دیگر هم اطلاع داشت و به مسائل جامعه و مقتضیات زمان آگاه بود، از این رو، در آشفته بازار رواج فرهنگ های استعماری، فریب توطئه ها و نیرنگ های روشن فکران غربی و شرقی را نمی خورد. ناظم الاسلام کرمانی می نویسد: «نگارنده روزی که مشارالیه (شیخ فضل الله) در خانه آقای طباطبائی بود، در مجلس در ضمن مذاکره گفت: ملّای سیصد سال قبل به کار امروز نمی خورد. شیخ در جواب گفت: خیلی دور رفتی، بلکه ملّای سی سال قبل به درد امروز نمی خورد، ملّای امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دول را نیز بداند.»
شیخ فضل اللّه نوری هنگامی که احساس کرد هنوز آزادی مطبوعات به تصویب نرسیده است، روزنامه ها به انبیا علیهم السلام و ائمّه اطهار علیهم السلام و مقدّسات مذهبی توهین می کنند و آن ها را به تمسخر می گیرند و امور در دست روشن فکران ضددین و فراماسونرهای وابسته قرار گرفته و هیچ تضمینی برای اصل «نظارت فقهاء» و «تطبیق قوانین کشور با شریعت اسلام» وجود ندارد و اگر اکنون فکری اساسی برای کشور نشود، فردا بسیار دیر خواهد بود، خود در پاسخ موافقت با مشروطه و سپس مخالفت با آن گفت: «من، والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بی دین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم. آنان می خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند.» روزنامه ها را لابد خوانده اید که به انبیا و اولیا توهین می کنند و حرف های کفرآمیز می نویسند. من عین همین حرف ها را در کمیسیون های مجلس از بعضی نمایندگان شنیدم و از این می ترسم که بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیری کنم. آن لایحه را نوشتم و تمامی دشمنی ها و فحّاشی ها از همان لایحه سرچشمه گرفته است.» او معتقد بود: قانون اساسی ایران باید مطابق با قانون اسلام باشد؛ چون بیش تر مردم مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل، پیشنهاد کرد که به جای «مشروطه»، عنوان «مشروطه مشروعه» قرار داده شود تا مشروعیت حکومت مانع از تصویب قوانین ضد اسلامی شود.[14]
گرچه تحریم تنباکو توسط فقیه بی بدیل جهان اسلام، آیة اللّه العظمی شیرازی به نوبه خود، حکایت از حضور ولایت فقیه در عینیت زندگانی سیاسی آن روزگار می کند، تحریر کتاب تنبیه الامه توسط یکی دیگر از فرزانگان فقه و فقاهت جهان تشیّع، نظریه «ولایت فقیه» را به گونه ای همه فهم در معرض قرار داد و در دوران معاصر، حضور آیة اللّه شیخ فضل الله نوری و شهید مدرس شاهد صدقی بر این مدعاست.
امام خمینی قدس سره درباره مشروطه و شیخ فضل الله نوری فرمود: «مشروطیت در آغاز، یک نهضت ضد استبدادی برای مقابله با حکومت خودکامه قاجار بود. اما آن هایی که خود در صف مستبدّین بودند، با تظاهر به مشروطه خواهی، در نهضت رخنه کردند و مانع از تصویب قانون اساسی موافق با قوانین اسلام شدند.» حضرت امام قدس سره در این مورد فرمود: «در مشروطه، در عین حالی که ابتدایش نبود این مسائل، لکن آن هایی که می دیدند که مشروطه ضرری می بینند، منافعشان از بین می رود، نمی گذارند قانون اساسی که موافق اسلام باید باشد. و اگر مخالف شد، قانونیت ندارد، نمی گذارد که این ها هر کاری می خواهند بکنند، یک دسته از همان مستبدّین مشروطه خواه شدند و افتادند توی مردم. همان مستبدّین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آن جایی که دیدید و دیدیم.»[15]
راز نزدیک شدن برخی علما به دربارهای گذشته
به طور کلی، راز این مسأله را در چند مسأله می توان جویا شد:
1.دعوت حاکمان و درباریان به صراط و صلاح و سداد و پیش گیری از طغیان ها و انحرافات آنان؛ علّامه مجلسی در بحارالانوار این حدیث را نقل می کند: «دخل الباقر علیه السلام علی عمر بن عبدالعزیز فوعظه و کان فیما وعظه: یا عمر! افتح الابواب و سهّل الحجاب و انصر المظلوم و ردّ المظالم.»[16] امام باقر علیه السلام به دیدار عمر بن عبدالعزیز شتافت و او را نصیحت کرد و از جمله فرمود: ای عمر، در خانه ات را برای حل مشکلات مردم بازگذار، دست رسی مردم را به خودت آسان کن، به یاری مظلوم و ستم دیده بشتاب و حق مظلومان را به آنان بازگردان. پیام این حدیث آن است که در صورت لزوم، زمام داران را باید هشدار داد و نصیحت کرد. حضور علما در دربارها نیز غالبا تأثیری این چنین داشته است.
2.تبلیغ، ترویج و بسط و گسترش احکام اسلامی از طریق به کارگیری توان دربار و استفاده از موقعیت و امکانات آنان برای پیشبرد حق و ترویج احکام خدا؛
فقهای اسلامی همواره درصدد تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام و تعالیم اسلام در جامعه و تحقّق آرمان های اسلام به گونه ای اتمّ و اکمل بوده اند. البته گاهی که زمینه ها و شرایط دست یابی بدین مهم به طور کامل آماده نبوده آنان به مرتبه ای کم تر قناعت می ورزیدند و در پی تحقق زمینه لازم، برای تجلّی مرتبه مورد نظر خود روز شماری می کردند.
همان گونه که گفته شد در دوران صفویه، با قدم نهادن علمای بزرگ به دربار، قدم های برجسته ای به سوی دین و ترویج حقایق اسلامی برداشته شد، گرچه برخی از جامعه شناسان یک سونگر و یا کج اندیش، ملاک علمای درباری را درباره هرکسی به کار می برند ولی باید واقعیت را دید و زمانه را شناخت و طبق صلاح دیدها عمل کرد.
کتاب وزین و پرارج حدود، دیات و قصاص، که در روزگار علّامه مجلسی توسط خود او نگارش یافته بود، از حضور ولایت فقیه در سیمای علامه مجلسی در جهت پیاده شدن احکام الهی در جامعه آن روز گواهی می دهد. علّامه مجلسی منصب شیخ الاسلامی را پذیرفت و از این راه خدمات شایانی به اسلام و جوامع اسلامی کرد. او از نفوذ فرقه صوفیه کاست و به ترویج تشیّع پرداخت و دربار را بدان سو کشاند.
آری، دشمنان اسلام، هرگز به حضور ولایت فقیه در صحنه سیاسی جامعه رضایت نمی دهند؛ زیرا در آن صورت، گور خویش را با دست خویش کنده اند. بنابراین، با ترفندهای گوناگون، به مبارزه با آن می پردازند و گاهی توسط خودی های نا آشنای به مبانی سیاسی اسلام و یا فریب خورده به پیش می تازند.
انقلاب کبیر اسلامی ایران، به رهبری مردی از تبار فقاهت تشیع به تداوم حضور عینی ولایت فقیه، عینیت ملموس تری بخشید و می توان گفت: در هیچ روزگاری، ولایت فقیه، این گونه در جامعه حضور عملی نداشته است و همچنین امام خمینی قدس سره نسبت به حدود حضور ولایت فقیه دیدگاهی دارند که برخی از فقها بدین حد نظر نداده اند. تردیدی نیست که حضرت امام قدس سره در روزگار معاصر شاخص و احیاگر اندیشه اعتقاد به حکومت اسلامی و رهبری دینی می باشد؛ چنان که در بیانی در این باره چنین می فرماید: «... باید عرض کنم که حکومت، که شعبه ای از ولایت مطلقه رسول اللّه صلی الله علیه و آله است، یکی از احکام اولیه اسلام و مقدّم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز، روزه و حج است. حاکم می تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است، خراب کند و پول و منزلش را به صاحبش رد کند. حاکم می تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند. حکومت می تواند قراردادهای شرعی را، که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و می تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیرعبادی، که جریان آن مخالف جریان مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است، جلوگیری کند. حکومت می تواند از حج، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی است، موقتا جلوگیری کند.»[17]
نتیجه و جمع بندی
همواره در میان صاحب نظران هر دوره ای مسأله ولایت فقیه مطرح بوده است. حضور ولایت فقیه در کتب فقهی ما گویای روزشماری صاحب این نظریه ها در باب عینیت بخشیدن عملی به این اصل است. هر یک از صاحب نظران بر اثر مهیّا نبودن زمینه کامل به عملی شدن ناقص ولایت فقیه نیز بسنده می کردند. راز نزدیک شدن علمای طراز اول ما به دربار برخی از سلاطین را می توان در راستای امید به تجلّی عملی ولایت فقیه ارزیابی کرد. ولایت فقیه پدیده جدیدی نیست و فقط در زمان ما در عرصه عملی، عینیت بیش تر و تجلی قابل قبولی به دست آورده است.
پی نوشت ها
[1] خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصّل، صص 436-475
[2] ر.ک: میر خواوند، تاریخ حبیب السیر، نشرکتابفروشی حیاء، ج3، ص 106 و ص 93
[3] ر.ک: محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج 4، ص 363
[4] تاریخ حبیب السیر، ج 3، ص 197
[5] کتابی است در امامت که حاوی هزار دلیل برای اثبات امامت و هزار دلیل برای رد دیدگاه مخالفان امامت.
[6] جعفربن حسن حلّی (محقق اول). شرائع الاسلام، تهران، منشورات الاعلمی، 1389 / حسن بن یوسف حلی، محتلف الشیعه، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1413
[7] محقق ثانی، مقدمه جامع المقاصد، ج 1
[8] روضات الجنات، ج 4، قم، بی تا، ص 362-363
[9] علی دوانی، مفاخر اسلام، تهران امیرکبیر، 1364، ج 4، ص 441
[10] عبدالله افندی الاصفهانی، ریاض العلما و حیاض الفضلا، قم، مکتبة آیة اللّه المرعشی العامه، 1401 ه. ق، ص 456
[11] هنگامی که شیخ بهایی به دیدار مقدس اردبیلی در نجف شتافت، یکی از فروعات فقهی مطرح شد و دو نفری به مباحثه پرداختند. درباریان شاه عباس، که در آن جلسه حضور داشتند، احساس کردند که شیخ بهایی به ابعاد و زوایای بحث احاطه بیش تری داشته و گویا جامع تر و جالب تر نظر می دهد و مقدّس اردبیلی در هر مورد، کوتاه می آمد. در فرصتی دیگر، شیخ بهایی مقدس اردبیلی را در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام دیدار کرد و بحث جلسه قبل تداوم یافت، شیخ با کمال تعجب اظهار داشت: شما (مقدس اردبیلی) در جلسه پیش کوتاه می آمدید و به نظر می رسید که چندان احاطه به مسائل ندارید. مقدس اردبیلی پاسخ داد: در جلسه گذشته، درباریان شاه عباس در کنار تو نشسته بودند تو باید در نظر آنان فوق العاده معرفی شوی. لذا حریم شما را حفظ کرده، به گونه ای صحبت می کردم تا دریابند که شما از برجستگی خاصی برخوردار می باشی تا از شما فرمان ببرند ولی الان جلسه خلوت است و ما داریم یک مسأله فقهی را با هم مباحثه می کنیم.
[12] سازمان تبلیغات اسلامی، ابرار، محقق ثانی، ص 61
[13] علامه احمد نراقی از فقهای دوران قاجار که در زمان فتحعلی شاه فتوای علیه سپاه روس را صادر کرده و موجب شکست و عقب نشینی آنان گشت ولی بعدا به خاطر کوتاهی فرماندهان شاه، لشکر ایران عقب نشینی کرد. او در کتاب معروف خود «عوائدالأیام» صفحات 536 و 537 در باب ولایت مطلقه فقیه می نویسد: «المقام الثانی: فی بیان وظیفة العلماء الأبرار و الفقهاء الأخیار فی اُمور الناس، ... و إن أردت توضیح ذلک: فانظر إلی أنه لو کان حاکم أو سلطان فی ناحیة و أراد المسافرة إلی ناحیة اخری، و قال فی حق شخص بعض ما ذکر فضلاً عن جمیعه، فقال: فلان خلیفتی، و بمنزلتی، و مثلی، و أمینی، و الکافل لرعیتی، و الحاکم من جانبی و حجتی علیکم، و المرجع فی جمیع الحوادث لکم، و علی یده مجاری امورکم و أحکامکم.» ر. ک: نراقی، عوائدالایام، ص 537 و 536، چاپ جدید، متوفای 1245، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
[14] «در دادگاه: شیخ فضل الله نوری از رئیس نظمیه پیرم خان ارمنی سؤال کرد: پیرم تویی؟ پیرم گفت: بله و بلافاصله گفت: شیخ فضل الله تویی؟ آقا جواب داد: بله منم! پیرم گفت: تو بودی مشروطه را حرام کردی؟ آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسان این مشروطه همه بی دین هستند و مردم را فریب داده اند. در پای دار:... آقا را روی چهارپایه قرار دادند. او از روی چهارپایه آخرین سخنان خود را بیان کرد. سخنان او تأکید بر مواضع اصولی و مکتبی گذشته اش بود. وی خطاب به جمیعت تماشاچی فرمود: خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند: قوطی سیگارش بود، خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم می گویم که مؤسسان این اساس بی دین هستند و مردم را فریب داده اند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش پیامبر اسلام! او با وجود ضعف پیری و بیماری آخرین خطابه خویش را با شجاعت و شهامت کم نظیری بیان کرد، تنها با عشق و ایمان به هدفی متعالی می توان این گونه در برابر دشمنان ایستاد. قبل از این که ریسمان دار را بر گردن وی بیندازند، یکی از مشروطه خواهان برای او پیغام فرستاد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید. شیخ فضل الله گفت: من دیشب پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم و به من فرمود که فردا شب میهمان من هستی و من چنین امضایی نخواهم کرد. یوسف خان ارمنی، یکی از نیروهای پیرم خان (طبق نوشته بعضی از مورّخان این عمل توسط خود پیرم خان انجام گرفت)، عمامه را از سر شیخ فضل الله برداشت و به میان جمعیت پرتاپ کرد. در این لحظه، شیخ فضل الله خطاب به روحانیون ناآگاه طرفدار مشروطه گفت: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.» ر. ک: سازمان تبلیغات اسلامی، ابرار؛ زندگینامه شیخ فضل الله)
[15] صحیفه نور، ج 18، ص 136
[16] محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، چاپ جدید، ج 72، ص 344
[17] صحیفه نور، ج 2، ص 170-171