زلزله که آمد خانه و دلها ویران شد. دو بانوی سختکوش کُرد فوزیه ٢٣ساله و کژال ٢٩ ساله که ماهها در انتظار شنیدن صدای نوزادشان بودند، شبها در چادر با سرما و صدای زوزه گرگی که لذت مادر شدن را به کامشان تلخ کرده سر میکنند و تمام آرزوی آنها خلاصه شده در داشتن کانکسی که شبها در آن پناه بگیرند. میترسند یک وقت گرگ در این شبهای سخت و سرمای نیمهشب به آنها حمله کند.
به گزارش ، روزنامه شهروند در ادامه نوشت: خانم دستینه یکی از مربیان تیم حمایت روانی گیلان پیام داد که ای کاش بتوانیم برای این دو بانوی نجیب باصلابت که پا به ماه هستند، کاری کنیم! از آنجایی که چند سالی است خانم دستینه و سابقه کاریاش را میشناختم که همیشه داوطلبانه به هلالاحمر کمک میکند، بدون مزد و منت همهجا و همه وقت همراهمان است، در سختی، برگزاری دوره آموزشی و در حوادث تلخ یکی از بهترین مربیان استان گیلان است و مدت ١٠ روز بعد از وقوع زلزله در دالاهو مستقر و همبازی کودکان آسیبدیده و مشاور مادران زجرکشیده منطقه شده بود، گفتم مشکل چیست شاید بتوانم کمکی بکنم؟ در پاسخ گفت نمیدانی از روزی که از دالاهو برگشتهام گویی فقط جسمم را با خودم آوردهام. همه روح و قلبم در آنجا پیش کودکان محروم و مادران مظلوم ومقتدر آنجا جا مانده.
شب و روز فکرم آنجاست، مخصوصا شرایط بد فوزیه و کژال که پا به ماه هستند و در چادر بدون امکانات در این سرمای سخت زندگی میکنند. من خودم زن هستم و میدانم که یک زائو باید در کمال آرامش استراحت کند. نوزادش را در آغوش بگیرد و طعم شیرین مادر شدن را بچشد. نمیدانی چه مردم نجیبی در شهرستان ریجاب و روستاهایشان زندگی میکنند. ما در مدتی که آنجا مستقر شدیم به ١٣روستا سر زدیم و چند روزی که میهمانشان بودیم سخت نمکگیر سفرههای پرصفا و دل بامحبتشان شدیم، اما برای کمک به کژال و فوزیه خیلی فکر کردم، به هر دری زدم نشد!
هوای روستای یاران و زرده بس ناجوانمردانه سرد است و صدای گرگها ترس بر اندام انسان میاندازد. از او شماره فوزیه و کژال را گرفتم تا با خودشان صحبت کنم. اول شماره فوزیه را گرفتم، پشت خط مردی با لهجه شیرین کردی جواب داد؛ گفتم با فوزیه خانم کار دارم، گفت فوزیه در اتاق عمل است و منتظر به دنیا آمدن بچه. خوشحال شدم و به او تبریک گفتم، اما پدر بچه اصلا خوشحال نبود. از وضعیتی که در آن قرار داشت ناراحت بود و گفت نمیدانم بعد از مرخصی فوزیه چه باید بکنم. در این چند شب قبل از زایمان فوزیه شبها در چادر خوابش نمیبرد و از طرفی ترس از سرمای سخت و طاقتفرسایی که استخوان میترکاند بدون هیچ امکاناتی وجود داشت.
از طرفی میگفت اگر گرگ نیمههای شب به ما حمله کند و به بچه آسیب بزند، چه کنم! برایم کمی عجیب بود. مگر میشود گرگ اینقدر نزدیک باشد اما از خانم دستینه، مربی خوب حمایت روانی استان شنیده بودم که زمانی که آنجا مستقر بودند هر شب صدای زوزه گرگها مخصوصا قبل از هر پسلرزهای میآمده چون شهرستان ریجاب یک محل کوهستانی بسیار سرد است که گرگ هم دارد. همسر ٢٩ساله فوزیه میگوید که کارگر روزمزد است و درآمد خوبی هم ندارد و خانه آنها نیز در زلزله ترکهای عمیقی برداشته که به گفته کارشناسان به عنوان خانههای در دست تعمیر قرار گرفته و متاسفانه کانکس به آنها تعلق نمیگیرد. خودش میگوید خانه ما قابل سکونت نیست و اصلا جرأت رفتن به داخل خانه را نداریم و هر لحظه خطر تهدیدمان میکند.
او ادامه میدهد که اگر پای نوزاد در میان نبود تحمل سرما و چادر برایمان راحتتر بود اما فردا که فوزیه را از بیمارستان مرخص کنند، نمیدانم چه باید بکنم. با کژال که ساکن روستای زرده است هم صحبت کردم. همان نگرانیها و همان دردها در صدای کژال دوستداشتنی هم بود. او گفت که خانهشان تخریبی است و به بعضی از ساکنان روستا کانکس تعلق گرفته، اما هنوز به آنها کانکس ندادهاند. کژال اکنون مادر شده و دارای احساس مادرانهای است که مسئولیتش را چند برابر کرده، اما زنهای کُرد خیلی قانع هستند و شکرگزار. کژال میگوید قدردان کمکهای مردم است اما روستایشان دورافتاده است و همه روستاییان مخصوصا زنان و کودکانشان نیازمند کمک و توجه! آنها چشمبهراه کانکس و امکانات حداقلی هستند تا بتوانند نوزادشان را عاشقانه در آغوش بگیرند و بدون ترس و سرما بخوابند!