پوشیده نیست که نیکی به اتفاق عالمیان ستوده و در جمله ادیان و شرایع پسندیده است و همه عقلا متّفق اند که به هنگامِ قدرت بر نیکی اقدام باید نمودن تا به واسطه آفاتِ تأخیر، فوت نشود و ذخیره اخروی جز به کردار و گفتار نیک حاصل نگردد.
در کلام مجید است: «وَ اَحْسِن کَما أحْسَنَ اللّهُ إلَیْکَ» و هم در خبر است از رسول صلی الله علیه و آله : «أَحْسِنْ قَبْلَ اَنْ یَفُوتَکَ الْاِحسانُ». یعنی نیکی کن، پیش از آن بر تو فوت شود و نتوانی کردن.
بنیاد نیکی
ارستطالیس گوید: کردار نیکو به نزدیکِ شکر کننده، تخمی است که هرگز گم نشود زینون که از مشاهیر حکمای یونان است، گفت: هرکس که نیکویی خویش از کسی باز داشت، او را دشمن خویش گرداند و هر که کسی که نیکویی خویش از کسی باز داشت، او را دشمن خویش گرداند و هر که کسی را به بدی یاری داد، بر وی ستم کرد و هر که زبانِ نصیحت از کسی باز داشت، صحبت ازو بریده باشد و هر که نیکی کسی از کسی باز داشت، منّاع الخیر و بزه کار بوده باشد و بزرگان گفته اند: پرهیز کردن، بنیاد نیکی است و طمع کردن، بنیاد بدی.
فنا خسرو را پرسیدند که از نیکی ها چه دوست تر داری؟ گفت: آنکه گناهکاری گناهی کند و من او را عفو کنم.
;چنان کن که چون یافتی دستگاه ;به آمرزش اندر بپوشی گناه
نعمت تواضع و احسان
افلاطون گوید: نیکی کردن و تواضع نمودن، نعمتی است که هیچ کس بر وی حسد نکند. امام شافعی گفت: چربْ زبانی و نیکی کردن، شمشیر تیز را کُندْ و شمشیر کُند را تیز کند و در سلاح ها هیچ چیز برّنده تر از نیکی نیست.
;ز نیکی همه نیکی آید به جای ;به نیکی دهد نیز نیکی خدای
سندباد گوید: شرف اندر تواضع است و کَرَم اندر تقوا و بزرگی اندر نیکی کردن. فنا خسرو گوید: سعادت سه چیز است: اوّل ایمنی از آفت ها، دوّم دست یافتن به نیکی کردن. سوّم از بدی ها دور بودن. حکما گفته اند: پیوستگی و محبت میانِ مردمِ نیک چون جام زرّین بود که دیر شکند وَ زود نیک گردد. و پیوستگی و صحبتِ بدان، چون جام سفالین بود که زود بشکند و هرگز نیک نشود.
بزرجمهر گوید: با بدان زندگی کردن، دوری کردن است از سلامت و نیکان صحبت کردن پیوندِ زندگانیست.
مکافات عمل
امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفته است: «اَلْاِحْسانُ یَقْطَعُ الْلِسانَ»، یعنی نیکی کردن، زبان مرد ببرد و حکما گفته اند که هر بدکرداری خود بداند، او نیکو کردار است و هر که خود را نیکو کردار بشناسد، او برکردار است و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: هر که نیکی کارد، رغبت دِرَود و هر که بدی کارد پشیمانی دِرَود و دانایان گفته اند: آن کس که نیکی خویش به بدی دیگری جوید، او به نیکی ارزانی نبود و آن کس که نیکی جز به خویشتن نپسندد، دایم در بلا بود.
حکیم بطلمیوس گوید: چون به جای کس نیکی کنی، باید که منّت ننهی و افتخار نکنی و تا توانی بد میندیش و پیوسته نیکی کنی که شرف نیکو کرداری آن بس است که هرگز پشیمان نشود و نه از کس ملامت یابد و مقتضای داد و انصاف آن است که چون کسی به خدمتِ تو نیکی کند که سپاسداری نمایی و به انواع، مکافات کنی.
;تو دانی که مردم که نیکی کند ;کند تا مکافاتِ آن بَرچِنَد
;مکافات ها چند گونه بُود ;یکی آنک کارد همان بِهْ رَوَد
خُلق خوش
از رسول صلی الله علیه و آله پرسیدند: از مؤمنان که فاضل تر؟ رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «اَحْسَنُهُم خُلقا» یعنی آن کس که او خوش خوتر است و هم او فرمود: نخستین چیز که در ترازو نهند، روز قیامت، خویِ خوش باشد.
آبادانیِ جهان
قارن گوید: بکوش تا خویِ نیکو و دانش زیادت کنی که آن کس که خوش خوی نبود، از او ایمن نتوان بودن. حکیم هند گوید که مردم بدخوی همیشه در دلتنگی باشد، از گفتار و کردارِ خویش و با مردم بدخوی صحبت داشتن، تنِ خویش را زیان کردن و رنج رسانیدن باشد.
;ز گفتار و کردار و ز خویِ زشت ;کسی نَدْرَود خوب، چون زشت کِشت
بزرجمهر گوید: خوی نیکوست که آبادانیِ جهان، اندر وی است و یافتنِ جهان از وی است. هندوان گویند: آنکه پنج خوی با خویشتن دارد، او را به همه هندها ستوده اند: یکی خوی خوش، دوّم خرسندی، سوم شکیبایی، چهارم چرب سخنی، پنجم کم آزاری.
افلاطون گوید: بدترین مردم آن بود که او خوی بد را کار کند و انباز خویش دارد.
حکایت
از خویِ نیک معروف کرخی یکی آن بود که وقتی به کنارِ آبی رسید، خواست که وضو کند، مصحفی باهم داشت، بنهاد و به وضو مشغول شد. زنی بیامد و مصحف بدزدید. معروف بر اثر او برفت و آن زن عظیم بترسید. معروف گفت مترس که ترا از من باکی نیست، چیزی می پرسم از تو. گفت: چه می پرسی؟ معروف گفت: قرآن دانی خواندن تا مصحف به تو بخشم؟ زن گفت: نه. پس گفت: مصحف کجا بری؟ گفت: ببرم و به پاره ای کرباس بفروشم و پیراهنی دوزم. معروف او را گفت: مصحف به من ده پیراهن از من بستان مصحف بستد و پیراهنِ خویش بدو داد.
عادتِ دانایان
رومیان گفته اند که هرچیزی را بنیادی است و بنیادِ خوی نیکو شرماست و پاسبان او دانش است و بنیادِ خویِ بد عدمِ التفاتِ نصیحت است و هذیان گفتن.
بزرجمهر گفته است: چند خوی آن است که از عادتِ دانایان است، یکی آنکه سخن جز آن نگوید که سود او و از آن مردم اندر آن بود و از آن سخن بگریزد که ازو زیان خواهد بود و دیگر چون کاری کند، فرجام آن بنگرد و فایده آن بداند که چیست و دیگر جنگ و پیکار را بر آتشی نگزیند.
منبع:www.hawzah.net
ارسالی از طرف کاربر محترم :omidayandh
/ع