رضا ساکی
امروز جلسه ساختمان بود. همسایهها توی حیاط جمع شده بودند. وقتی به جمع آنها پیوستم داشتند حرف میِزدند اما تا من را دیدند ساکت شدند. یکی از همسایهها گفت: مهندس همسایهها از شما چند سوال دارند فقط اگر ممکن است برویم توی موتورخانه! گفتم چرا موتورخانه؟ گفت: چون به هر حال دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد. با هم به موتورخانه رفتیم. در راه موتورخانه با خودم فکر میکردم که چه کار بدی در ساختمان کردهام و همسایهها چیزی میخواهند از من بپرسند؟
در موتورخانه همه همسایهها روبهرویم ایستادند. یکی از آنها گفت: ما میدانیم شما خبرنگار هستی و میدانی پشت پرده چیست و اطلاعات خوبی داری. ما میخواهیم بدانیم بالاخره چه میشود؟ گفتم: چه چیزی چه میشود؟ یکیشان گفت: خودت را به آن راه نزن مهندس، منظور وضع مملکت است. تازه دوزاریام افتاد، گفتم: انشاءالله که مشکلات حل بشود. یکیشان گفت: این که میگویند پولهایتان را از بانک بکشید بیرون درست است؟ گفتم: چنین چیزی نشنیدهام. یکی دیگر گفت: میگویند طلا گران میشود به نظرت بخریم؟ گفتم: نمیدانم.
دیگری گفت اینطوری نمیشود، جلو آمد و درگوشی چیزی گفت. من هم درگوشی چیزی گفتم. پرسید: جدی؟ گفتم: بله. همسایه دیگر درگوشی چیزی گفت. من هم درگوشی پاسخ دادم. گفت: باور نمیکنم یعنی فیلمش هم هست؟ گفتم: بله. یکی دیگر گفت: من سوالم را بلند میپرسم. گفتم: بپرس. گفت: راست میگویند فیلترینگ کار خودشان است؟ گفتم: کدام خودشان؟ نگاهی به اطراف کرد و درگوشی گفت. من هم درگوشی پاسخ دادم. وقتی پاسخ را شنید گفت: بگو جان بچهام دارم راست میگویم. گفتم: من بچه ندارم. گفت: بگو به جان مادرم. گفتم: به جان مادرم. دودستی از تعجب زد توی سر خودش.
یکی دیگر پرسید: مهندس واقعا داستان اعتراضها از کجا شروع شد؟ راست است که... همسایه دیگر در دهانش را گرفت. بعد همه به هم نزدیک شدیم و من گفتم و آنها هی تعجب کردند.
نیم ساعتی آنجا بودیم و بعد قرار گذاشتیم دوشنبهها برویم موتورخانه و حرف بزنیم. هنگام بیرون آمدن یکی از همسایهها گفت: روحانی را از نزدیک میبینی؟ گفتم: شاید ببینم. گفت: میشود از قول من چیزی به او بگویی؟ گفتم: چه چیزی؟ سرش را جلو آورد و درگوشی چیزی گفت. گفتم: عین این عبارت را که نمیشود بگویم اما اگر دیدمشان مفهوم حرفتان را انتقال میدهم. گفت: همان مفهوم هم منتقل بشود خوب است.
باقی بقایتان