حدودا دویست سال پیش بود که اولین رمان علمی و تخیلی دنیا به نام فرانکشتاین منتشر شد و درست مانند بسیاری آثار نگاشته شده در این ژانر، باید بگوییم که این رمان نیز نزدیکی بی حد و حصری به واقعیت داشت.
نویسنده فرنکشتاین، نوجوانی به نام مری شلی بود که نخستین رمان خود را در بحبوحه پیشرفت های عظیم علمی و همچنین افزایش قابل توجه علاقمندی به این موضوعات (از جمله شیمی و الکتریسیته) به رشته تحریر درآورد.
رمان او برخی تجربیات واقعی زندگی را که در آن دوران اتفاق می افتادند به صورت افسانه و داستان مطرح می کرد. بنابراین شاید این سوال در ذهن تان شکل بگیرد که ویکتور فرنکشتاین افسانه ای (کاراکتر اصلی داستان) چطور توانسته موجود خیالی اش را بسازد.
طبق برخی دلایل، ویکتور فرنکشتاین نمی توانسته یک جسد را زنده کند و در مقابل مجبور شده موجود زنده ای را مجددا از نو بیافریند. بنابراین اولین کاری که باید انجام می داد جمع کردن ذرات و اجزای مورد نیاز برای این منظور بود که این مساله به طرزی شگفت آور در مان شلی آسان جلوه داده شده بود.
احتمالا می دانید که در قرن هجدهم میلادی تعداد دانشکده های آناتومی بریتانیا و اروپا به میزان قابل توجهی افزایش یافت و در این دانشکده ها دروس با کالبدشکافی اجساد تدریس می شد.
مری شلی در رمان خود اینطور بیان کرده که این دانشکده ها یکی از منابع مورد نیاز ویکتور برای تامین مواد خام بوده. با این حال او احتمالا تمام آنچه نیاز داشته را نمی توانسته در اجزای بدن تکه تکه شده کلاس های درس پیدا کند و به همین خاطر قبرستان ها نیز دیگر منبع تامین مواد خام فرانکشتاین به شمار می رفتند. در بریتانیا بخش عمده اجساد مورد نیاز برای کلاس های کالبدشکافی از همین طریق تامین می شود.
در آن دوران البته تنها اجساد مربوط به اعدامیان برای کالبد شکافی در اختیار دانشگاه ها قرار می گرفت و به همین خاطر جسد به اندازه کافی برای این کار فراهم نبود.
کمبود جسد برای کلاس های درس بریتانیا موجب شکل گیری گروه های سرقت جنازه از گورستان ها شده بود
این مساله موجب شکل گیری گروه های سرقت جسد در بریتانیا شده بود که شبانگاه به سمت گورستان ها می رفتند و اجساد تازه دفن شده را به سرقت می بردند.
آنها در ادامه هرگونه لباس و جواهراتی که همراه با اجساد بود را بر می داشتند و بدن های عریان جنازه ها را به دانشگاه های پزشکی می فروختند. علت هم این بود که لباس و جواهرات جزو اموال مرده محسوب می شد و در صورتی که جنازه همراه با لباس هایش به دانشگاه ها فروخته می شد امکان مطرح شدن اتهام سرقت اموال به وجود می آمد.
بنابراین هر کسی که پول نقد یا بیل و تجهیزات لازم را در اختیار داشت می توانست به اجزای بدن مردگان دست پیدا کند. وضعیت حقوقی جنازه، مالک آن و کاری که می شد با آن انجام بگیرد در آن زمان کاملا روشن نبود و همین خلاء های قانونی فضا را برای سوء استفاده خیلی ها باز کرده بود.
حالا اما قانون انگلستان در این باره موضعی کاملا صریح دارد: این کار غیرقانونی است. لطفا انجام ندهید.
ویکتور (شخصیت اصلی داستان) تصمیم داشت با کمک این اجزا موجودی با قد 2.43 متر بسازد. در واقع ایده او مشکلات مختلفی را حل می کرد: مثلا اینکه می شد ساختار مینیاتوری بدن را بزرگ تر کرد و در نتیجه کار کردن روی جسد نیز ساده تر می شد.
با این حال اما رویکرد فرنکشتاین مشکلات تازه ای را هم به وجود می آورد: مثلا اینکه انسان ها غالبا به قد 2.43 متر نمی رسند و به همین خاطر از آنجا که تامین برخی اجزای بدن انسانی با این قد و قواره (مثلا دست و پا) میسر نمی شد فرنکشتاین تصمیم گرفت از اجزای بدن حیوانات برای این منظور استفاده کند.
موجود خیالی ساخته شده توسط دکتر فرانکشتاین
اما بعد از تامین اجزا و اندام های لازم نگهداری آنها اصلی ترین نکته بود. قطعا ساختن یک موجود فرایندی زمان بر است و بافت بدن نیز به سرعت دچار فساد می شود. فرانکشتاین مجبور بود که این گونه ها را برای چندین ماه در جای مناسب نگهداری کند. دانشکده های پزشکی هم با چنین مشکلی روبرو بودند. آنها همیشه می خواستند موجودات جالب یا غیرعادی را نگهداری کنند تا برای آموزش دانشجویان آتی از آنها کمک بگیرند. از آنجا که نگهداری این جسدها ممکن نبود، دانشکده ها مربیان آناتومی تربیت می کردند که کارشان حفظ کردن ساختار بدن موجودات زنده بود. این مربیان در ادامه به مهارت های خوبی دست پیدا می کردند و نمونه کارهای ارزنده شان تا به امروز نیز باقیست. اما از دیدگاه ویکتور فرانکشتاین متد مورد استفاده آنها با ایراداتی روبرو بود.
یکی از ایرادات کلیدی خود فرایند بود. این افراد مجبور بودند در شرایط نامطلوبی کار کنند. برای مثال استخوان ها از گوشت جدا می شدند و برای چندین هفته درون لوله های آب قرار می گرفتند. در این لوله ها نیز باید با دقت مهر و موم می شد تا از هجوم موش ها به سمت شان جلوگیری شود و بوی تعفن شان در فضا نپیچد.
برای نگهداری از بافت های نرم نیز این مربیان باید با مواد سمی نظیر نمک جیوه و تربانتین کار می کردند. نمونه های آماده سازی شده در ادامه درون شیشه ها و بطری های پر شده با الکل به شدت قابل اشتعال به نمایش در می آمدند که در نور شمع های کم سو ظاهری چندش آور داشتند.
رمان دکتر فرانکشتاین
اما خطرناک ترین ماده در این میان خود اجساد بودند. یک زخم باز روی دست مربی یا کوچک ترین خراشی که می توانست با چاقوی برش روی بدن آنها ایجاد شود با خطر بالای عفونت همراه بود و در دورانی که هنوز آنتی بیوتیک ها کشف نشده بودند این خراش ها می توانستند به شدت کشنده باشند.
جالب است بدانید که این خطرات بیشتر از مشکل عظیم نگهداری اجزای بدن اجساد، ویکتور را نگران میکرد.
دانشکده های پزشکی این اندام ها را برای مدت نامحدودی نگهداری می کردند و همزمان با تدریس دروس پزشکی با کمک آنها ابدا فکرش را هم نمی کردند که این اندام ها روزی در بدن یک موجود زنده به کار گرفته شوند.
از آنجا که کارکردهای فیزیولوژیکی اجساد باید متوقف می شد تا از تخریب و فساد آنها جلوگیری به عمل بیاید، فرایندهایی که روی آنها انجام می شد آن اجزا را بلااستفاده می کرد. با توجه به همین مساله ویکتور روشی برای غلبه بر این موانع فیزیولوژی پیدا کرد.
او که حالا تمام اجزای مورد نیاز برای ساختن یک موجود زنده را جمع آوری کرده بود باید در مرحله بعدی تمام شان در کنار هم قرار می داد که این کار هم ابدا ساده نبود. روش های جراحی در عصر روشنگری در قیاس با استانداردهای امروزی بسیار ظالمانه به نظر می رسیدند و غالبا به جای آنکه عضوی را سرجایش قرار دهند آن را از بدن جدا می کردند.
جالب تر آنکه هیچ جراحی به اندازه کافی جرات نداشت که مستقیم به عمق یک بدن وارد شود مگر در موارد مهم مثل انجام عمل سزارین که در صورت عدم انجام آن مادر جانش را از دست می داد.
اما سزارین هم با مشکلات مختص به خود همراه بود از جمله آنکه خبری از بیهوشی در آن نبود (البته این کار ویکتور را آزرده خاطر نمی کرد) و خطر عفونت در آن بسیار بالا بود. در آن زمان متاسفانه هنوز مزایای کار کردن در محیط های استریل بر پزشکان آشکار نشده بود و تکنیک های بخیه برای کنار هم نگه داشتن بافت ها نیز بسیار ابتدایی بودند. در نتیجه بسیاری از بیماران به خاطر خونریزی های شدید ناشی از جراحی ها جان می باختند زیرا پزشکان هنوز تکنیک های بستن رگ ها را فرا نگرفته بودند.
فرانکشتاین هم وقتی می خواست رگ های خونی جانور در حال ساختش را به هم متصل کند شاهد خونریزی های غیرقابل اجتنابی بود. اما بخش ترسناک ماجرا به ظاهر جانوری مربوط می شد که اجزای بدنش با همین تکنیک های ساده و ابتدایی به یکدیگر متصل شده بودند.
مری شلی جزئیات اندکی را در مورد حیات پیدا کردن موجود سر هم شده توسط ویکتور در کتابش ارائه کرده. در واقع تمام آنچه از زبان او مطرح شده «جرقه ای از زندگی» است که تقریبا می تواند همه چیز باشد. با در نظر داشتن داغ بودن موضوع الکتریسیته در زمان نگاشته شدن این داستان انتظار می رود که منظور او از جرقه حیات همان شوک الکتریکی باشد.
یک تجربه الکتریکی واقعی وجود دارد که به ایده جان بخشیدن فرانکشتاین به موجود دست سازه اش شباهت بالایی دارد و بسیار عجیب است که شلی در کتابش به آن اشاره نکرده.
در سال 1803 میلادی جیووانی آلدینی تلاش کرد بعد از به دار آویخته شدن فردی به نام جرج فاستر در Newgate با استفاده از الکتریسیته قلب وی را مجددا به تپش بیاندازد.
بدن فاستر بعد از اعدام از محل به کالج سلطنتی جراحان انتقال داده شد تا رسما کالبدشکافی شود (آنها در واقع قفسه سینه اش را شکافتند تا مطمئن شوند که فاستر مرده است). سپس جسد به آلدینو داده شد تا آزمایشاتش را روی آن انجام دهد. او سیم های متصل به یک باتری را به بخش های مختلفی از بدن وی وصل کرد تا ببیند چه اتفاقی رخ می دهد.
وقتی جریان از سیم های متصل به سر وی عبور کرد فک جسد شروع به ارتعاش کرد و چشم سمت چپ وی باز شد. آلدینی در ادامه مجددا قفسه سینه فاستر را باز کرد و سیم ها را مستقما به قلب او متصل کرد تا مجددا آن را به تپش بیاندازد اما نتیجه ناموفق بود.
امروزه می دانیم که آلدینی هیچگاه موفق به چنین کاری نمی شده. در واقع زمان زیادی از مرگ فاستر گذشته بود و این کار ممکن نبود. بله امروز هم از شوک الکتریکی برای احیای قلب استفاده می شود اما کاری که شوک انجام می دهد بازیابی ریتم نرمال به قلبی است که خارج از کنترل می تپد.
بنابراین با در نظر داشتن همین مساله می توان با اطمینان گفت که تلاش های ویکتور فرنکشتاین برای جان بخشیدن به موجودی که از اجزای بدن چند جسد ساخته شده بود خارج از قلمرو امکان بود اما این مساله مانع از فروش موفق کتاب شلی نشد.
البته در انتها بد نیست اشاره ای به پروفسور سرجیو کاناورو کنیم که ادعا می کند به زودی نخستین پیوند سر به انسان زنده را انجام می دهد و بسیاری او را فرانکشتاین مدرن خطاب کرده اند. وی پیشتر اظهار داشت که نخستین پیوند سر به یک جسد در چین با موفقیت انجام گرفته و به زودی تلاش وی برای این کار وارد فاز تازه ای می شود.