متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی به همراه پاسخ سوالات مسابقه
تاریخ پخش: 19/12/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
کمکم دارد سال 89 تمام میشود. بحث را بینندهها در آستانهی روزها و شبهایی میبینند که مربوط به آقا امام حسن عسکری(ع) است. راجع به امامت ما سه تا اصل را باید در نظر بگیریم. پس موضوع: امام عسکری(ع). وظیفهی ما: 1- معرفت، 2- مودت 3- اطاعت
بیش از این ما وظیفهای نداریم. متأسفانه گاهی آدم نگاه میکند، یک کلماتی را از بعضیها میشنود، که روی آن هم اصرار دارند. غیر از این سه جمله اگر جملهی دیگری باشد خلاف است. ما اذان که میخواهیم بگوییم، مثلاً باید بگوییم: الله اکبر! حالا بگوییم: «الله اکبر کبیرا والحمدلله کثیرا» این حرفها، حرفهای درستی است. اما به ما نگفتند اینها را در اذان بگویید. یا باید قبل از اذان بگوییم، یا بعد از اذان! در اذان همان را که گفتند بگویید. میخواهیم قرآن سر بگیریم، گفتند: بگویید «بالحسین». ده مرتبه «بالحسین، بالحسین، بالحسین»! آنوقت ما وسطش روضه هم میخوانیم. این قرآن سنگین است، هی خوابش میگیرد و هی قرآن از دستش پایین میافتد. مردم زجر کش میشوند. و حال آنکه نه واجب است و نه مستحب. شما عزای امام حسین را اقامه کن، عزاداری کن، یا قبل از قرآن سر گرفتن، یا بعد از، اینها را در هم ادغام نکنید. لا به لای اذان چیزی نگویید. همان که گفتند بگویید. من این را چند بار گفتم، ولی مثل اینکه باید صد بار گفت تا این قصه فرهنگ شود و جا بیافتد.
امام فرمود: «یُحْیِی وَ یُمِیت» (کافی/ج2/ص518) خدایا تو زنده میکنی و میمیرانی. طرف گفت: خدایا، «یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ یُمِیتُ وَ یُحْیِی» امام فرمود: جملهی دوم شما را نگفتیم. امام فرمود: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوب» طرف که دعا میخواند گفت: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ» (بحارالانوار/ج12/ص277) امام فرمود: ما «ابصار» نگفتیم.
حالا یک کسی به هر دلیلی گفته من مثلاً سگ امام رضا هستم. سگ امام حسین هستم. سؤال: دین ما از دو منبع است، منبع سوم ممنوع! «کِتَابَ اللَّهِ» دومی را هم شما بگویید... «وَ عِتْرَتِی» (بحارالانوار/ج2/ص99) قرآن و اهل بیت! اگر در قرآن گفته روی چشم، اهل بیت هم گفتهاند، روی چشم! فلان عالم اسم خودش را گذاشته سگ اهل بیت، فلان مرشد، فلان عارف، فلان صوفی، فلان... نمیدانم. هرکس هرکاری میخواهد بکند، بکند. ما دینمان را از «کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی» میگیریم. و چون «کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی» را ممکن است نفهمیم، گفتند: مرجع تقلید، یعنی فقیه عادل بیهوس! سه شرط دارد: 1- فقیه 2- عادل 3- بی هوس. ما که نمیتوانیم مردم را به سمتی ببریم، که نه در قرآن آیه داریم، نه در روایات، نه هیچ مرجعی به آن فتوا میدهد. بنابراین باید مواظب باشیم مقدم نرویم. جلو نیافتیم.
یک خرده دربارهی معرفت امام عسکری چند جمله بگویم و بعد هم دربارهی مودت و اطاعت.
1- معرفت به علم غیب امامان معصوم(علیهمالسلام)
بسم الله الرحمن الرحیم. ابوهاشم نامی است، میگوید: از امام شنیدم که در بهشت دری است به نام معروف. اهل معروف از آن در وارد میشوند. یک خاطره از مطهری بگویم.
شهید مطهری در فیضیهی قم نهجالبلاغه میگفت. رسید به اینکه بهشت دری به نام «بابالمجاهدین» دارد. یکی از شاگردهایش میگفت: مرحوم مطهری که این جمله را خواند، نهجالبلاغه را زمین گذاشت. گفت: من یک دعا میکنم آمین بگویید. خدایا مرا از این در شهدا وارد کن. میگفت: ما هم گفتیم: الهی آمین!
یک دری در بهشت است به نام «بابالمعروف». آنهایی که اهل خیر هستند. ابوهاشم گفت: من گفتم ما الحمدلله گاهی مشکل مردم را حل میکنیم. حاجت مردم را برمیآوریم. این در دلم گذشت. تا امام مرا دید یک نگاهی کرد و فرمود: بله! تو هم حاجت مردم را برمیآوری. تو هم اهل معروف هستی، تو هم از همان در بهشت میروی. یعنی آنچه من به ذهنم آمد، امام یازدهم به زبان آورد. یعنی امام باطن مرا خواند.
امام حسن عسکری خانهاش در پادگان حکومت بود که تحت کنترل باشد. گاهی از پادگان بیرون میرفت. به یارانش میگفت: خانهی فلانی جمع شوید من میآیم اطلاعات را به شما میدهم. یعنی گاهی یک جاهایی قرار میگذاشتند. از زمان امام حسن عسکری نمایندگی شعله کشید. از امام جواد شروع شد، در زمان امام دهم... چون این بنیعباس ظلمشان کمتر از بنی امیه نبود. بنی امیه دو سه امام را کشتند، بنی عباس باقی امامان را کشتند. همه هم جوان شهید شدند. امام هادی چهل ساله شهید شد. امام جواد 25 ساله شهید شد. امام عسکری 28 ساله شهید شد. یعنی امامان ما را اینها در جوانی با سم شهید میکردند. یعنی با جنگ سرد، با سم!
گاهی امام وقتی میخواست اصحابش را ببیند، در خانههای افراد این رقمی قرار میگذاشت... ما یکوقت مسئول تبلیغات حج بودیم، وهابیها نمی گذاشتند ما تبلیغ کنیم. آنجا بعضی جاها هست که مثلاً حاجیها میروند میخوابند. در کنارهای مسجد! این یک حاجی پیدا میکرد، میگفت: اگر ما دو تا با هم صحبت کنیم این وهابیها میآیند نمیگذارند. برویم بخوابیم! آنوقت میرفت میخوابید این یک بادبزن زیر دهانش میگذاشت، از زیر باد بزن حرفهایش را به او میزد. او هم خُر خُر میکرد، ولی حرفها را گوش میداد. یعنی در این قالب مثلاً در سعودی به نفع شیعه تبلیغ میشد.
2- رسیدگی امام عسکری(علیهالسلام) به درماندگان
شخصی به نام «محمدبن علی» میگوید که: خیلی فقیر بودم و زندگی بر ما سخت میگذشت. گفتیم: با پدرم خدمت امام عسکری برویم، میگفت: همانطور که میرفتیم، پدر گفت: اگر امام امروز به دلش برات شود پانصد درهم به ما بدهد، ما مشکلاتمان حل میشود. پسر گفت: اگر امام سیصد درهم به من بدهد، من هم مشکلاتم حل میشود. اینها همینطور میگفتند و به خانه امام میرفتند. رفتند خدمت امام رسیدند و امام احوالپرسی کرد و فرمود: چرا نمیآیید؟ گفتند: مشکلاتی داریم و فلان... بعد امام دو تا کیسه آورد. یک پانصد تومان به پدر داد، یک سیصد درهم هم به پسر داد. میگفت: عین آنچه که گفتیم عملی شد. این چیست؟ یعنی ائمهی ما علم غیب دارند.
یک روایت داریم: «َلَ اللَّهُ لَهُ عَمُوداً مِنْ نُورٍ یُبْصِرُ بِهِ مَا یَعْمَلُ أَهْلُ کُلِّ بَلْدَةٍ» (کافی/ج1/ص387) چطور الآن شما به اینترنت وصل میشوی، از هرجای دنیا خبر میگیری، عکس میگیری، پیام میگیری. اینها یک عمود الهی دارند. حدیث داریم. اینکه میگویم حدیث است. تحلیل سیاسی و عرفانی نیست. حدیث داریم امامان ما فرمودند: ما یک عمود نوری داریم، یک ستون نوری داریم، که به آن که مراجعه میکنیم اطلاعاتی کسب میکنیم.
شخص دیگری به نام «محمد بن حمزه» میگوید: نامهای به امام حسن عسکری نوشتم، که دعا کن، وضع ما بهتر شود. امام فرمود: تو یک پسرعمو داری میمیرد. سرمایهدار است. وارثی هم ندارد. فلان مقدار ارثش را به تو میدهند. وضعت خوب میشود. میگفت: هنوز پسرعمویم نمرده بود. بعداً پسرعمویم مرد، وارث هم نداشت و همان مقداری که امام فرموده بود به ما دادند. اینها نشان دهندهی این است که امامان غیر از ما هستند.
3- معنای درست تقوا و پرهیزکاری
دو تا برادر بودند، یکی از آنها با امام زاویه گرفته بود. یک خرده با امام فاصله داشت. یکی مرید امام بود. آن مرید امام خدمت امام رسید، این که میخواهم بگویم، ظاهرا! برای امام صادق(ع) است. برای امام حسن عسکری نیست. امام فرمود: برادرت کجاست؟ گفت: والله ایشان اهل تقوا است. سعی میکند از خانه بیرون نیاید. امام فرمود: تقوا این نیست که نزد ما نیایند، از ما فاصله بگیرند. به او بگو: اگر میخواهی تقوا بگیری، پشت در باید تقوا بگیری که دست بردی در سینهی کنیز! رفت به برادرش گفت: شما پشت دری، جایی بودهای، در را زدی، کنیز آمده در را باز کرده، تو دیدی کنیز خوشگل است، دست در سینهاش کردی. جا خورد! چه کسی به تو گفت؟ گفت: امام صادق فرمود: اگر خیلی میخواهی تقوا بگیری، آنجا تقوا داشته باش. فاصله از امامت تقوا نیست. تقوا نیست که شما خطت از خط امام جدا شود. آخر بعضیها تقوا دارند، فکر میکنند تقوا این است که کنار بروند. معنای تقوا کنار رفتن نیست. تقوای پا این است که پایت را در کفش کنی، تیغ در پایت نرود. تقوا یعنی خودت را حفظ کن. پایت را حفظ کن. تیغ در آن نرود. معنایش این نیست از خانه بیرون نیا. باید از خانه بیرون بیایی، بدوی، کار هم بکنی، منتهی خودت را هم حفظ کنی که تیغ در پایت نرود. گناه نکن اما از مردم فاصله نگیر.
امام حسن عسکری را هم زندان کردند. امام رضا هم زندان رفت. فقط این زندانی شدن موسی بن جعفر در بورس است. امام رضا را نمیگفتند: زندان است. میگفتند: ممنوع الملاقات است منتهی برای اینکه نگویند، ما امام را زندان کردیم، هارون الرشید میگفت: به خاطر اینکه فتنه نشود، و بین مردم اختلاف نشود ما امام را زندانی میکنیم. امام رضا را زندانی کردند، منتهی گفتند: امام رضا فرموده کسی با ما ملاقات نکند، من میخواهم با خدا مناجات کنم. میخواهم نماز بخوانم. چون میخواهم نماز بخوانم کسی با من ملاقات نکند. یعنی به مردم میگفتند: ملاقات نکردن زیر سر خود امام رضا است. زندانش میکردند، اما نمیگفتند: ما زندانیاش کردیم. میگفتند: ملاقات ممنوع! امام حسن عسکری هم همینطور. یک مدتی در محاصره بود، یک عده از طرفدارانش هم در محاصره بودند. یک روز یکی از آنها بیرون رفت. امام عسکری فرمود: اینکه بیرون رفت از ما نیست. این عامل نفوذی دشمن است در بین ما آمده است. الان هم یک گزارش تهیه کرده است، لای لباسش کُک زده است. بروید او را بگیرید، فلان قسمت از پیراهنش را پاره کنید. آن نامه را از داخلش دربیاورید. دویدند رفتند او را گرفتند. آن قسمت را شکافتند. نامه را بیرون آوردند و دیدند عجب گزارش تلخی تهیه کرده است. یعنی امام حسن عسکری هم در زندان بود. هم یارانش در زندان بودند، هم عامل نفوذی می فرستادند و هم عامل نفوذی از داخل زندان گزارش تهیه میکرد، که امام حسن عسکری به اینها چه میگوید؟
4- نامههای امام عسکری(علیهالسلام) برای روشنگری
امام حسن عسکری تقریباً دویست صفحه نامه دارد. خدا آیت الله احمدی میانهای را رحمت کند. از محققین و از علما و مجتهدین بسیار وارسته و زاهد و پارسا و انقلابی و مخلص، هرچه بگویم برایش کم است. در این مدت سی سال دو سه نفر از علما به من تلفن زدند. یکی علامهی عسکری بود، یک روز زنگ زد و گفت: اینکه خواندی بسیار خوب خواندی. فرمود: سه سه بار، نه بار لبت را ببوسم. گفتم: متشکرم! یکبار دیگر زنگ زد گفت: اَه چرا این حرف را گفتی؟ گفتم: آقا حدیث است. گفت: نه، نباید این حدیثها را بگویی. این حدیث سندش چنین است. گفتم: آقا من اصلاً سندش را نمیدانستم. یعنی هم یک تلفن کرد و مرا توبیخ کرد، هم یک تلفن کرد و تشویق کرد. یکبار هم آقای احمدی میانهای زنگ زد گفت: آقای قرائتی سه تا حدیث میگویم در تلویزیون بگو. خدا رحمتش کند. 1- حدیث داریم پیغمبر اسلام تابستان، لباسهایش را در دیگ میجوشاند که ضد عفونی شود. هزار و چهارصد سال پیش پیغمبر ما لباسهایش را در دیگ می جوشانده. حالا نمیدانم دکترها الآن یک چنین دکتری داریم یا نه؟ که لباسها را در دیگ بجوشانیم. حدیث دوم: گفت این هم برای نهضت سواد آموزی است. حدیث داریم پیغمبر میفرمود: در هرخانهای یک باسواد است، معلم شود و در هر خانهای که بیسواد است، بیسواد شاگرد شود و این به او درس بدهد، و الا اگر او استادی نکند، او هم شاگردی نکند، «عاقِبَتَهُما» هردو را تحت تعقیب قرار میدهم. آموزش فرد به فرد و تن به تن. ایشان چند جلد کتاب نوشتند مکاتیبالرسول، نامههایی که پیغمبر فرستاده و نامههای ائمه. چند جلد کتاب است، نامههای امام عسکری را دیروز کتابش را دیدیم، دویست صفحه نامه به اطراف نوشته بود.
شخصی از منحرفین علیه اسلام قلم میزد. امام عسکری فرمود: یک نفر نیست برود جواب این را بدهد. بالاخره به یک نفر گفت: بیا، تو برو به او بگو: چنین، چنین، چنین، چنین، این رقمی با او بحث کن و رفت با او بحث کرد، هستند آدمهایی که الآن هم قلم دست گرفتند چیزهایی مینویسند. اگر یک افراد مصلحی بروند بگویند: آقا این که مینویسی به این دلیل درست نیست، به این دلیل درست نیست، به این دلیل درست نیست. این حرفها را نگو. خیلی وقت ها انسان روی هوا افراد را هوا میکند. امام عسکری یک چیزهایی یاد او داد و گفت: برو این چیزها را به او بگو. رفت و به او گفت و طرف گفت: این حرفها، حرفهای درستی است. من تا به حال از کسی نشنیدم. ولی این حرفها از تو نیست، یک کسی به تو گفته بیایی به من بگویی. حرفها منطقی است، من چون حرفها منطقی است، قلم را کنار گذاشتم و دیگر علیه اسلام چیزی نمینویسم.
5- مبارزه پنهانی امام عسکری(علیهالسلام) علیه حکومت
زمان شاه علمای قم و علمای شهرهای دیگر را که تبعید میکردند، باید هر روز خودشان را به کلانتری معرفی میکرد، میرفت امضا میکرد و میآمد. امام عسکری هم روزهای دوشنبه و پنجشنبه باید در دارالخلافه حاضر شود و بگوید: من از شهر بیرون نرفتم. یعنی این رقمی اینها تحت نظر بودند. یک روز امام عسکری یک عصایی را به یک نفر داد و گفت: این عصا را در فلان منطقه، به فلانی بده. این همانطور که میرفت یک حیوانی در کوچه راهبندان کرده بود، این عصا را به حیوان زد، چوب دو تا شد و نامهها بیرون ریخت. بعد امام فرمود: چرا زدی؟ گفت: آخر من نمیدانستم. فرمود: آخر ما در شرایطی زندگی میکنیم که نمیتوانیم نامه این طرف و آن طرف کنیم. من داخل این عصا را سوراخ کرده بودم، نامه را داخل عصا جاسازی کرده بودم، که این عصا را به فلانی بدهی. یعنی امام عسکری در قالب جاسازی در درون عصا، به یارانش دستور میداد. یعنی امامان ما در چه خفقانی زندگی می کردند. ما نمیفهمیم. محسن قرائتی که یک میلیاردم امام حسن عسکری سواد ندارم، الآن دوربین دستم است برای میلیونها نفر حرف میزنم. نمیفهمیم! اینهایی که با انقلاب کج میآیند نمیفهمند. نمیفهمند که چطور بود. دو رکعت نماز در پادگان نمیشد خواند. مطهریها گرفتار بودند، ولی افراد دیگر... گفت: سگها را رها کرده بودند و سنگها را بسته بودند. امام عسکری می خواست نامه بنویسد، باید در عصا بگذارد. این شرایط خفقان بود.
امام فرمود: اگر شنیدی کسی به ما توهین میکند، اعتنا نکن. چون وقتی اعتنا میکنی میفهمند شیعه هستی، حساس میشوند. حتی اگر به ما ناسزا گفتند، شما به روی خودت نیاور. بنشین و ساکت باش. چون اگر غیظ کنی... اصلاً دلیل اینکه امام کاظم که شهید شد، جنازهاش را سه روز، روی پل بغداد گذاشتند. این بود که گفتند: سه روز روی پل بغداد بگذاریم، مردم که میآیند، هرکس جیغ زد، میفهمیم این شیعه است، بروید او را بگیرید. برای شناسایی شیعه، چون شیعه تحمل نمیکند که جنازهی امام روی پل باشد و تشییع نشود. این رقمی شناسایی کردند، گاهی به ما جسارت میکنند، که شما حساس شوی، وقتی حساس شدی، شما را تحت تعقیب آوردند. اگر به ما هم ناسزا گفتند، برای حفظ جان خودتان!
6- بخشش خمس، امری مصلحتی برای حفظ شیعه
حتی یکبار امام کاظم خمس را یک سال بخشید. امام کاظم زندان بود، مردم میخواستند خمس برسانند گرفتار میشدند. از آنها بازرسی میشد، لو میرفتند. یکسال امام کاظم فرمود: من خمس را بخشیدم. اصلاً به کسی خمس واجب نیست ندهید. برای حفظ جان مردم! امام هفتم که شهید شد، امام رضا امام شد. مردم یک استانی نامه نوشتند ای امام رضا، پدر شما خمس را بخشید، خواهش میکنیم شما هم ببخش! گفت: مگر خمس بخشیدنی است؟ مال چه کسی است من ببخشم؟گفتند: پدرت بخشید! گفت: پدرم بخشید که شما گیر نکنی. ولی خمس بخشیدنی نیست. آن یکسال به دلیل مصلحتی که بود، آخر گاهی وقتها میگویند: این مصلحت نظام چیست؟ ما یا حلال داریم یا حرام. دیگر مصلحت نظام چیست؟ مصلحت نظام این است. خمس واجب است و بخشیدنی نیست. اما اگر به خاطر پرداخت خمس عدهای گیر میکنند، مصلحتاً میگوییم: شما امسال خمس را ندهید. ما از خیر خمس میگذریم که شما گرفتار نشوید. این را مصلحت میگویند.
گاهی وقتها میگویند: آقا فلانی و فلانی و فلانی و فلانی و فلانی و فلانی و فلانی که مجرم هستند. چرا اینها را نمیگیرند؟ بابا یک مصلحتهایی هم هست. امیرالمؤمنین(ع) حدود سی کار را میخواست بکند و به خاطر مصلحت نکرد. یکی از این سی تا این نماز تراویح بود. نماز تراویح از نظر شیعه حرام است. امیرالمؤمنین فرمود: نماز واجب را میتوان با جماعت خواند. نماز مستحبی را نمیشود با جماعت خواند. نماز تراویح از نظر شیعه حرام است. امیرالمؤمنین فرمود: حرام است. اوه... راهپیمایی راه انداختند. وا خلیفتا! وا خلیفتا! فرمود: خوب بروید بخوانید. اگر جامعه دارد به خاطر یک نماز مستحبی گسسته میشود... گاهی وقتها میگویند: آقا مگر حکومت اسلامی نیست؟ میگوییم: چرا. میگوید: پس چرا مثلاً وضع حجاب اینطور است؟ پس چرا نمیدانم در اداره اینطور است. پس چرا فلانی، نمیدانم بگویم یا نه، بگذارید بگویم.
قرآن راجع به خدا میگوید که: «لَهُ الْمُلْک» (تغابن/1) یعنی حکومت برای خداست. بعد میگوید: «وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیر» (تغابن/1) خدا هم حکومت دارد، هم هرکاری بخواهد میتواند بکند. ما «لَهُ الْمُلْک» هستیم. اما «وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیر» نیستیم. حکومت دست ما است...
یک کسی خدمت امام آمد. خوشمزه است گوش بدهید. گفت: آقا فلان نمایندهی شما در فلان منطقه هست، ولی این غلط شد، این غلط شد، این غلط شد، این چه نمایندهای است شما داری؟ این نماینده را بردار. امام یک خرده نگاه کرد، دید این دارد از نمایندهی امام شکایت میکند. امام فرمود: خوب حرفتان تمام شد؟ گفت: بله. گفت: من قویتر هستم یا نمایندهام؟ گفت: آقا شما امام هستی! او نمایندهی شما است. گفت: خوب پس زور من از او بیشتر است؟ گفت: بله. گفت: حسینیهی جماران بزرگتر است یا منطقهی ایشان؟ گفت: منطقهی او یک استان است. حسینیهی جماران یک حسینیه است. گفت: من که امام هستم و زورم از او بیشتر است، در یک منطقهی کوچک، حسینیهی جماران دارم حرف میزنم. یک کسی الکی وسط حرف من تکبیر میگوید. و حال آنکه آنجا جای تکبیر نبود. حالا بگو: من چه کنم؟ بگویم: بیرونش کنید. بیایم پایین در سرش بزنم. سخنرانیام را قطع کنم. اینطور نیست که حالا چون من امام هستم، همهی نفسها در اختیار من باشد. من امام هستم، در یک حسینیهی کوچک حرف من را به هم میزند، الکی تکبیر میگوید، هیچکاری هم نمیتوانم بکنم. یعنی «لَهُ الْمُلْک» هستم «وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیر» نیستم.
یک دادستانی بود خیلی حرفهای انقلابی میزد. اعدام باید گردد. ما برخورد قاطعانه میکنیم. اوه... چقدر گرد و خاک میکرد. اینکه در سخنرانیهایش گرد و خاک میکرد، و خیلی شعارهای تند و قاطعیت و انقلابی و... انقلابی هم بود. یک مدتی یک پستی در قوهی قضاییه به او دادند. دیدند فلانی را گرفت، اما کارش ندارد. گفتند: به! این هم قوهی قضاییه... من نزد او رفتم. گفت: آقا من خودم از این شعارهای داغ میدادم. اما وقتی قاضی شدم، حساب قاضی با غیر قاضی... میگفت: ما یک زن و مرد نامحرم را زیر لحاف پیدا کردیم. لخت زیر لحاف! او را بیرون آوردیم، میگوید: ثابت کنید من خلاف کردم. شلاقم بزنید. می گفت: نتوانستیم ثابت کنیم. (خنده حضار) میگفت: لخت بودنش را دیدیم. زیر لحافش را هم دیدیم. اما نمیتوانستیم ثابت کنیم کاری کردهاند. دو تا سیلی به او زدیم، دو سه شلاقش میزنیم، آزادش میکنیم، میگویند: این هم دادستان بیعرضهی ما. میگفت: حالا چه خاکی بر سرم کنم. همهی مردم میگویند: بیعرضه، ولی دین جلوی مرا گرفته است. تا ثابت نشود، من نمیتوانم.
گاهی وقتها آدم حرف که میزند یک طور حرف میزند، در عمل طور دیگر میشود. قرآن میگوید: برادرهای یوسف گفتند: یوسف را در چاه پرت کنیم. «أَلْقُوه» (یوسف/10) «أَلْقُوه» یعنی او را در چاه بیاندازیم. ولی وقتی کنار چاه آمدند، نگاه به یوسف کردند، سیزده ساله پرتش کنند، دلشان نیامد. قرآن میگوید: «یَجْعَلُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ» (یوسف/15) اول میگوید: «أَلْقُوه» بعد میگوید: «یَجْعَلُوهُ» یعنی طرح این بود که او را پرت کنیم. عمل این شد که نه پرتش نکنیم، او را ببریم در چاه بگذاریم. یعنی گاهی وقتها آدم در نقشه یک چیزی میگوید، در عمل چیز دیگری از آب درمیآید. همهی اینهایی که زنشان را طلاق میدهند، روز اول قربان هم میرفتند. بعد از یک مدت میگوید: چه خاکی بر سرم شد. دو سه ماه رفتند و آمدند. خواستگاری، بستنی خوردند، سینما رفتند، نمیدانم نشستند گفتند، خیلی با دقت گزینش کردند. در عین حال اینطور نیست که شناخت ما کامل باشد. اینطور نیست که هرکاری را بخواهیم، بتوانیم بکنیم. امام فرمود: در حسینیهی جماران جلوی یک نفر را من نمیتوانم بگیرم، حالا چطور نمایندهی من در یک استان جلوی همهی مفاسد را بگیرد؟ خیلیها به من میرسند میگویند: آقای قرائتی! تو که در تلویزیون هستی چرا چنین شد، چرا چنین شد؟ میگویم: آقا من در تلویزیون هستم، سی سال است در تلویزیون هستم. اما پیاز را کیلویی یک قران نمیتوانم ارزان کنم. اصلاً پیاز فروش کلاه سر خودم هم میگذارد. (خنده حضار) اینطور نیست من که در تلویزیون هستم بتوانم همهی مفاسد را... البته تا آنجایی که میشود باید کار کرد. ولی اینطور نیست. این را میخواهم بگویم که اینطور نیست که حضرت امیر هم انچه میخواست بشود، بشود.
شخصیتهای مهم شیعه در فشار بودند. امام عسکری با اینکه خودش هم در فشار بود، در عین حال برای هرکدام یک نامه مینوشت، دلداری میداد. حالا یک دو سه دقیقهی دیگر که مانده است، دو سه حدیث هم از امام حسن عسکری بگویم.
7- خطر ریاست طلبی در سخن امام عسکری(علیهالسلام)
امام حسن عسکری(ع) فرمودند: «وَ إِیَّاکَ وَ الْإِذَاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئَاسَةِ فَإِنَّهُمَا یَدْعُوَانِ إِلَى الْهَلَکَة» (بحارالانوار/ج50/ص296) حواست جمع باشد. سراغ افشاگری نروی.
ما گاهی وقتها مثلاً یک مسئولی میگوید: عیبهایش را نگه دارید، یک زمانی به درد ما میخورد. فتوکپیاش را تکثیر میکنیم پخش میکنیم. میگوید: وای به حال کسی که اسنادی را نگه دارد، که روز مبادا اینها را تکثیر کند و وای به حال کسی که دنبال ریاست برود. اگر ریاست آمد، الحمدلله! تو سراغ ریاست نرو. سوزن نباید عقب نخ برود. اگر نخ عقب سوزن آمد یک وظیفهای پیدا میکند. سوزن وقتی نخ باشد، وظیفهاش این است که در پارچهها شیرجه برود. ولی وقتی ندارد، آرام مینشیند. تو سراغش نرو.
«وَ طَلَبَ الرِّئَاسَةِ» سراغ ریاست نرو. مثل مقام معظم رهبری، ایشان من یادم است که چقدر از جامعهی مدرسین و علما و شهرستانها اصرار کردند به امام که ایشان رییس جمهور شود. امام فرمود: نه! چون آخوندها انقلاب کردند، نمیخواهیم آخوند رییس جمهور شود که بگویند: اینها برای ریاست خودشان دست و پا میزدند. ولی خوب بنی صدر آمد رفت و رجایی آمد شهید شد. دیگر بالاخره بعد از دو تا رییس جمهور کت و شلواری گفتند: باز مقام معظم رهبری. برای رهبری خودشان مفصل در جلسهی خبرگان صحبت کرد که من را رهبر نکنید. ولی خبرگان گفتند: ما بهتر از تو بین خودمان و خدا، بین خودمان و خون شهدا بهتر از تو سراغ نداریم. ایشان نه سراغ رییس جمهوری رفت، نه سراغ رهبری. اما آدمهایی هستند که میگویند: اگر رییس جمهور نشوم مملکت را به آتش میکشم. فرق میکند کسی که فرار میکند از ریاست، طبق وظیفهی شرعی رییساش میکنند. یا کسی که دلش برای ریاست لک میزند. میگوید: الا و لابد من باید رییس شوم. حضرت فرمود: اخلاص مشکل است. شرک دقیقتر از این است که «دَبِیبِ النَّمْل» (بحارالانوار/ج69/ص298) مورچه حرکت کند، «عَلَى الْمِسْحِ» روی روسری «الْمِسْحِ الْأَسْوَدِ» روسری زن سیاه باشد، در شب تاریک خوب گوش بدهید. مورچهی سیاه روی روسری سیاه در شب تاریک، اصلاً آدم میفهمد؟ میگفت: خیلیوقتها آدم به سراغ غیر خدا میرود و متوجه نمیشود که کارش الهی نیست. یعنی شرک خیلی خفی است. باید مواظب باشیم.
8- نصیحت پنهانی، نه افشای عیوب مردم
اگر انتقاد میکنید یواشکی بکنید. «مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً» (بحارالانوار/71/ص166) اگر طرف شما عیبی دارد، یواشکی به او بگویید. «وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِیَة..» عیب مردم را تنگ گوشش بگو. داد نزنید. مثل آینه، آینه وقتی مقابلش ایستادی به تو میگوید: اینجا سیاه است. آینه وقتی عیبت را میگوید داد نمیزنی. میگوید: مؤمن مثل آینه است. «الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِن» (بحارالانوار/ج71/ص268) یعنی آینه داد نمیزند. تو هم عیب مردم را یواشکی به خودش بگو. پشت سرش نگو. داد هم نزن!
هرکس حق را کنار بگذارد، ذلیل میشود اگرچه عزیز است. عزیزی که حق را کنار بگذارد، ذلیل میشود. ذلیلی که حق را محکم بگیرد، عزیز میشود. از سخنان امام عسکری است. دو کمال است که بهتر از اینها نیست. «خَصْلَتَانِ لَیْسَ فَوْقَهُمَا شَیْءٌ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَ نَفْعُ الْإِخْوَان» (بحارالأنوار/ج75/ص374)، یکی ایمان به خدا، یکی کمک رساندن به برادران دینی. در آستانهی عید است، کمک برسانیم. با لباس، با بیان، یا اگر زندان است آزادش کنیم. یا و یا و یا... بالاخره شما سال تحویل، مثلاً فرض کنید که یا خارج میروید، یا کربلا میروند، یا عمره میروند. یا سوریه میروند یا شهرهای بزرگ میروند. حالا ایشان لااقل دو کیلو شیرینی در خانهاش داشته باشد.
اگر بچه به پدر و مادرش پررویی کند، «جُرْأَةُ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ فِی صِغَرِهِ تَدْعُو إِلَى الْعُقُوقِ فِی کِبَرِهِ» (بحارالانوار/ج75/ص374) بچهای که در کوچکی در صورت پدر و مادرش پرخاش کند، این بزرگ شود عاق والدین میشود. کوچولوها باید مواظب باشیم.
قرآن نسبت به باقی مردم میگوید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان» (نحل/90) عدل یعنی عدالت و تعادل. اگر کسی به شما چیزی گفت، میتوانی بگویی خودت هستی. احمق! خودتی. نفهم، خودتی! ابتر! «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (کوثر/3) خودش ابتر است. گفتند: ما ایمان بیاوریم؟ اینهایی که ایمان آوردند خل هستند. فرمود: «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ» (بقره/13) خودش خل است. اگر کسی گفت: خل هستی، میشود گفت: خودت خُلی، ابتری... اما اگر پدر به بچهاش گفت: احمق! بچه نمیتواند بگوید: بابا خودت احمقی! نسبت به مردم «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان»، نسبت به مردم عدل و احسان است. اما نسبت به والدین «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» (بقره/83) عدل دیگر نیست. یعنی چه؟ یعنی اگر به شما گفتند: نفهم! میشود گفت: خودت نفهمی! اما اگر پدر و مادر به بچهشان گفتند: نفهم، نمیشود گفت: خودت نفهمی! یکبار دیگر میگویم. خدا در قرآن نسبت به مردم میگوید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان»، عدل یعنی مقابله به مثل. گفت: نفهم، بگو: نفهم. ابتر، ابتر! خُل، خُل! عدل یعنی عدالت، تعادل، مقابله به مثل. نسبت به مردم مقابله به مثل بکن، اما نسبت به والدین، وَ بِالْوالِدَیْنِ عدل و إِحْساناً نیست «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»! یعنی نسبت به پدر و مادر اگر سیلی هم به تو زدند، سرت را پایین بیانداز و هیچ نگو. جرأت بچه در کوچکی، باعث عاق والدین در بزرگی میشود.
«مَا مِنْ بَلِیَّةٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِیهَا نِعْمَةٌ تُحِیطُ بِهَا» (بحارالانوار/ج75/ص374) هر بلایی در درونش یک خیری هست، یعنی همین دردها خیرش این است که علم داروسازی در انسان داد. سرما میخوری، گرمکن درست میکنی. گرما میخوری، ابزار سرد کن درست میکنی. همین دشمن و صدام بعثی که به ما حمله کرد در این هشت سال بسیار قوای مسلح ما دست به ابتکار زد. همین محاصرههای اقتصادی آمریکا و ممنوعیتهایی که هست، بیشتر استعدادهای ما را شکوفا میکند. یعنی هر بلایی یک خیری در درونش هست. مثل درد زایمان! درد زایمان درونش یک نوزاد سالم هم هست. زخمت کشاورزی درونش میوه هست. زحمت تحصیل درونش افتخار است. وقت ما تمام شد.
امام عسکری که بود؟ امام یازدهم. بیست و هشت ساله، شهید شد، عمود از نور که خدا در اختیارش گذاشته است، با توجه به این عمود درون افراد را میدانستند. با آنکه خودشان در محاصره بودند، گاهی به خانهی اصحاب میآمدند و جلسهی سری میگرفتند. گاهی نامهها را در عصا جاسازی میکردند و پیام میدادند. گاهی در شهرها نماینده محسوب میکردند. گاهی به افراد شیعهی دانه درشتی که تحت فشار بودند، دلداری میکردند. لابه لای حرفهایشان پیام میدادند. دویست صفحه نامهاش فقط دست آیتالله احمدی میانهای رسیده است. پدر عزیز امام زمان ما است. خدایا روز به روز بر معرفت ما، مودت ما، اطاعت ما نسبت به خودت و قرآنت و پیغمبرت و اهل بیت پیغمبر بیفزا. ما را از یاران باوفای پسرش حضرت مهدی قرار بده.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
« پاسخ سؤالات مسابقه »
1- وظیفهی ما در برابر امامان معصوم(علیهمالسلام) چیست؟
1) معرفت و مودت
2) مودت و اطاعت
3) معرفت، مودت و اطاعت
2- بیشتر امامان به دست کدام حاکمان شهید شدند؟
1) بنیامیه
2) بنیعباس
3) مروانیان
3- امام حسن عسکری(علیهالسلام) را در چند سالگی شهید کردند؟
1) 28 سالگی
2) 38 سالگی
3) 48 سالگی
4- امام حسن عسکری(علیهالسلام) چه امری را عامل هلاکت شمرد؟
1) افشای عیوب دیگران
2) ریاست طلبی
3) هر دو مورد
5- قرآن، شیوهی رفتار فرزندان با والدین را چه میداند؟
1) عدالت
2) احسان
3) عدل و احسان
لینک شرکت در مسابقه : www.gharaati.ir/quiz/index.php
منبع: پایگاه اطلاعات قرآنی و مذهبی
/ع