خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: تا 16 سالگی، جمشید صدایش میزدند و پس از آن، نامش را به علی تغییر داد؛ آنجا که در نخستین ماههای دفاع مقدس، یکی از همرزمانش به نام علی؛ سر داد و شهید شد و او تصمیم گرفت تا نام همرزمش را زنده نگه دارد. او به تعبیر رهبرانقلاب «شهید زنده» بود؛ دلاوری که اکنون بیش از یک هفته است که به دوستان و همرزمان شهیدش پیوسته است.
وقتی شهید شد؛ حتی سردار قاسم سلیمانی هم برایش پیام نوشت و اینگونه آغاز کرد: «خبر آمد که شهیدی آمد. اگر مهتاب هم در آسمان ابری و تیره ی ظلم و جور ظالمان و جفاکاران دشمن خدا گُم شود؛ اما علی و علیهای شهید، جانباز و ایثارگر را هرگز گُم شدنی نباشد.»
و این هم بخشی از دلنوشته فرزند شهید است که در مراسم تشییع پدر خوانده شد: «سلام بابای دردهای ناتمام. سلام بابای زخمهای بیشمار. سلام مهتاب همیشه پیدای دیروز و امروز و فردا. سلام دُردانهی حضرت آقا که دیدار آن مرد، مرهمیبود بر دردهای سی سالهات. چند روز است که کپسول اکسیژنت در کنار تختت تنها مانده و از دست تو نفس راحتی میکشد؛ اما من، مادر و خواهرم در نبودن تو نفسهایمان به شماره افتاده و رشک میبریم و غبطه میخوریم به صدها همرزم شهیدت که سالها چشم انتظارت بودند و حالا زیر خیمه أنصار الحسین(ع)، جمعتان جمع است. خوشا به سعادتتان. حالا میفهمم معنی صبر و سوختن را که تو هر شب و هر روز پیش چشممان میسوختی و مثل شمع آب میشدی و دم بر نمیآوردی. تو در کنار حماسه و جهاد هشت سالهات به اوج قله صبر رسیدی و مزد اخلاصت را بعد از سی سال گرفتی و «عِندَ ربّهم یُرزقون» شدی. پس گوارا باد بر تو لذت همجواری با اولیای خدا. مبارکت باد ...»
آبان 1343 بود که پا به عرصه وجود گذاشت. از همان نوجوانی به جمع مبارزان انقلابی مردمیپیوست؛ این مهم را تا پیروزی انقلاب اسلامیتداوم بخشید و آن را به حضور در جمع رزمندگان اسلام در جبهه های نبرد حق علیه باطل پیوند زد.
سال 1359 و در زمان آغاز حمله ناجوانمردانه دشمن به میهن، تنها 16 ساله بود؛ اما شور دفاع در سر داشت و چند بار از اعزامش جلوگیری شد؛ اما بالاخره به عنوان نیروی داوطلب بسیجی به جبهه رفت و از فرماندهانی مانند احمد متوسلیان، علی چیت سازیان، حبیب مظاهری، حسین همدانی، علیرضا ناهیدی، رضا چراغی و محمود شهبازی، چیزها آموخت و این آموخته را به دیگران نیز منتقل کرد.
مدت زیادی نگذشته بود که پس از کسب آموزشها و تجربههای لازم، به عنوان نیروی فعال اطلاعات عملیات لشکر انصار الحسین(ع)، خود را تثبیت کرد و حداقل 12 بار و در طول عملیاتهای گوناگون، جراحت منجر به بستری شدن و از جمله مجروح شدن از ناحیه نخاع داشت.
پس از پایان دفاع مقدس، آثار جراحات شیمیایی هم آرام آرام خود را نشان داد؛ اما علی بیدی نبود که با این بادها بلرزد.
او پس از جنگ هم، دلجویی همیشگی و مستمر خود را از پدران، مادران و خانوادههای شهدا، در برنامه اش ثبت کرد و تلاش میکرد تا جمع صمیمیبازماندگان و جانبازان دوران هشت سال دفاع مقدس را نیز حفظ کند و آنان را گِرد هم نگاه دارد.
او که خود از مجاهدان گمنام بود، خاطرات فراوانی هم از مجاهدتهای رزمندگان داشت که میتوانست برای نسل نو، درس آموز باشد؛ اما اخلاص و دوری از شُهرت، مانع از بیان این خاطرات میشد؛ تا اینکه این جملات را از رهبرانقلاب شنید: «وظیفه رزمنده با تحویل دادن سلاح در جبههها تمام نمیشود... وظیفه او زمانی تمام میشود که خاطرات و آن فرهنگ جبههها را برای نسلهای آینده و جوانان به یادگار بگذارد ... هرکس به اندازه وُسعش باید در عرصه جبهه فرهنگی و دفاع از این عرصه وارد بشود...»
این بود که با پیشنهاد برخی، روایت خاطرات کم نظیرش را آغاز کرد؛ اما با نویسنده کتاب شرط کرد که اگر کارش برای خدا نیست؛ ننویسد؛ دوم اینکه برای تائید مطالب، به ویژه فراز و نشیب عملیاتها یا جزئیات گشت و شناساییها، ابتدا مطالب را از چند فرمانده و رزمنده دیگر هم بپرسد و پس از تأیید، آنها را در کتاب بیاورد و سوم هم آنکه، چیزی بیش از بیان راوی، ثبت نکند تا شائبه ی تخیّل در روایت و غیرواقعی بودن مطلب به خوانندگان و مخاطبان دست ندهد.
این تلاش و مجاهدت فرهنگی به انتشار کتابی با عنوان «وقتی مهتاب گُم شد» انجامید؛ کتابی که بیشتر تلاش دارد تا با بیان واقعیتها و بیان سیره و نهج شهدای گمنام و کم نام و نشان، شناختی بیشتر از هشت سال دفاع مقدس ملت را برای نسل بعد به یادگار بگذارد.
اینک هفت روز است که مراسم «بدرقه ی مهتاب» برای راویِ «وقتی مهتاب گم شد» برگزار و شهید مجاهد و بااستقامت، علی خوش لفظ بر دوش همرزمان و دوستدارانش تشییع شده؛ در حالیکه زبان برخی مشایعتکنندگان به این ابیات علیرضا قزوه مترنّم بوده است:
خوش میروی خوش لفظ، خوش معنا، خداحافظ
ای موج تر از موج، ای دریا خداحافظ
هر روز در آئینه ی مهتاب پیدایی
ای ماه، ای پیداتر از پیدا، خداحافظ
هر بار شد وقت وداع و وقت دلتنگی
از تو سلام الله بود، از ما خداحافظ
حالا سلام ای کُشته ی صبر و سکوت شهر
حالا سلام ای همصدا، حالا خداحافظ
تنهاتر از الوند میبینم تو را ای کوه
ای کوه تر از کوه، ای تنها خداحافظ
دلتنگم از خوش رقصیِ مستان دنیایی
اما تو ای دلتنگ از دنیا، خداحافظ
در پشت ابری از نفس تنگی، شدی پنهان
در خود شکستم؛ آه ... گفتی تا خداحافظ
در بارش شمشیر و تنهایی؛ کجا رفتی؟
آئینه دار ظهر عاشورا، خداحافظ
ای خاطرات روی هم آوار، یادت سبز
دیروز من! امروز من! فردا ... خداحافظ
دنیا به چشمت همچو پای افزارِ پُر پینه ست
بعد از علی، اُفّ بر تو ای دنیا، خداحافظ
امروز و در ظاهر، اگرچه علی خوشلفظ در میان ما نیست؛ اما راه و رسمِ ماهتابی، استواریِ الوندی و همچنین اخلاص مسیحاییاش، همچنان درس آموز است تا فراموش نکنیم که جهاد فرهنگی، همچنان ادامه دارد و خواهد داشت.