-*نیما نخلی: گاهی صداقت واژهها آنقدر عمیق و تاثیرگذار می شوند که قواعد ادبی و نگارشی در برابرشان بیاهمیت به نظر می رسند. چند روز قبل انشای یک دانش آموز مقطع ابتدایی شهر اهواز در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی منتشر شد؛متنی که بدون رعایت ملاحظات معمول و خودسانسوریهای رایج در عین سادگی، بخشی از دغدغه ها و مطالبات اجتماعی مردم خوزستان را به شکل تامل برانگیزی بیان می کرد.
به گزارش ، روزنامه قانون نوشت: موضوع انشا، شرح گفت و گوی خیالی پرنده،درخت و گل در یک جنگل است.
نوشتار کودکانه اینگونه آغاز می شود که دو پرنده از جنگلی به اهواز می آیند و می بینند که خاک و گرد و غبار همهجا را فراگرفته است! پرنده اول خطاب به گرد و خاک می گوید:«ما تو را دوست نداریم،چرا میآیی؟ حالا که میخواهی بیایی با غلظت کم بیا که هواشناسان بتوانند وضعیت تو را پیش بینی کنند. اگر میآیی وقتی بیا که بچه ها در مدرسه نباشند! تو که می بینی مسئولان هیچ کاری برای اهواز نمی کنند،یعنی اهواز قبر ایران است!
در ادامه پرنده دوم خطاب به گرد و خاک میگوید:«چرا به تهران نمی روی ،شنیده ام که انگار جای خوبی است! به آنجا برو شاید مسئولان کاری انجام دهند. وقتی که کرمانشاه زلزله شد، مسئولان کاری نکردند،زلزله هم مجبور شد به تهران برود تا آنها کاری بکنند و مردم را نجات دهند! ای گردوخاک تو از جایی آمده ای که شهر مقدسی است،پس چرا اینقدر بی رحمی؟ تو که میبینی خیلی از مردم در بیمارستان در اوج خطر هستند پس برو و ما را راحت کن! و ... .
هر چند که در نگاه اول موضوع انشا بسیار رمانتیک وشاعرانه مینماید اما آنگاه که واژهها از اعماق وجود پردرد یک کودک برمیخیزند در قالب متنی انتقادی و چالشی متجلی میشوند. پرسش اساسی این است که یک کودک تحت تاثیر چه مسائلی می تواند ورای اقتضائات کودکانه اش در هیبت یک عصیانگر به شرایط پیرامونیاش ظاهر شود؟
برای پاسخ به این پرسش لازم است بدانیم که فضای غالب گفتمان عمومی در جامعه خوزستانی که عمدتا بر پایه مطالبات اجتماعی،زیست محیطی در چند دهه اخیر و بعد از پایان جنگ تحمیلی شکل گرفته است، به واسطه تغییرات معنادار ساختار اجتماعی و تخریبهای گسترده محیط زیستی در سالهای جنگ و به طور ویژه به واسطه سوءمدیریتهای اعمال شده در سه دهه اخیر و به تبع آنها سختتر شدن شرایط زندگی مردم خوزستان و همچنین برآورده نشدن توقعات مردم این دیار در برخوردار شدن از مواهب طبیعی و خدادادی سرشارشان، بهویژه در سالهای اخیر آن قدر بسط و گسترش یافته و به سطح جامعه آمده است که حتی یک دانش آموز کمسن و سال با دایره لغات و دانش محدود هم تحت تاثیر جو عموما ناراضی حاکم بر اجتماع پیرامون خود از یک موضوع فانتزی درس انشا، متنی چالشی و اعتراض امیز ارائه میکند.
از دیگر نکات قابل توجه این انشا میتوان به درخواست مستقیم و تحکمآمیز کودک به ریزگردها برای نیامدن و راحت گذاشتن مردم اشاره کرد که این مساله با چاشنی تلخ ناامیدی از اقدامات مسئولان برای رفع این معضل همراه شده است؛در حقیقت کودک منتقد اهوازی این سوال را از مسئولان پرسیده است که چرا در شرایطی که 15سال از تداوم ریزگردهای خوزستان گذشته است همچنان منازل،مدارس و اماکن عمومی این استان برای سازگاری با شرایط سخت آب و هوایی و به ویژه در مواقع بحرانی تجهیز و مناسب سازی نشده اند؟
آیا حاکمیت وظیفه ندارد که تا زمان حل ریشه ای این معضل با ارائه خدمات مناسب آموزشی،رفاهی و درمانی به مردم مناطق آلوده به ریزگردها، حداقل کمی شرایط را برای زندگی شهروندان این مناطق قابل تحمل کند و از مهاجرت فزاینده مردم به سایر نقاط کشور جلوگیری کند؟
ایرانیان باستان بر این باور بودند که ملتهای دیگر به آن اندازه به کمال نزدیکترند که مرز ایشان به سرزمین ایران نزدیکتر باشد؛به نظر می رسد که این باور البته در مقیاس جغرافیای درونی ایران، امروز با عبور از قرنها همچنان در اذهان ایرانیان جریان دارد تا آنجا که بسیاری از مردم عموما دور از پایتخت معتقدند تا آنگاه که مشکلاتشان گریبان تهران را نگیرد، قابل حل و فصل نخواهد بود؛ برای نمونه گروهی از مردم خوزستان بر این باورند که جنگ تحمیلی زمانی به پایان رسید که موشکهای دشمن تهران را هدف قرار دادند؛این باور که عمدتا از سانترالیسم حاکم در نظام سیاسی اداری ایران نشأت گرفته است، به شکل ظریفی در قسمتی از انشای دانشآموز اهوازی هم دیده می شود؛ دقیقا آنجا که پرنده دوم خطاب به گرد و خاک میگوید:«:چرا به تهران نمی روی تا مسئولان کاری انجام دهند؟» و در ادامه همین اندیشه با پیوند زدن موضوع ریزگردهای خوزستان و حوادث غرب کشور به نحوه مدیریت زلزله اخیر کرمانشاه اشاره می کند و معتقد است که مردم زلزله زده کرمانشاه هم مورد کم لطفی مسئولان قرار گرفتند و به همین دلیل زلزله به تهران رفت تا شاید به آقایان تکانی بدهد!
البته این نوع برداشت از شیوه حکمرانی کشور در باور اقشار مختلف مردم خوزستان ریشه دارد تا آنجا که این مهم در محاورات روزمره مردم درباره کمبودهایشان در بخشهای مختلف از جمله نیازهای زیربنایی مانند آب،برق،جاده، بهداشت و درمان و محیط زیست به روشنی قابل فهم است.عمق این مساله در باورهای مردم تا آنجاست که در تجمعات مردمی بهمن و اسفند سال گذشته که در اعتراض به کم توجهی مسئولان نسبت به شرایط سخت آب و هوایی،تشدید پدیده ریزگردها،گسترش فقر و بیکاری و تداوم اجرای طرح های انتقال آب از سرشاخه های کارون بزرگ در مناطق مختلف خوزستان برگزار شد، شعار«ایران فقط تهران و ... نیست» بارها از سوی معترضان فریاد زده شد.
45 سال قبل مهدی اخوان ثالث، شعر «خوشا خوزستان» را سرود و با بیانی لطیف، زیباییهای خوزستان را از چشم انداز شکوه دماوند هم زیباتردانست و لب کارون و اروند را مایه حسرت تجریش و دربند بیان کرد و مدعی شد که مشاهده خوزستان، هر انسانی را از دیدن زیباییهای سایر نقاط جهان بی نیاز میکند.
با این اوصاف پرسشی که در پایان این نوشته انتظار می رود که همه مدیران چهار دهه اخیر کشور پاسخی برای آن بیابند یا بسازند، این است که واقعا بر مردم خوزستان، کارون و اروندش چه ها رفته است که یک کودک اهوازی با یأس از اقدامات مسئولان، حل مساله ریزگردها را به درخواست مستقیم از طبیعت می سپارد و در کمال شگفتی شهر خود را قبرستان ایران معرفی میکند؟
*فعال محیط زیست