ماهنامه سپیده دانایی - سید سپهر هاشمیان، روان شناس: زندگی هنرمندان بزرگ، همیشه سرمنشأ الهام و شگفتی بوده و همیشه جای این سوال را برای ما باقی گذاشته که یک هنرمند چگونه اثری بزرگ را خلق کرده است؟ آیا یک اثر هنری صرفا از استعدادها و نبوغ یک هنرمند سرچشمه گرفته شده است یا عاملی دیگر در این میان دخیل بوده است؟ روان شناسان و روان کاوان از جمله افرادی بوده اند که به یک چنین جوابی بسنده نکرده و همیشه پاسخ چنین سوالی را در ژرفای روان و ذهن جست و جو کرده اند؛ آنان باور دارند که رفتارها، افکار و عواطف ما از جایی جز آن جا برنیامده است.
«زیگموند فروید»، بنیان گذار روان کاوی، با مقاله ای با عنوان «نویسندگان خلاق و رویای روزمره» به این بحث می پردازد و اشاره می کند که بسیاری از الهامات هنری ما، ادامه بازی های دوران کودکی ما بوده و به همین جهت حسی از آزادی و شوق و نشاط در آن جاری است؛ و جای شگفتی دارد اگر بدانیم که گاهی سرخوردگی و سرکوبی های درونی ما خود می تواند ریشه الهامات هنری ما باشد. وی مثل همیشه، با جوانب نظریه ای خلاقانه خود، چنین بحثی را برای ما روشن و نمایان می کند. فروید اشاره می کند که گاهی می توان حتی هنرمند شدن را به مثابه یک «مصالحه» دانست؛ بدین معنا که از میان تعارضات درونی مان، هنر به عنوان یک راه حل می تواند بروز پیدا کند. موارد بالا را در زندگی یک هنرمند بزرگ، یعنی «ون سان ون گوگ» با یکدیگر مرور خواهیم کرد.
ونسان ون گوک
مردی که 860 تابلوی رنگ روغن نقاشی در دوران زندگی خود کشید و تنها یک تابلو در زمان حیات خود به فروش رساند و پس از مرگش، هنر و خلاقیت وی شناخته شد و مورد ستایش قرار گرفت. بسیاری از مورخان و زندگی نامه نویسان «ون سان ون گوگ»، معتقدند کار او و خلاقیت مثال زدنی اش تنها پس از تعارضات پنهانی که وی با آن درگیر شد بروز پیدا کرد: بعد از مرگ پدرش، پس از ازدواج برادرش «تئو»، و پس از تولد پسر برادرش. اما زندگی سراسر غم و رنجور ون گوگ به این جا ختم نمی شود: خانواده او یک سال پیش از تولدش، یعنی سال 1851، پسر دیگری را به دنیا آورده بودند که اسمش ون سان بود. حتی عده ای می گویند شماره شناسنامه آن دو نیز یکی بوده است: 29. اما آن پسر، تنها چند روز زنده ماند و در کلیسایی که پدر ون سان در آن عبادت می کرد دفن شد.
بسیاری می گویند خانواده ون سان به این دلیل بسیار افسرده شده بودند و هر یک شنبه صبح به همراه ون سان کوچک، به کنار قبر ون سان می رفتند؛ درواقع، هر یک شنبه ون سان با اسم خود روی قبری روبرو می شد- ون سانی که مرده بود. «جورج پولاک»، روان کاو، باور دارد که ناخودآگاه والدین به دلیل ناتوانی در حل و فصل و سوگواری کودک مرده خود، هویت آن را در دیگر فرزندان خود جست و جو می کنند و این موضوع یکی از اساسی ترین دلایل روانرنجوری های دیگر فرزندان آن خانواده خواهدبود. زندگی نامه نویسان بسیاری باور دارند که ون گوگ درگیر خودآزاری شدیدی بوده و چه بسا یکی از زمینه های فروپاشی روانی وی و عزیمت چندباره او به آسایشگاه روانی «سنت پاول» واقع در «سنت رمی دو پروانس» همین امر بوده است.
وی در ابتدا آرزوی کشیش شدن داشت و به مثابه پدرش به وعظ و نصیحت برای معدن چیان و کارگران و دهقانان فقیر در «بوریناژ» می پرداخت؛ خود را از غذا و لباس محروم می کرد تا نگون بختی حاکم در آن جا را با دیگران تقسیم کند. ون سان در تقلای یافتن هویت خود با چالش ای زیادی رو به رو بود: وی برخلاف برادرش زنده مانده بود و به همین دلیل احساس گناهی دائمی به همراه داشت؛ این موضوع را می توان از نامه های متعدد به برادرش «تئو» فهمید. او همیشه در حال پرداخت کفاره زنده ماندنش بود. در تعارضی شدید با والدین خود بود؛ والدین افسرده ای که نمی توانست شوق زندگی را در نگاه آنان بیابد و دست به هر کاری می زد تا بتواند معنای زندگی را از چشمان آنان دریافت کند اما همیشه در چشمان آنان دریافت کند اما همیشه در چشمان آنان مرگ را می یافت.
ون گوک در 13 سالگی
با این شرایط باید برای بزرگ شدن به همانندسازی با پدرش به عنوان بخشی از فرایند تشکیل هویت خود می پرداخت و بی جهت نیست که وی پس از مرگ پدرش، فروپاشی روانی را تجربه کرد. ون گوگ بارها در زنگی خود به قیام علیه تصاویر اولیه والدینی خود برخاست (مثلا طغیان خصمانه وی علیه رسوم کلیسا که پدرش در آن مشغول به کار بود، بیزاری افراطی او از مسائل جنسی و بعدها انتخاب همسر از میان زنان بدنام شهر و انتخاب ظاهری نامرتب و ژنده بپوش در مقابل نگاه قضاوت گر دیگران). شاید بدین ترتیب می خواست هویت خودش را شکل دهد، اما در هر تلاشی ناکام می ماند، چرا که ناخودآگاه وی قدرتمندتر از هر چیز دیگری حکمرانی می کرد.
وی به دلیل از خودگذشتگی های بسیار نسبت به کارگردان و معدن چیان، توسط رهبر کلیسا اخراج شد و پس از آن بود که هنر را به عنوان وسیله ابراز خود پیدا کرد. درواقع او تا سن 20 سالگی بسیار به ندرت به نقاشی می پرداخت. اگر بخواهیم جایگاه ناخودآگاه را در علاقه اش به هنر جست و جو کنیم، نباید نقاش بودن مادرش را نادیده بگیریم و چه بسا این اتفاق یک همانندسازی از جانب بخش زنانه ون گوگ با مادرش بوده است. بی شک با ذهن به شدت پردازشگر ون گوگ و ظرفیت نامعمول وی برای درون نگری، هنر قابلیت بازنمایی نمادین رنج درونی وی فرصتی برای پیدا کردن هویت گم شده وی فراهم می آورد.
شکوفه های بادام (1890)
از طریق هنر، او می توانست تمایز خود را حفظ نماید و او را از خانواده مورد خشم و نفرینش دور نگه دارد و نیز کفاره زنده بودنش را بپردازد؛ او توانست زندگی و زنده بودن را از دل طرح ها و نقاشی هایش، گل آفتابگردان (1887)، کافه در شب (1888)، شب پرستاره (1889) و شکوفه های بادام (1890) بازپس گیرد. اما زمانی که معلمان و نقاشان زمانه وی، او را مقید به رعایت اصول نقاشی زمانه می کردند، مجددا تعارضات ون گوگ فرصت بروز پیدا کردند؛ تعارضاتی که با جایگاه قدرت دیگری داشت. ون گوگ این تعارضات را نه به شکل نابودی و ویران گری، بلکه در نقاشی های پساامپرسیونیسم خود نشان می داد؛ جلوه ای دیگر از نقاشی و هنر که بسیاری ون گوگ را پیشگام آن می نامند.
ون سان، فرانسه را برای زندگی انتخاب کرد (بسیاری از نقاشان آن دوران فرانسه، امپرسیونیست بودند) تا فرصت رشد را برای خود فراهم کند. بسیاری از هنرمندان فرانسه، او را بی استعداد و حتی دیوانه می دانستند (نظیر «پل سزان» که «پیکاسو» از او به نیکی یاد می کرد). اما هنر به عنوان بخشی از هویت ون گوگ، همیشه سرمنشأ الهام و انگیزه برای او بود. ون گوگ 39 پرتره از خود کشید. یکی از سوالات رایج سایت موزه ون گوگ این است: چرا ون گوگ تعداد زیادی از خود پرتره کشیده است؟ جواب این است: به دلیل آن که پرتره همیشه ارزان بوده و مدل همیشه در دسترس هنرمند است. اما شاید جواب دیگری نیز بتوان ارائه کرد: ون گوگ به دنبال هویت خود بود؛ بدین ترتیب خود را بارها در تابلوهای نقاشی اش کشید تا این تعارض را برای خود برطرف کند.
منابع:
https://www.vangoghmuseum.nl
Freud, S. (1985). Creative Writers and Dydreaming ]1980[. Art and Literature, 14. Chicago
Meissner, W.W.(1998). The Van Gogh Family: A Study In Alienation. Psychoanal. Rev., 85(2): 269- 299.
Pollok, George H.: "Anniversary Reaction, Trauma and Mourning.” Psychoanal. Q., Vol XXXXIX, 1970, No. 3
Stamm, J.L. (1971). Vincent Van Gogh: Identity Crisis and Creativity. Amer. Imago, 28(4): 363- 372
Szekely, L. (1982). Discourse on Van Gogh. Scand. Psychoanal, L. Rev., 5(1):49-74
Van Gogh, V. (2003). The letters of Vincent Van Gogh. Penguin UK.