به گزارش ایسنا، فرهاد دستنبو در سال 1330 در شهر سنندج متولد شد. وی پس از گذراندن دوران تحصیلات متوسطه با موفقیت از پس امتحانات دشوار استخدامی نیروی هوایی در آمد و در واحد پدافند هوایی مشغول به خدمت شد.
فرهاد در طی دوران آموزشی یکی از مستعدترینها بود. به گونهای که سرآمد تمام همرزمان محسوب میشد. او بدون هیچگونه چشمداشتی معلومات علمی و تخصصی خود را در اختیار آنان قرار میداد. در تقسیمات تخصصی به دلیل کسب نمره علمی بالا وارد تخصص کنترل شکاری شد و به عنوان افسر FC خدمت در سایتهای راداری را آغاز کرد. وی در سال 1353 ازدواج کرد و ثمره آن چهار فرزند پسر بود.
او در سالهای خدمت در گروههای پدافندهوایی تبریز، بوشهر و همدان خدمت کرد. آنچنان در انجام وظایف خود کوشا و با تعصب عمل کرد که در زمان تولد آخرین فرزند خود در سال1366 در منطقه عملیاتی حضور داشت. سرتیپ دوم کنترل شکاری فرهاد دستنبو 5 مرداد سال 1367 در آخرین روزهای دفاع مقدس در سایت راداری و پدافندی سوباشی به شهادت رسید.
حماسه عاشورایی شهدای سوباشی
یکی از همکاران شهید فرهاد دستنبو در بیان علت اهمیت نحوه شهادت کارکنان سایت سوباشی میگوید: با اعلام وضعیت قرمز و خبر هجوم هواپیماهای عراقی که همزمان با عملیات مرصاد به سمت سایت سوباشی در ساعت 16 انجام شد، تمام افراد در بخشهای مختلف در محلهای مخصوص انجام وظیفه حضور یافتند این در حالی بود که برخی از آنها در زمان استراحت به سر میبردند و میتوانستند در اتاق عملیات حضور نیابند. لذا این حرکت شهدای سوباشی را که با آگاهی از شهادت انجام شد را «حماسه عاشورایی» مینامند.
پیکر پاک شهید دستنبو در میان حضور چشمگیر مردم شهید پرور و همرزمان در قطعه 40 بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد.
آخرین مکالمه شهید دستنبو با سروان رحیم زیانی فرمانده وقت یکی از سایتهای پدافندهوایی موشکی «هاگ» کرمانشاه، حاوی نکات جالب در خصوص دقت و همت شهید دستنبو در انجام دقیق وظیفه میباشد. وی خطاب به سروان زیانی گفته است: «رحیم جان دقت کردی؟ چند هدف در محدوده سایت شما وجود دارد. سعی کن آرامش خودتان را حفظ کنید و تمامی اقدامات لازم را برای مقابله با خفاشهای شب پرست انجام بدهید. هدفها را مجددا برایت طرح میکنم. ضمن هوشیاری کامل، تلاش کن سامانههای موشکی و مواضع پدافندی (توپهای ضدهوایی) به موقع عمل کنند. جای نگرانی نیست.»
گفت: اینحرفها چیست مادر!
مادر این شهید در خاطرهای میگوید: «یک شب آمد و گفت که ماشین سر خیابان است و باید زود برویم. دندانش درد میکرد گفتم: اگر دندانت درد میکند نرو. گفت: مادر از این حرفها نزن این حرفها از شما بعید است، مگر میشود من نروم، آن یکی نرود پس مملکت را دست چه کسی بسپاریم؟ هر چه گفتم: نرو، گفت: این حرفها چیست مادر، آن یکی سرش درد میکند، من دندانم درد میکند، آن یکی سرما خورده است پس این مملکت را میخواهیم به چه کسی بسپاریم. یک هفته، 10 روز بعد پسرم به شهادت رسید.»
روایت خواهر از شجاعت برادر
خواهر شهید دستنبو روایت میکند: «با وجود اینکه فرزندش در بیمارستان بستری بود در کنار او نماند و چرا که نوبت شیفت او بود. دست پسرش از بازو تا زیر آرنج شکسته بود و پلاتین و بخیه خورده بود. برادرم گفت: «من نمیتوانم بیایم بیمارستان این عملیات خیلی حساس است. عملیات مرصاد است دشمن تا نزدیک آمده و نمیتوانم نروم. به امید خدا دست پسرم هم خوب میشود. رفت ولی دیگر برنگشت. الان یک پسرش دندانپزشک است.»
همچنین یادم میآید که آن موقع ما کوچک بودیم و از بمباران و موشک میترسیدیم، از برادرم میپرسیدم:« وقتی وضعیت قرمز بشود شما به پناهگاه میروید؟» میخندید و میگفت: «نه تازه کار ما شروع میشود آن موقع است که ما باید مراقب این مملکت باشیم.»