برترین ها - ایمان عبدلی:
حسن روحانی یا (سیاستمدار هفته)
اعتراضاتی که قائله اش تمام شد، برای حسن روحانی تهدیدی بود که تبدیل به فرصت شد. گو این که او پیش از این هم نشان داده بود که چگونه میتواند سر بزنگاه ورق را برگرداند و از مس طلا بسازد. مثل انتخابات 92 و آن چهارشنبه ای که کلید پیروزی حسن روحانی شد. نظرسنجی ها اختلاف معناداری میان عارف و روحانی نشان نمی داد، اما روحانی به فراست دریافته بود که اگر بماند و عارف کنار بکشد، می تواند یک هیمنه نسبی با کمک جریان های معتدل اصولگرا ایجاد کند و در نهایت برنده انتخابات باشد.
او جایی که به نظر می رسید باید به دامان تقابل با جلیلی و بازمانده های احمدی نژادیسم بیفتد، اتفاقا لابی ها را فعال تر کرد. دقیقا رفتاری عکس آن چه که در انتخابات 96 داشت. او این بار اتفاقا باز هم با زیرکی دریافته بود که جامعه ناراضی و نامطمئن از او باید با تحریک و تهییج همراه شود. عامل اطمینان بخش می توانست در یک تقابل، فرصت ظهور و بروز پیدا کند. تقابل با رئیسی برگ برنده ای بود که روحانی به درستی و به واقع سیاست مدارانه به آن دامن می زد و دو قطبی «آزادی و انسداد» آن قدر بسط داده شد که در هفتهی منتهی به انتخابات، میشد پیش بینی پیروزی قاطع روحانی را داشت.
حالا با گذر از اتفاقات و نا آرامیهای این چند وقت اخیر، روحانی یک بار دیگر فرصت شناسی اش را نشان داد و توانست نام خودش را احیا کند. اعتراضاتی که شاید در ابتدا قرار بود پاشنه آشیل دولت روحانی را تبدیل به تیر خلاصی بر پیکر اعتدال گرایان ایرانی کند، اما از قضا اعتراضات نام اعتدالیون را زنده کرد. روحانی با فاصله گیری و سکوت آن قدر عقب نشست که در نهایت، بازی را مال خودش کرد. او نه در میانه ی بحران و بلکه در شرایطی که افکار عمومی نگران آسیب دیدگان این وقایع بود، باز هم نقش یک مصلح و جایی میانهی در قدرت و بر قدرت بودن را اتخاذ کرد.
روزی که او موضع گیری کرد، دغدغه ها فقط تورم و گرانی نبود، حداقل بخش های زیادی از طبقه متوسط نگران بازتولید اتفاقات پسا 88 بودند و نگران دانشجویان و بازداشتی ها البته. اصلاحات اقتصادی در آن مدلی که روحانی و تیمش مد نظر دارند حداقل در کوتاه مدت با خواست مردم مطابقت ندارد، قامت مصلح داشتن و قدرت لابی گری یک رئیس جمهور برای کم کردن از انسداد نقطه ی اشتراک مردم و رئیس جمهوری است که می خواست از این تهدید فرصت بسازد.
پس وقتش شده بود؛ دغدغههای جمعیت در روزهای پس از اعتراض فرق کرده بود؛ رفع فیلتر شبکه های اجتماعی و آزادی بازداشتیها حالا بر هر چیزی اولویت داشت. وقتش هم همان ساعات انتهایی شب بود. انگار قرار بود دستی بیاید مجسمهی فرو ریخته ی خودش را بازسازی کند. در ابتدا اینستاگرام و بعد تلگرام و البته آن هم قید «با دستور رئیس جمهوری». رئیس جمهوری که دوباره مثل روزهای انتخابات تند و صریح صحبت می کرد.
روحانی حالا ثابت کرده است که دقیقا می داند که چه زمانی چه حرفی را در کجا بزند. او قواعد ابتدایی سیاست ورزی را به خوبی رعایت می کند. این برای جامعه ای که از رئیس جمهوری ساده اندیشی چون احمدی نژاد جدا شده، موفقیت کمی نیست. روحانی البته از پس و پیش این تحولات شمایل خودش را ثابت کرده. او نه قرار است مجری خواسته های اصلاح طلبان و چیزی شبیه به خاتمی و نه قرار است هاشمی باشد. نه راست راست و نزدیک به خاستگاه اولیه اش و نه حتی چپ معتدل، چیزی شبیه کارگزاران و تکنوکرات ها. او همه ی این هاست؛ با سید جواد طباطبایی در یک قاب قرار می گیرد و با سردار سلیمانی هم. این که این ترکیب و این نسخه جدید از سیاست ورزی تا چه اندازه می تواند کارساز باشد، پرسشی است که گذر زمان مشخص خواهد کرد. نکته پایانی این که از پس اعتراضات به سخنان روحانی درباره امام زمان (عج) دوباره فرصتی تولید می شود، این را رفتار روحانی ثابت کرده است.
مهران مدیری یا (سیبل هفته)
این همه انتقاد از یک برنامه طنز تلویزیونی در یک هفته گذشته خیلی راحت نشانمان می دهد که سطح تحمل پذیری پایین آمده. همه در تحمل نقد و کنایه و حتی مطایبه، ظرفیتی کمتر از گذشته داریم. مهران مدیری و دورهمی برای انتقاد از حافظ ناظری هدف برخی از کردها شدند و بعدتر به خاطر شوخی با معلمان، هدف آموزش پرورش قرار گرفته اند.
یکم؛ شادی کجایی؟
وقتی از کمبود تحمل پذیری یا از ظرفیت پایین یا اصلا از چیزهایی شبیه این حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم؟ ساختن آثار طنز قرار است نقدهایی باشد که شادی هم ایجاد می کند اما مگر ما شادی کردن را بلدیم؟ عرصه های اجتماعی و اصلا کلیت تقویم یک ایرانی چقدر جایگاه برای شاد بودن دارد؟ چند جشن و کارناوال جمعی داریم؟ از آن طرف چند کارناوال محزون داریم؟ مگر ما آهنگ شاد را جلف نمی دانیم؟ مگر وزن هر نوع اثر هنری نسبت مستقیم با حزنی که ایجاد می کند، ندارد؟ طبیعتا وقتی در جامعه ای بستر شادی کمتر مهیا باشد و نظام های تربیتی و در راس آن آموزش و پرورش نقشه ای برای آموزش شادی کردن یادمان نداده باشند، تماشاجی تیم برنده هم دست به تخریب اتوبوس شرکت واحد می زند. جامعه ایران آن قدر که خمار بوده از پس هر شادی بد مستی می کند! حتی اگر این شادی قد یک طنز تلویزیونی یکی دو ساعته باشد. مدیری یا هر کس دیگری که کمی هضم روزمره را راحت کند را قطعا با یک لگد پس می زنیم. ما یک ساعت شاد بودیم و این غیر طبیعی است، پس آن را از خودمان می رانیم، این ریشه کلی ماجراست! اما مدیری هم بی تقصیر نیست.
دوم؛ فرم در آثار مدیری
تقصیر مدیری آن جایی است که در جامعه ای که مرزهای ظریف مسخره کردن و با هم و به هم خندیدن را نمی داند، طنزی چند وجهی ارائه می کند. کمی که برگردیم عقب تر و آثار تلویزیونی مدیری را مرور کنیم، بهتر متوجه خواهیم شد که او در تمام برنامه های پلاتویی و نمایشی یک شخصیت سرکوب شونده دارد که دائما توسط دیگران دست انداخته می شود. در آثار نمایشی او دانایی وجود دارد که در جایگاه سرکوب شونده قرار گرفته و کلی نادان داریم که در نقش سرکوب کننده قرار گرفته اند. این نسبت همیشگی نیست گاه دیالکتیکی از بلاهت وجود دارد، مثل: مرد هزار چهره که هم شصت چی ابله بود و هم جمعی که او را احاطه کرده بودند. اما مثلا در شب های برره یک کیانوش بود که ژورنالیست بود و نماد آگاهی، اما دائما سرکوب میشد، یا در قهوه تلخ باز هم سیامک انصاری بود و کلی جاهل مطمئن. در آثار پلاتو محور هم مدیری خودش در قالب دانای کلی قرار می گیرد که نطق پر از طعن و کنایه داردو با معکوس سازی و مکث و لبخند و تضرع به گمان خودش نقد می کند. این شکل کلی آثار مدیری است. ملاحظه می کنید که چنین فرمی در خودش بستری سو تفاهم ساز دارد. مرز در چنین فرمی باریک است. او مسخره می کند یا نقد؟ همین عامل نقد های بسیار نسبت به آثار اوست.
سوم؛ سوژه
برسیم به اصل مطلب. مدیری از حضور شوآف گونه کسانی مثل حافظ ناظری انتقاد کرده بود که انصافا نقد درست و واردی هم هست و تعمیم آن به مسائل قومیتی یک مغلطه است. اصل حرف مدیری پیچ و تاب خاصی نداشت. آخر کدام آدم دردمندی برای لحظات همدردی اش دکوپاژ و میزانسن می چیند؟ حافظ ناظری نه، اصلا فرض کنید استاد شجریان، در هر صورت همدردی هنگامی خالصانه به نظر می رسد و باورکردنی است که تنظیم شده نباشد، وقتی نقشه ای برای همدردی می چینیم، یعنی چیزهایی در اولویت هست که فراتر از همدردی، در ذهن مرتکب ماجرا قرار دارد. چیزهایی مثل: شهرت و رسانه ای شدن و...
مورد دوم اما شوخی های مدیریتی با اوضاع معیشتی معلمان بود. گفته اند تحقیر آمیز بوده که والا نبود. آن چه که تحقیر آمیز است باوری است که اتفاقا از سمت قاطبه معلمان شکل گرفته و دائما در هر فرصتی به این باور دامن می زنند. معلمانی که توقع دارند همپای کارمندهای نهادهای پولساز و قدرتمند دریافتی داشته باشند و ندارند. آن ها با استفاده از مباحث توسعه محور و لزوم توجه به امر آموزش دائما از وضع معیشتی خود می نالند. حق دارند و ندارند را نمی دانیم، اما این واضح است که این باور دست پایین بودن معلمان را خودشان زاییده اند و به بلوغ رسانده اند، کار مدیری و هم قطارانش در نهایت حاشیه ای بر چنین بسترهایی است.
حادثه دیدگان سانچی یا (داستان سرایی هفته)
اظهار نظر درباره کم و کیف اتفاقی که افتاد دشوار است. به هر حال روند اتفاقاتی که برای نفتکش ایرانی افتاده را به طور شفاف در جریان نبوده ایم و نبوده اید البته. همین سبب ساز حرف و حدیث هایی شده است شایعاتی مثل ارسال نفت برای کره شمالی و حمله موشکی نقل محافل بوده است و هر ایرانی به مثابه یک پوارو عصای بدبینی هایش را دست گرفته و دنبال دست های مافیایی می گردد که نفتکش ایرانی را غرق کرده است.
این جنس واکنش ها و این بدبینی مضاعف البته اصلا غیر طبیعی نیست گو این که برای شهروند ایرانی حافظه تاریخی ایجاد نشده است. او حافظه ی بلند مدتی ندارد و تمام حوادث در چنین شرایطی حالتی کوتاه مدت دارد و مصرف می شود. وقتی مردمی در روند تاریخ سازی قرار نگیرند و آرشیو ذهنی نداشته باشند، نمی توانند با «تطبیق و قیاس» قدرت شهود پیدا کنند. همین یک سال گذشته را به عقب برگردید با یک مرور سریع ذهنی با انبوهی از وقایع مواجهیم که در مورد آن ها اطلاعات کاملی نداشته ایم در چنین شرایطی بدبینی ها داستان های زیادی ساختند.
همین زلزله های متراکم این چند وقت اخیر را خیلی ها به هارپ و آزمایش اتمی و ... ربط داده اند. فعالیت گسل های زیر زمینی در سراسر ایران و حجم خبر سرانی که پیش از این سابقه نداشته ( به خاطر وجود تلگرام) مردم را به شک انداخته که این اتفاقات طبیعی نیست. این را بگذارید در کنار شایعه تاثیر پارازیت ها در کم بارشی آسمان تهران! مثال ها زیاد است و این که چرا همیشه اجازه رشد و تکثیر دارند از بی اعتمادی مردم نسبت به نهادهای قدرت شکل می گیرد.
دو گانه بی اعتمادی و کوتاه مدت نگری، عامل ظهور و بسط افکار خاله زنکی در سطحی گسترده است. جامعه پر از حرف های غیر علمی و نسجنیده می شود. این حرف ها شاید حس همه چیز دانی ما را در تاکسی و محل کار و ... ارضا کند، اما در نهایت یک نا امنی گسترده با خودش می آورد که کل جامعه را تحت تاثیر قرار می دهد. افراد در چنین شرایطی نسبت به کنار دستی خودشان هم بی اعتماد می شوند و پیچ روابط اجتماعی شل می شود و در نهایت با یک فروپاشی اجتماعی مواجه می شویم که با هر تکانی آمادگی تخریب دارد.
فقط کاش در عرصه های فرهنگ ساز، مثل: رسانه و آموزش و پرورش دائما در پی آرشیو سازی باشیم، که جامعه بتواند با کنار هم قرار دادن وقایع در ادوار مختلف، مجهز به نوعی شهود شود و امنیت فکری اش افزایش پیدا کند. اگر در هالیوود، اسپیلبرگ مونیخ را می سازد و یا نولان دانکرک را، فقط مساله فیلم و سینما نیست، آن ها در واقع به مدد تاریخ، به مردمشان داده هایی از عقلانیت می دهند، مردمی که بی واسطه به دامان غم و اندوه فجایعی چون سانچی می افتند، در ابتدا آن را باور نمی کنند و بعد در پی ناباوری از آن داستان ها می سازند. تجربه ای ذهنی و مدون از اتفاقات تاریخی می تواند سدی در برابر ذهنی گسسته و پراکنده، باشد.
دانش اموز جیرفتی یا (خشونت زده هفته)
ضرب و شتم دانش آموز جیرفتی توسط مدیر مدرسه و باقی قضایا...
واضح و مسلم است در نظام آموزش و پرورشی که هنوز در احوالات سیستم گرمایش و سرمایش درمانده و عاجز است صحبت از شناسنامه دار کردن دانش آموزان کمی ایده آلیستی و آرمانی به نظر بیاید، اما خب این یک واقعیت است.
مدارس وقت زیادی از کودکان و نوجوانان را اشغال می کند، این صرف زمان زیاد در کنار ضعیف شدن ارتباطات خانوادگی از این مکان ها پایگاههایی فراتر از یک فضای منحصرا آموزشی می سازد. یعنی مدرسه برای کودک و نوجوان پایگاه عاطفی می شود؛ او با درد و دل کردن و با پناه بردن به مدرسه اصلا برای خودش چیزی فراتر از یک کلاس درس می سازد.
حالا با چنین وصفی دانش آموزان هر کلاس درسی باید شرایطی روشن و کارنامه ای دقیق از گذشته و پیشینه خودشان داشته باشند و در حالت آرمانی معلمی یا مدیری داشته باشند که فارغ ازتمام معضلات روزمره (حداقل تا حد قابل قبولی از فراغت) بالای سر آن ها باشد، گذشته ی آن ها را بداند و بداند از کدام فرهنگ آمده اند؟ در چه خانواده ای زیست می کنند؟ و فرزند چندم خانواده اند و به طور کلی آشنایی دقیق با جزئیات شخصیتی هر دانش آموز برای تمامی اولیای مدرسه واجب است. علاوه بر آن شناخت و تسلط معلم بر ضعف ها و حفره های شخصیتی خودش تا حدی که غرض ها و بی عدالتی های موجود در رفتارش را هم تحلیل کند و میانگین رفتارهای غیرمنطقی را به سطح قابل قبولی برساند.
ما با بی شمار معلم های موفق در انتقال مفاهیمی مواجهیم که کمی فروید و یونگ نخوانده اند و نمی دانند هرگونه اعمال خشونتی منجر به بازتولید خشونت می شود. خشنوت آن هم در محیطی هنجار ساز مثل مدرسه اصلا زمینه ساز وندالیسم است. فرد پس از تحمل خشونت به مرور با درونی کردن خشم در بهترین حالت این خشم را به شکل افسردگی پنهان نشان می دهد، خشم ناشی از تحمل خشونت گم و نیست نمی شود، با فرد می ماند و نوجوان و یا کودکی که نسبت به افراد بزرگسال از مهارت کلامی کمتری برخوردار است به شکلی الکن خشم اش را بازتولید می کند، گویی یک وجود ناقص راهی جامعه می شود که در تمامی ارتباطات پیش رو می تواند مریض و نابهنجار رفتار کند.
البته دراین میان ماجرای ارتباط صحیح و ساختاری میان اولیای مدرسه و اولیای خانه هم در میان است که می توانند بسیار موثر و پیشگیرانه عمل کنند ارتباطی که در ایران در شکل مضحک فقط بوی تامین هزینه می دهد و به قولی آن چه که تصمیم گیرندگان مدارس و اولیای خانواده را به هم نزدیک می کند، کاستی های بی شمار آموزش و پرورش در تامین هزینه های مدارس است. ابتدای نوشته هم ذکر کردیم شاید صحبت از چنین ایده آل های در اوضاع فعلی جایی نداشته باشد اما واقعیت چیزی غیر این نیست. این که در خلا ساختارهای محکم و ضوابط روشن آدم ها قربانی می شوند، همان آدم هایی که باید آینده را شکل بدهند. لبی که از دانش آموز جیرفتی پاره شد و یا استخوان بینی ای که از او شکست، استخوان یک آینده بود نه یک نفر.
پی نوشت: یادداشت دانش آموز جیرفتی با درصدی از تقاوت، پیش تر در همین ستون منتشر شده بود.