ماهان شبکه ایرانیان

قرآن کریم و بشارت هاى پیامبران (۲)

سخن دیگر این است که آیا این تلاش لازم است؟ آیا اگر قرآن گفته باشد که چنین امرى در کتاب مسیحیان موجود است براى دفاع از قرآن باید آن مورد را یافت و نشان داد؟ در قرآن آمده است که حضرت عیسى آمدن پیامبرى به نام احمد را بشارت داد

قرآن کریم و بشارت هاى پیامبران (2)
سخن دیگر این است که آیا این تلاش لازم است؟ آیا اگر قرآن گفته باشد که چنین امرى در کتاب مسیحیان موجود است براى دفاع از قرآن باید آن مورد را یافت و نشان داد؟ در قرآن آمده است که حضرت عیسى آمدن پیامبرى به نام احمد را بشارت داد. آیا از این سخن برمى آید که بشارت به احمد در اناجیل فعلى موجود است؟ پاسخ به این سؤال منفى است، چون:
اولا، در این آیه هرگز سخن از کتاب نیست و تنها سخن از این است که حضرت عیسى به چنین چیزى بشارت داده است.[8] آیا همه سخنان پیامبر اسلام، که همه آنها براى مسلمانان حجت و معتبرند، در قرآن آمده است؟ همه مسلمانان قائلند که سخنان پیامبر، که در قرآن هم ذکرى از آنها نیست، بخش وسیعى از منبع مورد رجوع در زمینه هاى مختلف را که جنبه الهى دارد، تشکیل مى دهد. همچنین یهودیان قائلند که سخنان زیادى از حضرت موسى به دست آنان رسیده که در تورات مکتوب نیست. پس ممکن است حضرت عیسى هم این سخن را فرموده باشد، اما در کتاب آسمانى آن حضرت نیامده باشد.
و ثانیاً، برفرض که از آیه برداشت شود که این مطلب در کتاب آسمانى حضرت عیسى(علیه السّلام) . مکتوب بوده است، در این صورت این سؤال مطرح مى شود که آیا اناجیل موجود کتاب آسمانى حضرت عیسى هستند؟ همان طور که گذشت، پاسخ مسیحیان به این سؤال منفى است. آنان مى گویند، اساساً کتابى بر آن حضرت نازل نشده است و حتى این گفته بى معنایى است که کتابى بر او نازل شده باشد; چون کتابْ وحى است و در وحى، خدا خود را براى انسان کشف مى کند. در مسیح، خدا خود را مکشوف ساخته، پس مسیح خودش وحى است. بنابراین، معنا ندارد که کتابى آورده باشد. اعمال و گفته هاى او براى هدایت انسان ها کافى است. این اعمال و گفته ها را دیگران، با تأیید روح القدس، در چند کتاب به نام انجیل روایت کرده اند. این کتاب ها در واقع، زندگى و سخنان حضرت عیسى هستند نه کتابى که بر آن حضرت نازل شده باشد; با این حال از آنجا که با تأیید روح القدس نوشته شده اند، حجیت دارند.[9]
پاسخ مسلمانان هم به این سؤال منفى است. آنان با استناد به ظاهر قرآن مى گویند خدا کتابى به نام انجیل بر حضرت عیسى(ع) نازل کرده که غیر از اناجیل موجود است.
بنابراین، بر فرض که از آیه استفاده شود که به پیامبر اسلام در کتاب حضرت عیسى بشارت داده شده است، اما از آنجا که بنابر هر دو سنت، کتاب هاى موجود آن کتاب نازل شده بر حضرت عیسى نیستند، جا ندارد که در کتاب هاى موجود در پى یافتن بشارت هایى به نام پیامبر اسلام باشیم. چون قطعاً قرآن در این آیه نمى گوید که این بشارت در کتاب هاى فعلى موجود است. البته در اینجا جاى یک اشکال هست و آن این که گفته شد که سخنان حضرت عیسى در اناجیل موجود نقل شده است; حال چرا این سخن نقل نشده است؟ پاسخ این است که اولا، هر یک از این اناجیل یکى زندگینامه کامل از آن حضرت است و بسیارى از سخنان منسوب به آن حضرت را یک یا چند انجیل آورده که یک یا چند انجیل دیگر نیاورده است. پس کسى نمى تواند مدعى شود که همه سخنان آن حضرت در تک تک اناجیل آمده است از این رو، این احتمال نیز وجود دارد که برخى از سخنان آن حضرت حتى در همه اناجیل نیامده باشد. . و ثانیاً در صورتى این اشکال وارد مى شود که مسلمانان اناجیل موجود را موثق و معتبر بدانند، در حالى که این گونه نیست.
اما از برخى از آثار و نوشته ها برمى آید که گویا این امر مسلم پنداشته مى شده که بر طبق قرآن نام پیامبر اسلام در کتاب هاى موجود آمده است. یکى از اساتید محترم حوزه علمیه قم کتابى در تفسیر سوره صف نوشته و نام آن را «احمد موعود انجیل»[10] گذاشته اند. در این کتاب بحث مبسوطى درباره کلمه «فارقلیط» شده و، مانند دیگر کتاب هاى مشابه، ادعا شده است که این واژه در اصل به معناى احمد بوده و تحریف شده است. جدا از مباحث کتاب در این باره که به نظر حقیر به ادله اى که قبلا ذکر شد مخدوش است، نامگذارى کتاب هم خالى از اشکال نیست. ظاهراً باید نام گذارى کتاب به این نام به مناسبت همین آیه بشارت به احمد باشد که در این سوره آمده است. حال سؤال این است که مقصود ایشان انجیل موجود است یا انجیلى که به اعتقاد مسلمانان بر حضرت عیسى نازل شده است؟ از کجاى این آیه چنین چیزى استفاده مى شود؟ همانطور که قبلا بیان کردیم از این آیه بیش از این برنمى آید که حضرت عیسى(ع) آمدن پیامبرى به نام احمد را بشارت داده است و هرگز هیچ گونه دلالتى بر این ندارد که این بشارت در کتاب است.
قبلا اشاره کردیم که این تلاش نه تنها بى نتیجه است، و نه تنها لازم نیست، بلکه مضر است. وظیفه نخست متکلمان مسلمان دفاع از قرآن است. اگر در قرآن از یک واقعه خارجى خبر داده شده، وظیفه متکلمان آن است که صدق این خبر را نشان دهند یا حتى الامکان براى نشان دادن آن تلاش کنند. حال اگر آنان تلاشى گسترده براى اثبات امرى کنند که در قرآن نیامده است، خود این تلاش به ذهن افرادى که با قرآن بیگانه اند، این مطالب را القاء مى کند که قرآن چنین چیزى را گفته است و وقتى تلاش براى اثبات آن بى نتیجه باشد، شبهه اى نسبت به قرآن ایجاد شده است.
اما در مورد آیه 157 از سوره اعراف وضعیت متفاوت است. در این آیه از کسانى سخن رفته است که از فرستاده خدا که یک پیامبر امى است، پیروى مى کنند، پیامبرى که او را در تورات و انجیلى که در نزدشان است، مى یابند. وضعیت این آیه از این جهت متفاوت است که مى گوید وصف پیامبر اسلام را در همان تورات و انجیلى که در آن زمان در آن منطقه موجود بوده است، مى یابند. بنابراین برطبق این آیه قرآن باید در تورات و انجیلِ زمان پیامبر اسلام، اوصاف او موجود بوده باشد. حال آیا چنین چیزى در آن کتاب ها بوده است و آیا ما راهى براى کشف و اثبات این مطلب داریم؟
باید یادآور شویم که همان طور که گذشت، نسخه هایى خطى از کتاب مقدس، که مشتمل بر تورات و اناجیل و مربوط به قرن ها قبل از اسلام است در موزه ها در معرض دید همگان است. از آنجا که این نسخه ها با کتاب هاى فعلى منطبق است، باید نتیجه گرفت که کتاب هاى زمان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین کتاب هاى فعلى بوده اند. بنابراین نمى توان ادعا کرد که بعد از پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تورات و انجیل از نظر لفظى تغییر کرده اند.
ازاین رو، از این آیه قرآن با توجه به مطلب فوق برداشت مى شود که اوصاف پیامبر اسلام و بشارتِ ظهور او باید در تورات و انجیل فعلى موجود باشد. آیا چنین است؟ پاسخ ما مثبت است. از فقرات متعددى از کتاب هاى عهد قدیم و جدید براى این منظور استفاده کرده و گاهى تعداد آنها را به هجده مورد رسانده اند.[11] البته دلالت برخى از این موارد روشن نیست ما تنها در اینجا به یک فقره که به گونه اى هم در تورات و هم در انجیل آمده است اشاره مى کنیم. بنابه نقل تورات، حضرت موسى به قوم اسرائیل مى گوید:
یهوه، خدایت، نبى اى را از میان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانید او را بشنوید» (تثنیه، 18:15).
و نیز خدا به موسى مى گوید:
نبى اى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت. و هر کس که سخنان مرا که او به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد (تثنیه، 18:18ـ19).
شکى نیست که این دو فقره آمدن پیامبرى را بشارت مى دهند. این پیامبر ویژگى هایى دارد; از جمله این که مانند موسى است و دیگر این که از میان برادران قوم اسرائیل برخواهد خواست. هیچ یک از انبیاء بنى اسرائیل ادعا نکرده اند که مانند موسى هستند. بدون شک مهم ترین ویژگى نبوت حضرت موسى این است که شریعتى خاص آورده است و وقتى گفته مى شود «نبى اى مانند موسى» حتماً باید این ویژگى در نظر گرفته شود. هیچ یک از انبیا ادعا نکرده اند که شریعتى خاص آورده است و حتى حضرت عیسى به گفته اناجیل همان شریعت موسى را اجرا مى کرده و مأموریتش براى همین بوده است: «گمان مبرید که آمده ام تا تورات یا صحف انبیاء را باطل سازم نیامده ام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم... پس هر که یکى از این احکام کوچک ترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود اما هر که به عمل آورد و تعلیم نماید او در ملکوت آسمان، بزرگ، خوانده خواهد شد» (متى، 5:17ـ19). علاوه بر این، بحث دیگرى که به صورت جدلى با مسیحیان مطرح است این است که آنان بر طبق الهیات رایج خود عیسى را پیامبر نمى دانند بلکه او را خداى مجسد مى دانند و هیچ انسانى را با او قابل مقایسه نمى دانند. پس تنها پیامبرى که با حضرت موسى شباهت دارد پیامبر اسلام است.
نکته دیگر این است که برطبق این دو فقره آن پیامبر «از میان برادران» بنى اسرائیل است و مشخص است که برادران بنى اسرائیل، بنى اسماعیل هستند. و این قید با وضوح نشان مى دهد که این پیامبر از بنى اسرائیل نیست.
در عهد جدید آمده است:
و این است شهادت یحیى در وقتى که یهودیان از اورشلیم، کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستى که معترف شد و انکار ننمود بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم. آنگاه از او سؤال کردند پس چه، آیا تو الیاس هستى؟ گفت: نیستم. آیا تو آن نبى هستى؟ جواب داد که نى» (یوحنا، 1:19ـ21).
حضرت یحیى(علیه السّلام) معاصر حضرت عیسى است و اندکى قبل از آن حضرت به پیامبرى مبعوث شده است. یهودیان مى خواهند هویت او را بشناسند، پس کاهنان را نزد او مى فرستند. کاهنان یهود ابتدا از یحیى مى پرسند که آیا تو مسیح هستى؟ جواب منفى مى دهد. سپس سؤال مى کند آیا تو الیاس هستى؟ باز حضرت جواب منفى مى دهد. سپس سؤال مى کند که آیا تو «آن نبى» هستى؟ باز یحیى جواب منفى مى دهد.
این فقره صریح در این است که سؤال کنندگان مسیح را غیر از آن پیامبرى که در انتظارش بوده اند، مى دانسته اند. در این باره چند نکته قابل ذکر است:
1. مفسرانِ کتاب مقدس عبارت «آن نبى» را اشاره به همان پیامبرى مى دانند که در سفر تثنیه باب 18 حضرت موسى وعده داده بود.[12]
2. آن پیامبر در بین یهودیان چنان معروف بوده که اشاره کوتاه «آن نبى» براى انتقال به آن کافى بوده است. به گفته برخى، آنان منتظر پیامبرى بوده اند که سید انبیا و بزرگ ترین آنان بوده است.[13]
3. کسانى که از حضرت یحیى سؤال مى کرده اند کاهنان قوم و برگزیدگان مرکز یهودیت آن زمان، یعنى اورشلیم، بوده اند.
4. شکى نیست که این مسئله، یعنى انتظار یک پیامبر بزرگ، مسئله بسیار مهمى است و اگر آنان اعتقاد خطایى در این باره داشته اند، حضرت یحیى مى باید آنان را متوجه خطایشان بگرداند نه این که خطاى آنان را تأیید کند. از حضرت یحیى سؤال شده است که آیا تو مسیح هستى و او جواب منفى داده است، باز از او مى پرسند که آیا تو آن نبى هستى؟ اگر در واقع مسیح همان نبى بوده است باید حضرت یحیى پاسخ دهد که این دو یکى هستند، و نه این که پاسخ دهد که نه، آن هم نیستم.
5. در فقره دیگرى از انجیل یوحنا کسانى حضرت عیسى را مصداق آن نبى دانسته اند (یوحنا، 6:14); اما در موارد دیگرى بین مردم اختلاف شده است که آیا این فرد (عیسى) مسیح است یا آن پیامبر: «آنگاه بسیارى از آن گروه چون این کلام را شنیدند، گفتند در حقیقت این شخص همان نبى است و بعضى گفتند او مسیح است... پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد» (یوحنا، 7:40ـ43). از این فقره برمى آید که همه کسانى که در آن مکان حاضر بوده اند مسیح را غیر از آن نبى مى دانسته اند; زیرا وقتى یک دسته گفته اند او آن نبى است، اگر در نظر دسته دوم، که او را مسیح مى دانستند، مسیح با آن نبى یکى بود پس نباید اختلافى در کار باشد.
6. در موردى دیگر در قسمت هاى عهد جدید، کسانى عیسى را همان نبى دانسته اند (اعمال 3:22 و 7:37) که البته اعتبار دیگر قسمت هاى عهد جدید نزد مسیحیان به اندازه اناجیل نیست و اعتبار سخن دیگران به اندازه سخن حضرت یحیى نیست و بر فرض که اختلاف باشد براى اثبات سخن قرآن همان تأیید حضرت یحیى کافى است.
از مجموع این دو فقره عهد قدیم و جدید مى توان استفاده کرد که در تورات و اناجیل فعلى فقراتى وجود دارد که آمدن پیامبرى را با اوصافى که بر پیامبر اسلام منطبق است، بشارت داده اند. همین که فقره اى از این دو کتاب با سخن قرآن منطبق باشد براى تبیین آن کافى است.
در پایان این بحث جا دارد که به مسئله دیگرى که با این بحث مرتبط است، اشاره کنیم: آیا مسیحیان و یهودیانى که در صدر اسلام در حجاز مى زیستند، منتظر ظهور پیامبرى در آن منطقه بوده اند؟ پاسخ به این سؤال در رابطه با یهودیان آسان تر است. چون همان طور که گذشت حضرت موسى وعده آمدن پیامبرى را داده است و همان طور که گذشت یهودیان او را غیر از عیسى مى دانسته اند. حتى اگر به لحاظ تاریخى دلیلى بر آن نداشته باشیم، وقوع آن محذورى ندارد. اما در مورد مسیحیان وضع به گونه دیگرى است. در عهد جدید دو نوع الهیات وجود دارد که بر طبق یکى از آنها مسیح پیامبرى از پیامبران خداست و بر طبق دیگرى مسیح خداى مجسد است. بر طبق الهیات نخست، آمدن پیامبرى بعد از حضرت عیسى مشکلى ایجاد نمى کند، اما بر طبق الهیات دوم دوره نبوت با آمدن مسیح به پایان رسیده است و بعد از آمدن خود خدا دیگر معنا ندارد که پیامبرى بیاید. مشکل در اینجاست که در همان سده هاى نخست مسیحى، و قبل از اسلام، الهیات نوع دوم غلبه قطعى و نهایى یافته، اکثریت قریب به اتفاق مسیحیان این الهیات را پذیرفتند. بنابراین آنان به لحاظ الهیاتى نمى توانسته اند منتظر پیامبر دیگرى بوده باشند.
با این حال، آنان با یک مشکل جدى روبه رو هستند و آن این که وعده حضرت موسى در سفر تثنیه در نزد آنان مسلم بوده است. از سوى دیگر تعابیر «پیامبرى مانند موسى» با این الهیات همخوان نیست. پس اگر بخواهند مصداق این پیامبر را کسى غیر از مسیح بدانند باید دست از الهیات خود بردارند، و اگر بخواهند الهیات رایج را نگاه دارند با این مشکل روبه رو مى شوند که بر طبق وعده حضرت موسى(علیه السّلام) پیامبرى مانند موسى مى آید در حالى که الهیات آنان حضرت مسیح را نه با موسى و نه با هیچ پیامبر دیگرى قابل مقایسه نمى داند.
قطعاً نویسنده انجیل یوحنا هم با همین مشکل روبه رو بوده است. برطبق این انجیل ـ برخلاف سه انجیل دیگر ـ مسیح خدایى است که در زمانى خاص جسم گرفته و به شکل انسان در آمده است. حال چگونه نویسنده انجیل مى توانسته است مصداق پیامبر موعود را مسیح بداند؟
با این حال، شاید فرآیند سلطه الهیات عیسى خدایى یا تثلیثى فرایندى تدریجى بوده است. سلطه نهایى این الهیات در اواخر قرن چهارم و پس از شوراى قسطنطنیه در سال 381 م رخ داده است. آنچه در این شورا تصویب نهایى یافت، مسیحیت تثلیثى بود که امپراتور تئودوسیوس آن را دین رسمى امپراتورى اعلام کرد و مخالفان آن را تحت پیگرد قرار داد:
این مسیحیت «راست کیشىِ تثلیثى» توسط تئودوسیوس، تنها دین رسمى امپراتورى گردید. او گفت همه مردم تحت حکومت او باید با دینى زندگى کنند که «گفته مى شد پطرس الهىِ رسول، به رومیان داده است». آنها باید اعتقاد داشته باشند که «خداى پدر و پسر و روح القدس با شأنى مساوى در تثلیثِ مقدس هستند»... بدعت گذاران و مشرکان در معرض جریمه قرار گرفتند... آریوس پس از مرگش به دلیل انکار الوهیت کامل کلمه محکوم شد.[14]
همین طور که از عبارت این نویسنده مسیحى برمى آید، الهیات تثلیثى با زور حکومت غلبه نهایى یافته است و مخالفان آن با فشارى سخت روبه رو بوده اند. در این اوضاع سخت، براى کسانى که این الهیات را قبول نداشتند چاره اى جز فرار از امپراتورى روم نبوده است. امکان دارد که برخى از مخالفان این الهیات به حجاز، که منطقه اى دورافتاده بود، کوچ کرده باشند و مطابق الهیاتى که در آن، مسیح تنها یک انسان و بنده خدا و پیامبر او بود، منتظر پیامبر دیگرى بودند.
منابع
علاوه بر قرآن و کتاب مقدس (ترجمه انجمن سلطنتى انگلیس)
1. طباطبایى، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج19، قم، جامعه مدرسین.
2. میشل، توماس، کلام مسیحى، ترجمه حسین توفیقى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، 1377.
3. رشید رضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم الشهیر بتفسیر المنار، ج9، بیروت، دارالمعرفه، 1342 هـ . ق.
4. میلر، و.م، تاریخ کلیساى قدیم در امپراطورى روم و ایران، ترجمه على نخستین، ا نتشارات حیات ابدى، چاپ دوم، 1981.
5. ا.گریدى، جوان، مسیحیت و بدعت ها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانى اردستانى، قم، مؤسسه فرهنگى طه، چاپ اول، 1377.
6. الدر، جان، باستان شناسى کتاب مقدس، ترجمه سهیل آذرى، انتشارات نور جهان، 1335.
7. داود، عبدالاحد، محمد(ص) در تورات و انجیل، ترجمه فضل الله نیک آیین، تهران، انتشارات نشرنو، 1361.
8. سبحانى، جعفر، احمد موعود انجیل، انتشارات توحید، 1361.
9. جمعى از نویسندگان، محمد خاتم پیامبران، ج1، چاپ دهم، تهران، انتشارات حسینیه ارشاد، 1363.
10. جماعة من اللاّهوتیین، تفسیر الکتاب المقدس، ج2 و5، بیروت، ارمنشورات النفیر، چاپ دوم، 1990.
11. بارکلى، ولیم، تفسیر العهد الجدید شرح بشارة یوحنا، الجزء الاول، ترجمه به عربى عزت زکى، قاهره، دارالجمیل.
12. ادى، ولیم، الکنز الجلیل فى تفسیر الانجیل، ج3، بیروت، مجمع الکنائس فى الشرق الادنى، 1973.
13. جمع من افاضل اللاهوتیین، السنن القویم فى تفسیر اسفار العهد القدیم، ج2، بیروت، مجمع الکنائس فى الشرق الادنى، 1973.
_. Achtemeier, paul, J. Harper's Bible Dictionary, Harper san Francisco, 1985.
_. The chief Works of Benedict De Spinoza a Theologico-politik Treatise and a political Treatise, Translated from the latin by R.H.M. Elwes, New York.

پی نوشت :
 

[8]. المیزان، ج19، ص253.
[9]. کلام مسیحى، ص26ـ28; تاریخ کلیساى قدیم، ص66.
[10]. سبحانى، جعفر، احمد موعود انجیل، (تفسیر سوره صف) انتشارات توحید، 1361.
[11]. رشید رضا، محمد، المنار، ج9، بیروت، دارالمعرفة، 1342 هـ . ق، ص 230ـ300.
[12]. تفسیر الکتاب المقدس، جماعة من اللاهوتیین، ج1، ص 453 و ج5، ص 235; السنن القویم فى تفسیر اسفار العهد القدیم، ج2، ص 425; تفسیر العهد الجدید; شرح بشارة یوحنا، ولیم بارکلى، ص 109 و...
[13]. تفسیر العهد الجدید، شرح بشارة یوحنا، ص 109.
[14]. مسیحیت و بدعت ها، ص 155.
 

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان