به گزارش ایسنا، سرهنگِ پزشک محمدرضا صفرینژاد که اکنون متخصص اورولوژی است با بیان خاطرهای از روزهای پایانی جنگتحمیلی روایت میکند: روزهای انتهایی هشت سال دفاع مقدس با حضور من در منطقه سومار مصادف بود. منطقهای که در آن زمان آماج حملات شیمیایی دشمن بعثی قرار گرفته بود. یک روز که قصد رفتن از سومار را داشتم متوجه کامیون یخچالداری شدم. از راننده کامیون پرسیدم:« کجا میروی؟» جواب داد: «شهدای بمباران شیمیایی را به پشت جبهه میبرم.» مکثی کردم و گفتم:« اگر امکان دارد، درِ کامیون را باز کن، میخواهم آنها را ببینم.» راننده قبول کرد و در را برایم باز کرد.
تقریباً 40 شهید در آنجا بودند. با زحمت زیاد آنها را کنار میزدم و به آنها «آنتیدوت» تزریق میکردم. کمکم داشت حالم بد میشد. چون هیچگونه پوشش و حفاظتی نداشتم از طرفی تمام داروها را برای شهیدان داخل کامیون استفاده کرده بودم و دارویی برای خودم باقی نمانده بود تا از آن وضع وخیم خارج شوم. نمیدانم چطور شد که از داخل اتاق کامیون، پایین افتادم، ولی با کمک راننده توانستم به زحمت خودم را بالا بکشم و کنار دست راننده بنشینم.
وقتی به پشت جبهه رسیدیم، حالم بهتر شده بود و جالبتر آنکه وقتی خواستیم شهدا را تخلیه کنیم پنج نفر از آنها بهطور معجزهآسایی زنده بودند. از این قضیه سالها گذشت تا اینکه یک روز در بیمارستان مشغول معاینه بیماری بودم که یک نفر وارد اتاق درمان شد و اصرار کرد تا دست مرا ببوسد که نگذاشتم. وقتی از آن شخص علت کارش را پرسیدم، گفت: «من یکی از همان پنج نفری هستم که شما به آنها آمپول آنتیدوت در کامیون تزریق کردید، این عمل شما باعث نجاتمان شد. دختر و همسرم زندگی مجدد مرا در درجه اوّل مدیون خداوند و بعد، مرهون فداکاری و تدبیر شما هستند.»
به گزارش ایسنا، کتاب «درمانگران رزمنده» شامل خاطرات امدادگران دوران هشت سال دفاع مقدس که توسط تیم بهداری هیأت معارف جنگ در 134 صفحه گردآوری شده است.