گفتگو با حسینعلی طاهرزاده
بعد از آزادی از زندان در سال 56 ، آیا آیت الله قاضی در مورد تغییر ایدئولوژی از شما سؤالی نکردند؟
چرا، محمد حنیف نژاد با شعار الله اکبر اعدام شد. همین کافی نیست ؟ تا سال 50 آیت الله قاضی حساسیتی به سازمان نداشتند ، ولی از آن به بعد چرا . در سال 56 متاسفانه این طور شایع کرده بودند که همه اعضای مجاهدین مارکسیست شده اند، در حالی که این طور نبود . آقای دکتر میلانی که عموی بزرگشان آیت الله العظمی میلانی بودند، در زندان گفته بود من تار موی روحانیت را با هیچ کدام از اینها عوض نمی کنم.
ارتباط جدید شما با آیت الله قاضی در چه چهارچوبی بود؟
من در 14 آذر 56 از زندان آزاد شدم . دوستی دارم که به واسطه او با آیت الله قاضی تماس گرفتم و او دقیقا مطالب ما را به آقای قاضی منتقل کرده بود. در آن مقطع تحت فشار شدید روانی هم بودم، چون از طرفی سازمان تغییر ایدئولوژی داده بود و دیگر روحانیت هم ما را قبول نداشت و مثل سابق امکانات در اختیارمان نمی گذاشت و از طرف دیگر بین خودمان هم اختلاف داشتیم و معلوم نبود که کسی تغییر موضع داده یا نه و این باعث شده بود که ما از همدیگر واهمه داشته باشیم .به این دلیل با حضرت آیت الله قاضی طباطبائی تماس گرفتیم و اندکی بعد جریان 10 دی قم پیش آمد که آن سرمقاله منتشر شد و تظاهرات صورت گرفت و منجر به شهادت عده ای شد . از اینجا به بعد ارتباط ما با آقای قاضی تنگاتنگ شد . قرار شد ما منظما با ایشان تماس داشته باشیم تا در حرکت هائی که قابل پیش بینی است، فعالیت مؤثر داشته باشیم و همین طور هم شد . 29 بهمن دقیقاً تحت زعامت آیت الله قاضی انجام شد . ما قبلاً جاهائی را برای آتش زدن نشان کردیم و به ساختن کوکتل مولوتف پرداختیم . تهیه مواد برای ساختن کوکتل مولوتف در آن مقطع شک برانگیز بود و ما مثلا نمی توانستیم برای ساختن 100 تا کوکتل مولوتف یک مرتبه برویم و یک کیلو کلرات پتاسیم بخریم ، بنابراین این میزان را تفکیک کردیم و به طرق مختلف مواد را تهیه و کوکتل مولوتف ها را آماده کردیم . ارتباطمان با بیت آقای قاضی این قدر عمیق بود که می فهمیدیم دقیقاً کی قرار است تظاهرات شود . ما می خواستیم از این تظاهرات بهره برداری کنیم ، ولی 29 بهمن 56 تبریز نقطه عطفی در تاریخ حرکت های دانشجوئی و مردمی شد . درست برخلاف سابق که 70 ،80 دانشجو می ریختند و شعار می دادند و بعد متفرق می شدند ، آن روز همه چیز رو در رو بود و تا سقوط رژیم پهلوی ادامه پیدا کرد .
به نظر من این حاصل جمعی بود که جنبش مسلحانه به وجود آورده بود . انسان نباید فداکاری های آنها را هم از نظر دور بدارد . قبلاً مردم این اعتماد به نفس را نداشتند که با پلیس رو در رو شوند ، ولی در 29 بهمن در تبریز ، مردم رودرروی پلیس ایستادند و همین الگوئی برای سایر شهرهای ایران شد . دیگر ترس از پلیس ریخت. من آن روز پلیس هائی را دیدم که کلاه از سرشان افتاده بود و داشتند به سمت ارگ فرار می کردند.
یک خاطره ای هم از آیت الله قاضی طباطبای دارم. همان دوستی که گفتم نزدیک به ایشان بود ، روزی که کنسولگری امریکا را در تبریز تصرف کردیم و آرم آن را کندیم ، یکی از افراد ما روبروی کنسولگری ترکیه توسط سربازی تیر خورد و شهید شد . جلوی کنسولگری امریکا یکی از دوستان ما که الان جزو جانبازان است ، توسط نارنجکی که به سمت ما انداخته شد ، مجروح شد. ایشان ترکش توی سرش هست و الان که 32 سال می گذرد ، هنوز زنده است که معجزه است . ما در چهارراه شهناز سابق بودیم . آن روزها که موبایل نبود و اگر کسی می خواست به ما خبر بدهد باید می آمد و پیغام می آورد تا هماهنگی در تظاهرات را حفظ کنیم. ما اشتباه کردیم و چهارراه شهناز را بستیم و از خروج مردم جلوگیری کردیم ، غافل از اینکه آنجا تیراندازی شد . تا این خبر به ما برسد ، تعداد زیادی در اثر تیراندازی کنسولگری امریکا و ترکیه زیر دست و پا ماندند . تا این خبر به ما رسید ، ما مانع را برداشتیم و درست مثل آبی که پشت سدی جمع شده باشد ، جمعیت رها شد . مردم که از تیراندازی کنسولگری ها عصبانی بودند، ریختند و همه میخانه ها را زدند و شکستند. خدا رحمت کند ، آقای رحمان دادمان را که دست مرا که زیر تلنبار جمعیت گرفار شده بودم ، گرفت و کشید و ناگهان سیل جمعیت رها شد . ایشان در عین حال که مرا نجات داد ، افرادی را هم که آن زیر مانده بودند، نجات داد. نکته جالبی که می خواستم بگویم این است که اینهائی که به بچه ها تیراندازی کردند ، حتی یک تیر هم به طرف ماشین آقای قاضی که تشریف آورده بودند، نینداختند.
چرا؟
دلیلش این بود که اگر این کار انجام می شد ، حمام خون راه می افتاد و دیگر کسی به کسی رحم نمی کرد. تبریز شهر خاصی است سوای شهرهای دیگر. در اینجا آگاهی های سیاسی در سطح بسیار بالائی است . ممکن است در بعضی از مسائل اجتماعی آگاهی نسبت به بعضی شهرها پائین باشد، ولی از نظر آگاهی های سیاسی جزو شهرهای منحصر به فرد ایران و شاید جهان باشد. شما اگر سفرنامه طالبوف و سیاحت نامه ابراهیم بیگ را خوانده باشید ، به خوبی متوجه این نکته می شوید که این ویژگی هیچ فرقی نکرده است . در آنجا می زنند حاکم را می کشند ، در اینجا می ریزند خانه حاکم را غارت می کنند . آن روز رژیم هم می دانست که اگر به آقای قاضی کوچک ترین چشم زخمی برسد ، عکس العمل مردم چنان غیرمنتظره و طوفانی می شود که ما هم نمی توانیم جلودار مردم باشیم . ما به صورت تشکل شرکت کرده بودیم ، مع الوصف نمی توانستیم اوضاع را کنترل کنیم . آن دوستم رفت و سوار ماشین آیت الله قاضی شد و بچه ها ماشین را تا منزل ایشان اسکورت کردند.
در 29 بهمن نقش آیت الله قاضی چه بود ؟
نقش اصلی با ایشان بود ، یعنی اعلامیه را ایشان می داد ، تظاهرات را ایشان دستور می داد و ایشان از تظاهرات پشتیبانی می کرد .در آن زمان جز آیت الله قاضی ، آیت الله انزابی و چند نفر دیگر هیچ کس در تبریز از این جریانات حمایت نمی کرد. الان آقایان آمده و توبه کرده اند و سر کار هم هستند . اسلام دین واسعه رحمت است . من از کسی نام نمی برم ، ولی یکی از همین آقایان جلوی روی شخص بنده به آقای قاضی توهین خیلی بدی کرد .آن موقع اینها در تظاهرات و اعتراضات نسبت به رژیم ابداً شرکت نمی کردند ، به همین دلیل می گویم آقای قاضی تنها کانون مبارزه بود . شهامت آقای قاضی بی نظیر بود . ایشان واقعا نمی ترسید . در آن موقع در تبریز کمتر روحانی بود که این شجاعت را داشته باشد . در آن شرایط ، اعلامیه دادن و آن حمایت علنی و مخفی از تظاهرات و اعتراضات خیلی شجاعت می خواست .
اشاره کردید که آیت الله قاضی با گروهی که با اسلحه های گرم ابتدائی مثل کوکتل مولوتف مبارزه می کردند، ارتباط تنگاتنگ داشتند . آیا این ارتباط بعد از پیروزی انقلاب هم ادامه یافت ؟
بله، این همان گروهی بود که بعداً در برابر خلق مسلمان ایستاد. اگر حرکت کردستان در اینجا ادامه می یافت و به آذربایجان شرقی سرایت می کرد ، مشکل خیلی عظیمی پیدا می شد . ایشان در واقع یک گروه مسلح بدون نام را در اختیار داشت . انسان نباید همه کاری را به خودش نسبت بدهد . گروه حاج محمد حسن عبد یزدانی و هیئت های حسینی که آنجا بودند و شهید تجلی را در 29 بهمن ، تقدیم انقلاب کردند، برای خودشان کلی وسائل آماده کرده بودند که جاهائی را آتش بزنند . از 137 مورد آتش سوزی که اعلام کردند و بالای 200تا بود ، فقط 43 موردش را ما انجام دادیم . بقیه اش را سایر گروه هائی که تحت زعامت آیت الله قاضی بودند ، از جمله همین گروه هیئت های حسینی انجام دادند . آن موقع آقای محمد حسن عبد یزدانی فراری بودند، ولی با آیت الله قاضی تماس مستقیم داشتند و این فعالیت ها را انجام می دادند. در واقع ما چند گروه بودیم که این کارها را تحت زعامت آیت الله قاضی انجام می دادیم . آنها به صورت هیئت بودن ، ولی ما به صورت گروه های تشکلی بودیم .
پس از پیروزی انقلاب نوع تعامل آیت الله قاضی طباطبائی با گروه های مسلح پیش از انقلاب چگونه بود؟
پس از انقلاب ، آیت الله قاضی طباطبائی از همین افراد بی نام گروهی را داشتند که از ایشان حمایت می کردند. آیت الله قاضی شخصیتی بزرگوار و بسیار با ادب بودند. حتی وقتی رجوی و موسی خیابانی نزد ایشان آمدند ، آنها را رد نکردند و پذیرفتند، ولی دیگر حمایت های سابق را نکردند . حتی توصیه هائی هم به اینها کردند، مخصوصاً به احمد حنیف نژاد گوشزد کردند که راهت را تغییر بده و به خط امام بیا.
آیا سپاه هم از همین گروه هائی که گفتید تشکیل شد؟
کمیته ها از همین گروه ها تشکیل شدند . مهدی باکری با من تماس داشت . ایشان اهل ارومیه بود، ولی در میاندوآب بزرگ شده بود . آن موقع در تبریز تحصیل می کرد . قبل از آن در سال 54 شخصی به نام یوسف ذکری اهل شمال، هم اتاق آقا مهدی بود. او در داخل زندان متاسفانه با پلیس همکاری می کند . این خبر را سایر زندانیان به من که در زندان تبریز بودم ، رساندند. من این خبر را رساندم به خانه و آنها به آقا مهدی رساندند! او آن قدر به یوسف اطمینان داشت که حتی وسایلش را هم جمع نکرده بود. می رود که وسایلش را جمع کند، می بیند ساواک ریخته در خانه. از همان جا برمی گردد و فرار می کند . شهید باکری به واسطه ما و همان دوستی که اشاره کردم با آیت الله قاضی در ارتباط بود . آن دوست ما مارکسیست نشد ، ولی چندان هم پایبند بعضی از مسائل نیست و من در کتابم هم نامش را نیاورده ام.
آیا سپاه که تشکیل شد ، بار شما و مرحوم دادمان و آقای خرم شرکت داشتید؟
بله ، هم ما بودیم و هم همان شخص بود . آقای قاضی هم فرماندهی را به عهده داشتند. پادگان را خواهرزاده ایشان ، آقای محمد الهی رفتند . من اولین کمیته را در قلب خلق مسلمان یعنی محله حکم آباد، یعنی جائی که نماینده آیت الله شریعتمداری در آنجا بود، تشکیل دادم. همان کسی که عرض کردم پسرهایش با ما دوستی قدیمی و سابقه داری داشتند. از بچگی رفیق بودیم . اولین کمیته را من در آنجا درست در دمادم پیروزی انقلاب ایجاد کردم. افسری بود اهل حکم آباد که بسیار آدم با شخصیتی بود . ایشان فرمانده گردان بود و اسلحه یک گردان را آورد داد به ما و ما مسلح شدیم و حفاظت شهر را به عهده گرفتیم .
آیا اختلافی با آیت الله قاضی پیش آمد که این گروه ها کنار گذاشته شدند؟
اختلافات پس از شهادت آقای قاضی پیدا شدند . تا ایشان زنده بود ، اختلافی در بین این گروه ها نبود ، یعنی به عبارت بهتر ، آقای قاضی محور وحدت مبارزین در تبریز بود . بعضی از مسائل در حد و اندازه ما نیست و این را باید بزرگان بگویند. آیت الله قاضی تا بود ، ما فعال کامل بودیم . پس از آنکه شهید آیت الله مدنی به عنوان امام جمعه انتخاب شد ، باز هم وحدت بود .پس از آن مسائلی پیش آمد ، آن هم نه توسط ایشان ، توسط روحانیونی که یا بی طرف بودند یا از گروه آیت الله شریعتمداری کنده شده و به این طرف آمده بودند. اینها اغلب سر سازگاری با افراد ریشه دار و قدیمی و انقلابی طرفدار آقای قاضی نداشتند و افرادی مثل حاج محمد عبد یزدانی هم با چنگ و دندان بعضی چیزها را حفظ کردند . قدرت را از ما گرفتند . ما را ایزوله کردند که جای تاسف است .شهید مهدی باکری از سپاه تبریز رفت و مجدداً در اهواز به سپاه پیوست . آقای دادمان آن طور و دیگران هم همین طور . من اینها را با اسامی و عللی که باعث شد اینها کنار گذاشته شوند ،در کتاب خاطراتم نوشته ام .حتی کسانی که برادرشان در جبهه شهید شد . ما آن موقع خدمتمان لی اللهی بود. شب و روز کار می کردیم .از یک طرف پس مانده های نظام شاهنشاهی حمله می کردند. کسانی هم که به علل دیگر مخالف بودند، امان نمی دادند و ما واقعاً فرصت دیگری جز دفاع نداشتیم . ما در خدمت آیت الله قاضی بودیم و ایشان به تنهائی باید به همه امور رسیدگی می کرد . آن همه افرادی که دستگیر می شدند ، باید تکلیفشان معلوم می شد و صدها مسئله دیگری که تا قبل از تشکیل نهادهای انقلاب بر عهده ایشان بود . اگر از حق نگذریم شخصیت آقای قاضی چه قبل و چه بعد از انقلاب بسیار مظلوم واقع شده است . اینکه چه می توان کرد که این مظلومیت تخفیف پیدا کند نمی دانم ، ولی می دانم که این چهره بسیار ناشناخته و مظلوم است .
سخن آخر
وقتی در 29 بهمن شهید تجلی به شهادت رسید ، حرکت آغاز شد. غیر از 2 تا موتوری که سر بازار به آتش کشیده شد ، بقیه آتش سوزی ها با ما بود ، منتهی بعد از ساعت 11/5 به بعد ما جزو تماشاچی ها بودیم . من موتورسیکلت سوارها را صدا زدم و گفتم بروید آتش سوزی ها را یادداشت کنید . همه را صورت برداری کردیم که جمعاً 260 مورد بود که رژیم 137 مورد اعلام کرد. ما 9 نفر شهید نوشتیم که 13 نفر بود .اما مسئله مهم این است که از ساعت 11/5 به بعد ما تماشاچی بودیم و بقیه کارها را خود مردم کردند . من آن روز کسانی را دیدم که داشتند فعالیت می کردند و راه ها را می بستند که واقعاً تعجب می کردم . 29 بهمن نه در حیطه قدرت ما بود ، نه در حیطه قدرت سایر گروه هائی که موازی با ما با آیت الله قاضی در ارتباط بودند، فقط در حیطه قدرت مردم بود والسلام !آن موقع بود که من دیدم پلیس ها دارند به طرف شهربانی که آن موقع پشت مسجد ارگ بود ، فرار می کنند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج