ماجرای غمانگیز زندگی نو عروس کرمانشاهی را که در زلزله، قطع نخاع شده است را در این گزارش بخوانید.
به گزارش به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان، زلزله کرمانشاه، مسیر زندگی خیلی ها را تغییر داد. همانطور که مسیر زندگی مردم بم را در 14 سال پیش تغییر داد و گرد عزا و غربت را بر کوچه کوچه این سرزمین پاشید.
سرنوشت و آینده خیلی از مردم را به روزها و شبهایی کشاند که فکرش را هم نمیکردند و البته دست خیلی ها را هم از زندگی کوتاه کرد.
شاید بتوان گفت که زلزله قلب مردم را به هم نزدیک کرد و پای مهربانی را به قلب آنان که همه چیز، حتی همزبانی و همدلی را هم فراموش کرده بودند باز کرد اما، ایجاد این همبستگی تاوان سنگینی داشت.
چه بسیار کودکانی که در حسرت آغوش پر مهر مادر و دست نوازش پدر باید روزهای تلخ یتیمی را تاب بیاورند و چه پدران و مادرانی که با دست خود غنچه نشکفته شان را به آغوش سرد خاک سپردند.
زلزله کرمانشاه و فوت تعدادی از هموطنان کرد زبان، رخت عزا بر تن یک ایران نشاند و گذر خیلی ها را به کوچه آشتی کنان انداخت و برای خیلی ها یادآوری خوبی شد که دنیایی که به دقیقه بعدی زندگی و زنده بودن یا نبودن ما، اطرافیان و عزیزان مان امیدی نیست، هیچ دلیلی برای بد بودن و نامهربانی وجود ندارد.
آرزوهای ارغوان، در قابی از جنس دعا
جثه ای نحیف و لاغر دارد و با خواهر و همسرش در اتاق، رفت و آمد میهمان ها به مناسبت روز پرستار را همانطور که روی تختش دراز کشیده بود، تماشا میکرد.
نامش ارغوان است؛ خنده های نمکین و ملیحش بوی بهار میدهد و عطر امید در واژه به واژه حرفهایش موج میرند. تازه عروس است، هنوز 3 ماه زندگی مشترکش با احسان که او نیز جوانی خوش قد و قامت است نمیگذرد و اکنون گرفتار تخت بیمارستان است.
ارغوان چه می دانست که هنوز به سومین ماه ازدواجش نرسیده، پایش به بیمارستان و مرکز توانبخشی آن هم در شهری غریب باز میشود؟ دختر جوان چه می دانست که هنوز رخت سپید عروسی از تن بیرون نیاورده، باید طعم تلخ روزهای خاکستری بیمارستان نشینی را بچشد!
حتما هزار و یک آرزوی زلال دخترانه داشته است و هزار و یک نقشه برای هر روز عصر، موقع بازگشت همسرش از سر کار کشیده بود. حتما بخشی ناز و اداهای دخترانه اش را هر روز لای گلبرگ گل های رُزی که همسرش برایش میخریده و هر غروب با خود به خانه می آورده، میپیچیده است.
ارغوان میگفت شغل همسرش آزاد است و نمیدانم شاید او کارگری خسته بوده است که هر روز عصر علی رغم خستگی که داشته است با لبخند به خانه میآمده و ارغوان با یک فنجان چای، با طعم عشق، خستگی او را از تنش بیرون می کرده است.
نمی دانم شاید با هم قرار گذاشته بودند که وقتی که پدر و مادر شدند و پای فرشتهای کوچک، به زندگی شان باز شد، دستهایش را بگیرند و به پارک ببرند و تاتی تاتی کردن او را با هم به تماشا بنشینند؛ شاید هم قرار گذاشته بودند که اگر در راه باران گرفت، با او تا خود خانه بدوند و نگذارند که آب در دلش تکان بخورد.
21 نفر از اقوامم در زلزله فوت کردند
ارغوان از شبی که زلزله در کرمانشاه رخ داد، اینطور میگوید: آن شب به همراه همسرم به میهمانی رفته بودیم و در خانه یکی از اقوام در روستای کوئیک، به سر میبردیم. همه دور هم بودیم و جمعمان جمع بود؛ انگار به یکباره قیامت به پا شد و همه چیز را در عرض چند ثانیه زیر و رو کرد. گویی دنیا بر سرمان خراب شد و هر یک از میهمانان به دنبال سر پناهی امن برای خود میگشت؛ من اما انگار زمینگیر شده بودم و توان هیچ گونه حرکتی نداشتم.
خانه بر سر میهمانان خراب شد و من برای چند ساعت، زیر آوار ماندم. 21 نفر از اقوامم در زلزله فوت کردند و بسیاری از آنها نیز دچار شکستگی دست و پا شدند و یا به انواع دیگر مصدوم شدند.
این زن جوان ماجرای انتقالش به بیمارستان را اینطور روایت کرد: پس از رسیدن نیروهای امدادی مرا به بیمارستانی در کرج منتقل کردند و چند روز بعد هم با تشخیص پزشکان، به بیمارستان هلال احمر آمدم. تا قبل از اینکه به بیمارستان هلال احمر منتقل شوم، هزینه های درمانم را یک فرد خیّر پرداخت میکرد و الان هم نمیدانم چه کسی و کجا قرار است هزینههای درمانی من را قبول کند. خواهر کوچکترم این چند وقت را به همراه همسرم در بیمارستان از من مراقبت میکند و تا امروز کلی برایم زحمت کشیده اند. امیدوارم که هر چه زودتر حالم خوب شود و از بیمارستان مرخص شوم و به خانه برگردم.
فکر کردم دنیا به آخر رسیده است و قیامت شده است
خواهر ارغوان که دختری 20 ساله است، از نخستین روزهای بستری شدن او در بیمارستان همراهش بوده و با دل و جان کارهای او را در بیمارستان انجام میدهد.
خبرنگاران که وارد اتاق ارغوان شدند، با دیدن دوربین ها آرام به گوشه ای رفت. دستکشهایی که به دستان خواهر ارغوان بود، حکایت از انجام امور نظافتی او داشت.
خواهر ارغوان از وضعیت فعلی خواهرش اینطور گفت: دکترها گفته اند باید فعلا منتظر باشیم تا ببینیم خدا چه میخواهد و کار توانبخشی ارغوان چطور پیش می رود. خانه ما در روستای کوئیک قرار داشت و با آمدن زلزله به طور کامل خراب شد. پدر و مادر و خواهر و برادرهایم الان در کانکس زندگی میکنند و مدام جویای حال ارغوان هستند. من پشت کنکوری ام و دلم میخواهد در رشته پرستاری قبول شوم تا بتوانم مثل پرستاران این بیمارستان به افرادی که مثل خواهرم مشکل دارند کمک کنم.
«امید» به دوباره برخاستن، رؤیای غریب نو عروس کرمانشاهی
اگر چه این روزها ارغوان در بستر بیماری است و حسرت دوباره شانه به شانه همسرش راه رفتن، دردی عمیق در جانش ریشه دوانده است، اما هنوز بارقه ای از امید به لطف و مرحمت خداوند در چشمان زیبایش باقی مانده است.
هنوز می توان امید را در چشمان احسان دید که صبورانه پرستاری تازه عروسش را می کند و با نگاه و سخنش به او امید می دهد.
غصه اینکه دیگر نتواند پا به پای همسفر زندگی اش قدم بردارد، دلشوره ای عجیب را در چشمانش سرازیر کرده است و شب و روزها را در انتظار پایان دورههای توانبخشی خود سپری میکند و امیدوار است که دوباره برخیزد.
دکترها به او گفته اند که نخاعش در اثر ریزش آوار بر روی او، له شده است و باید چشم انتظار نتایج دورههای توانبخشی باشد؛ خدا را چه دیدید شاید با دعای شما تازه عروس کرمانشاهی دوباره به زندگی عادی خود برگشت.
شاید با یک دعای خیر، وجود و جسم ارغوان، جانی دوباره بگیرد و تولد رنگین کمانی فرزند خود را در کنار همسرش به جشن و شادمانی بنشیند.
برای همه ارغوان های این سرزمین که گرفتار قهر طبیعت شده و سلامتی شان با خطرات گوناگونی روبرو شده است و لحظههایشان در حسرت دوباره ایستادن و دوباره راه رفتن میسوزد، دعا کنیم.
باید یک ایران برای ارغوان، دست به دعا برآوَرَد تا به لطف حق، زلال جان ِ این نو عروس را به شکوفایی غنچه های اجابت مژده دهد و وصله پینههای دل ِ شکستهاش، روی آرامش ببیند.