سینماسینما، سام بهشتی: وقتی از محمد حسین مهدویان حرف می زنیم، باید بدانیم از کارگردانی صحبت می کنیم که توانسته با دو فیلم قبل لاتاری اش، فیلمساز موثری در جامعه سینمایی باشد، اما سومین فیلمش بعد از ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز، به شدت نا امید کننده است و باور کردنی نیست که فیلمساز مهم دوسال قبل که توانسته بود حیرت انگیز باشد تا این حد اٌفت کند، مهدویان در ژانر خودش و خلق لحظه سخت در سینما صاحب سبک بود اما آفت از زمانی به مزرعه فیلمسازی اش افتاد که به سراغ سوژه ای با محوریت گزنده و تند و تیز اجتماعی رفت.
لاتاری، زبانش و لهجه اش در خدمت محتوایی که ارائه می کند، نیست. دوربین روی دستش و نماهای نزدیک و مستند گونه برای یک سوژه اجتماعی و میزانسن های پر افت و خیزش که در روایت به کار می گیرد جدی ترین آسیب را به فیلم وارد می کند و مخاطب را زجر می دهد، باور کردنی نیست که این مهدویان این فٌرم گرایی را برای بیان روایتش به کار بگیرد و تا این حد بخواهد جدی نباشد، به غیر از تیتراژ ابتدایی اش که دوربین در جای درستی قرار دارد و سکانس افتتاح فیلم اتفاق جدی در فیلم رقم نمی خورد، اگر بگویم که قصه را خوب روایت نمی کند حرف درستی نیست، چون ترکیب مهدویان و ابراهیم امینی در فیلمنامه نویسی، در تجربه های قبلی جواب مثبت داشته، در لاتاری هم چفت و بست های فیلمنامه و فراز و فرودهایش با توجه به موقعیتی که ترسیم می کند و فضایی که شکل می گیرد، منسجم و اصولی است. جدی ترین بحث درباره مضمون است، می خواهد قهرمان بسازد اما قهرمان اش به یک کاریکتور تبدیل می شود و با یک پایان بندی فاجعه بار زیر بار غیرت و ناموس پرستی قایم می شود و گل درشت شعار می دهد، موسی قهرمان نیست و به یک شخصیت منفور تبدیل می شود، اگر حرف ها و تحلیل های پیرامون را فیلم که می گویند موسی قصه لاتاری، همان حاج کاظمِ آژانس است را به لاتاری الصاق نکنند، می توان جدی تر درباره آن حرف زد، شخصیت پردازی مقوله است که در آثار مهدویان مهمترین رکن است، اما به ناگهان با کاراکتری مواجه می شویم که نماینده نسلی است که سراسر از خشونت است، اطلاعاتی خونه نشین شده امروز، می خواهد همانند قیصر عمل کند اما، ناخواسته و یا با تدبیر خالق کاراکتر، به یک تروریست تبدیل می شود و با نقاب غرور و غیرت شعار می دهد، هادی حجازی فر تمام توانش را به کار می گیرد که بازی خوبی ارائه کند، اما شخصیت و نقش اش بی هویت است و دست و بال او را می بندد، باور پذیر نیست که کمال ماجرای نیمروز چندسال بعد و با پختگی بر روی شخصیت اش بعد از سال ها، زبان گفتمان را با توجه مصالح و امنیت کشور متوجه نباشد و بازهم عملیاتی اقدام کند، سکانس پایان فیلم بیانگر این است که به نسل جدید بیاموزیم که با خشونت و تروریست بودن می توان، زیر بار شعار ناموس پرستی قایم شد و هرکاری کرد، که این به دور از زبان گفتگو است
تنها نقطه قوت فیلم، حضور جواد عزتی است که با حضور کمرنگ و اما مقتدرانه اش بار اصلی قصه را به دوش می کشد و در چند سکانسی که حضور دارد، توانا بودنش را به رخ می کشد، ساعد سهیلی حضورش معتدل است و هیاهویی ایجاد نمی کند، هدایت شده و درچارچوب به خوبی خواسته های کارگردان را اجرا می کند اما بازی گرفتن از دختر نابازیگر این فیلم، مهمترین کاری بوده است که مهدویان انجام داده است.
در تحلیل فیلم ماجرای نیمروز در سال گذشته نوشتم که ، محمد حسین مهدویان، بمان و بساز، اما امسال باید گفت که در ژانر خودت فیلم بساز و ناگفته های جنگ و انقلاب را به تصویر بکش، دغدغه های اجتماعی روز را بگذار برای دیگران، آقای مهدویان فکر می کنم که قرار نبود اینجوری بشه …