سینماسینما، پدرام عبهر:نخستین ساختهی محمّد حمزهای، یک فیلم تلخ و سیاه دیگر در سینمای ماست. داستانِ یک زندگی عادی که ناگهان با بحرانی جدی (درگیری، قتل اتفاقی، قصاص، رضایت، دیه و… ) روبرو میشود. به همین خاطر است که با دیدن «آذر» به هیچوجه حس نمیکنید با فیلمی جدید روبرو هستید. البتّه فیلم هرچه جلوتر میرود گرههای جدید و جالبی در قصّه میافکند و بحران پشت بحران ایجاد میکند و ماجرا هی تلختر و سیاهتر و خرابتر میشود. بحرانهایی که گاه پایه و اساس منطقی و درستی دارند (مثل بحرانِ نهایی فیلم که به خیال امیر (حمیدرضا آذرنگ) قرار است راهحل باشد امّا بیشتر به تیرخلاص شبیه است) و گاه هیچ منطقی پشتشان نیست و فیلم هم متاسفانه توضیح قانعکنندهای دربارهشان ارائه نمیدهد (مثل دشمنی عمو با آذر).
«آذر» گرههای خوبی دارد که وقتی یکی یکی وارد قصّه میشوند، فیلم ریتم بهتری به خود میگیرد. امّا فیلم از مشکلی رنج میبرد که مشکل خیلی از فیلمهای دیگر هم هست. اینکه مقدّمهاش زیادی طولانی (و غیرجذّاب) است و قصّهاش دیر شروع میشود. آنقدر دیر که حتّی ممکن است برخی تماشاگران پیش از آنکه فیلم به اصطلاح به جاهای خوبش برسد، سالن را ترک کرده باشند.
امّا پرسشی که با دیدن فیلم در ذهن مخاطب شکل میگیرد این است که چرا «آذر» انقدر سکانسهای کشدار اضافه دارد؟ چرا فیلمساز دلش برای ضربآهنگ فیلمش نمیسوزد؟ چرا در تدوین، این سکانسهای کسالتبار که فقط نفس قصّه را میگیرند و ریتم فیلم را میاندازند کوتاه یا اصلاح نشدهاند؟ چرا واقعا؟